English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
judicial قطعی داوری کننده
Other Matches
positive قطعی
decretory قطعی
decretive قطعی
last قطعی
lasts قطعی
proofs قطعی
finals قطعی
proof قطعی
conclusive قطعی
uncompromisingly قطعی
uncompromising قطعی
final قطعی
decided قطعی
definitely قطعی
assertive قطعی
definitive قطعی
definite قطعی
cretain قطعی
deterministic قطعی
fixed قطعی
judicatory قطعی
definite <adj.> قطعی
peremptory قطعی
lasted قطعی
last a قطعی
unconditional قطعی
surest قطعی
irrevocable قطعی
surer قطعی
decisive قطعی
sure قطعی
categorical قیاسی قطعی
final awards judgements احکام قطعی
certain محقق قطعی
final غایی قطعی
absolutes کامل قطعی
firm offer پیشنهاد قطعی
enforceable judgment رای قطعی
final award رای قطعی
flying colors موفقیت قطعی
for good بطور قطعی
absolute کامل قطعی
indefinite غیر قطعی
once and a way بطور قطعی
finals غایی قطعی
trenchant قاطع قطعی
to turn the scale قطعی بودن
affirmations افهار قطعی
affirmation افهار قطعی
categoric قیاسی قطعی
uncoditioned قطعی نشده
to definitive answer پاسخ قطعی
irrevocable sale بیع قطعی
magistral قاطع قطعی
the last word سخن قطعی
declaredly با افهار قطعی
flat footed ثابت قطعی
flat-footed ثابت قطعی
decisively بطور قطعی
emphatically بطور قطعی
decidedly بطور قطعی
indecision غیر قطعی
deteministic model مدل قطعی
reserve price بهای قطعی
indecisive غیر قطعی
judgments داوری
judgement داوری
adjudication داوری
arbitration داوری
umpirage داوری
judgements داوری
justiceship داوری
categorically بطور قاطع یا قطعی
ultimatum اخرین پیشنهاد قطعی
ultimatums اخرین پیشنهاد قطعی
interlocutory موقتی غیر قطعی
assert افهار قطعی کردن
indecisively بطور غیر قطعی
asserted افهار قطعی کردن
asserting افهار قطعی کردن
asserts افهار قطعی کردن
Is that definite? این قطعی است؟
revocable sale بیع غیر قطعی
terminative بپایان رساننده قطعی
ultimata اخرین پیشنهاد قطعی
final decision رای قطعی و نهایی
insecure نامعین غیر قطعی
averment افهار قطعی یا مثبت
criterion معیار نشان قطعی
misjudging بد داوری کردن
d. of judgment روز داوری
the great inquest روز داوری
umpire داوری کردن
umpire حکمیت داوری
arbiters داوری کردن
arbiter داوری کردن
misjudges بد داوری کردن
judging داوری کردن
adjudicate داوری کردن
adjudicated داوری کردن
adjudicates داوری کردن
adjudicating داوری کردن
infatuated دارای داوری بد
judged داوری کردن
jurisdiction clause شرط داوری
judgement day روز داوری
arbitral tribunal دیوان داوری
judge داوری کردن
tribunal of arbitration دیوان داوری
judges داوری کردن
umpireship داوری حکمیت
value judgment داوری ارزشی
vermifuge داوری ضد کرم
judgment داوری دادرسی
umpired حکمیت داوری
prejudice پیش داوری
misjudge بد داوری کردن
frame of reference چهارچوب داوری
frames of reference چهارچوب داوری
refereed داوری کردن
arbitrage داوری کردن
arbitral award رای داوری
arbitration award رای داوری
arbitration clause شرط داوری
arbitrating داوری کردن
arbitrates داوری کردن
referee داوری کردن
arbitration committee کمیته داوری
arbitrated داوری کردن
arbitrate داوری کردن
ad hoc arbitration داوری موردی
adjudge داوری کردن
arbitrable قابل داوری
misjudged بد داوری کردن
umpiring حکمیت داوری
judgements دادرسی داوری
umpires داوری کردن
umpires حکمیت داوری
judgement دادرسی داوری
umpired داوری کردن
prejudices پیش داوری
umpiring داوری کردن
refereeing داوری کردن
referees داوری کردن
agreement of arbitration قرارداد داوری
appeal to arbitration توسل به داوری
judgments دادرسی داوری
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
i cannot positively promise نمیتوانم قول قطعی بدهم
once for all بطور قطعی یا اول و اخر
reserve price قیمت نهایی بهای قطعی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable. بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
decisions حکم دادگاه داوری
arbitration agreement موافقت نامه داوری
reference ارجاع امر به داوری
references ارجاع امر به داوری
he judged impartially بیطرفانه داوری کرد
awarding حکم هیات داوری
arbitrating به داوری ارجاع کردن
award حکم هیات داوری
to put to the issue در معرض داوری گذاشتن
to hold the scales even عادلانه داوری کردن
awarded حکم هیات داوری
prejudging پیش داوری کردن
awards حکم هیات داوری
umpiring داوری عملیات بازرس
umpire داوری عملیات بازرس
arbitrate به داوری ارجاع کردن
arbitrates به داوری ارجاع کردن
you do me injustice در حق من درست داوری نمیکنید
umpired داوری عملیات بازرس
umpires داوری عملیات بازرس
decision حکم دادگاه داوری
prejudge پیش داوری کردن
prejudged پیش داوری کردن
prejudges پیش داوری کردن
arbitrated به داوری ارجاع کردن
minaei از اصطلاحات داوری کاراته
judging داوری کردن فتوی دادن
judged داوری کردن فتوی دادن
judges داوری کردن فتوی دادن
judge داوری کردن فتوی دادن
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
octodecimo قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
which diffrence shall be settled only by ..... و این اختلاف هم ازطریق داوری حل خواهد شد
coram non judice درپیش کسی که صلاحیت داوری ندارد
permanent court of international arbitra دیوان دایمی داوری بین المللی
submission موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
complete transaction معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
referee in case of need داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
the smoking gun شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
in flagrante delicto شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com