English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
to cut short قطع کردن میان برکردن
Other Matches
to cut off a corner میان برکردن
shortcut میان برکردن
to heave a ship down کشتی رابرای پاک کردن بیک سوکشیدن یایک برکردن
to set in a roar از خنده روده برکردن
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient در میان اینده واقع در میان
futtock میان چوب میان تیر
uncreate نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
seep از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
cut across میان بر کردن
cut of a corner میان بر کردن
syncopate از میان کوتاه کردن
intract در میان هم کار کردن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> میان دعوا نرخ طى کردن .
interjected در میان امدن مداخله کردن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
interjects در میان امدن مداخله کردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
interject در میان امدن مداخله کردن
coopt انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
to split the difference تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
interpolating در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
jack pot دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
hot dog skiing اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
demoralized از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
single space در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
demoralizes از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralised از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
amid در میان
middle part میان
stagger یک در میان
in the midden of در میان
center میان
shortcut میان بر
in our midst در میان ما
staggers یک در میان
amongst در میان
middling میان
midrib رگ میان
half back میان
middle میان
staggering یک در میان
per از میان
cross country میان بر
crosscut میان بر
waist میان
centre میان
centred میان
mean line خط میان
waistline میان
into در میان
thru از میان
waistlines میان
intershoot در میان
middles میان
mongst میان
omphalos میان
overthwart از میان
centers میان
through از میان
among میان
mesocarp میان بر
diameter میان بر
diameters میان بر
between میان
centered میان
mean water میان اب
waists میان
intercellular میان یاختهای
interlocate در میان گذاردن
interjacency وقوع در میان
intergroup میان گروهی
interjectory در میان انداخته
interjacency میان بودن
middleweight میان وزن
interfluves میان دو رود
intercurrent در میان اینده
interjectory در میان اورده
midrib رگ میان برگ
blow in حمله از میان خط
midrange میان دامنه
short cut راه میان بر
short cuts راه میان بر
mezzo-sopranos میان صدا
mezzo-soprano میان صدا
mezzo soprano میان صدا
midsection میان بخش
interlay در میان گذاردن
intervascular واقع در میان رگ ها
to make mincemeat of از میان بردن
interdisciplinary میان رشتهای
enclosures میان بار
enclosure میان بار
intersegmental میان قطعهای
navels میان وسط
interposition پا میان گذاری
mediastinum میان پرده
medius انگشت میان
interposing پا به میان گذاردن
interpolations میان یابی
interpolation میان یابی
ambiequal میان حال
ambiversion میان گرایی
ambivert میان گرا
intertrial میان کوششی
midweek میان هفته
an a days یک روز در میان
middle-aged میان سال
of middle a میان سال
middle age میان سال
middle aged میان سال
merlon میان دو تیرکش
mesencephalon میان مغز
mesoderm میان پوست
midbrain میان مغز
navel میان وسط
midcourse میان راه
middle finger انگشت میان
interlucent میان تاب
middle sized میان اندازه
middle weight میان وزن
middlemost میان ترین
midmost میان ترین
midships در میان کشتی
intermontane میان کوه
mesosphere میان کره
interposes پا به میان گذاردن
mesosphere میان- سپهر
interposed پا به میان گذاردن
mesothorax میان سیه
interpose پا به میان گذاردن
internode میان گره
intermural میان دیواری
via میان راه
middleware میان افزار
interindividual میان فردی
halfback میان بازیکن
to gird up one's loins میان بستن
half back میان بازی کن
meddle میان وسط
duramen میان درخت
hollows میان تهی
osculant در میان چندچیز
extra-mural میان دانشگاهی
halt back میان بازی کن
heart wood میان چوب
interpersonal میان فردی
interjects در میان اوردن
bummer چرخ میان
spotty چنددر میان
medium term میان مدت
meant میان مشترک
heartwood میان چوب
meddled میان وسط
meddles میان وسط
hollow میان تهی
interject در میان اوردن
slim jim لاغر میان
decussate یکی در میان
floret of the disk گلچه میان
staggered riveting پرچکاری یک در میان
entracte میان پرده
the means and the extremes دو میان و دو کرانه
With a slender waist. میان با ریک
interjected در میان اوردن
cutoff راه میان بر
high-pitched میان فراز
short circuiting میان بر زدن
shortcut راه میان بر
intervenes در میان امدن
intervened در میان امدن
insuperable از میان برنداشتنی
intervene در میان امدن
interjecting در میان اوردن
diaphrgam میان پرده
inter se میان خودشان
inter nos در میان خودمان
parenthetical میان دو کمانک
abrogate از میان برده
waist میان تنه
hollow <adj.> میان تهی
cross cultural میان فرهنگی
waists میان تنه
cross-cultural میان فرهنگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com