English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English Persian
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
Other Matches
ascertaining ثابت کردن معین کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
ascertain ثابت کردن معین کردن
fixed cost هزینه ثابت و معین
fixed time call مکالمه در زمان معین و ثابت
limiter وسیلهای که خروجی ان درازای همه ورودیهای بالاتر از حد معین ثابت است
gyro ژایرو
floating gyro ژایرو شناور
free gyro ژایرو ازاد
apparent precession انحراف فاهری محور ژایرو
resets تنظیم ثبات یا شمارنده دروضعیت اولیه اش
reset تنظیم ثبات یا شمارنده دروضعیت اولیه اش
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
attitude gyro الت نشان دهنده پروازی که توسط ژایرو کارمیکند
compression pressure فشار گیج در سیلندرموتورهای پیستونی دروضعیت نقطه مرگ بالا
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
retardation [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
heads up در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
figure out معین کردن
settle معین کردن
defined معین کردن
allocating معین کردن
allocates معین کردن
define معین کردن
allocate معین کردن
settles معین کردن
denominate معین کردن
defines معین کردن
designate معین کردن
specifying معین کردن
limit معین کردن
insets : معین کردن
inset : معین کردن
draw the line <idiom> معین کردن
defining معین کردن
specify معین کردن
designates معین کردن
designating معین کردن
specifies معین کردن
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
times وقت معین کردن
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
timed وقت معین کردن
time وقت معین کردن
pre appoint از پیش معین کردن
pre appoint قبلا معین کردن
dates مدت معین کردن
date مدت معین کردن
to map out جز بجز معین کردن
allot معین کردن سهم دادن
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
allotting معین کردن سهم دادن
allotted معین کردن سهم دادن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
locating جای چیزی را معین کردن
to locate the enemy جای دشمنی را معین کردن
allots معین کردن سهم دادن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
delineated ترسیم نمودن معین کردن
sanction ضمانت اجرایی معین کردن
located جای چیزی را معین کردن
sanctioning ضمانت اجرایی معین کردن
locates جای چیزی را معین کردن
locate جای چیزی را معین کردن
sanctioned ضمانت اجرایی معین کردن
delineate ترسیم نمودن معین کردن
destine مقدر کردن سرنوشت معین کردن
officers افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer افسر معین کردن فرماندهی کردن
parses اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to impose a curfew خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
parse اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
area blocking سد راه کردن رقیب در منطقه معین
parsed اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
to settle an a برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstayed بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
time charter اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
defines معین کردن معنی کردن
specifying معین کردن معلوم کردن
defining معین کردن معنی کردن
specifying معین کردن تصریح کردن
specifies معین کردن معلوم کردن
specify معین کردن تصریح کردن
defined معین کردن معنی کردن
define معین کردن معنی کردن
delimiting معین کردن مرزیابی کردن
delimits معین کردن مرزیابی کردن
delimit معین کردن مرزیابی کردن
specifies معین کردن تصریح کردن
specify معین کردن معلوم کردن
delimited معین کردن مرزیابی کردن
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
tick mark علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
so علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
establish برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
establishes برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
establishing برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
stabilize ثابت کردن
proves ثابت کردن
to bring home ثابت کردن
stabilised ثابت کردن
demonstrating ثابت کردن
stabilising ثابت کردن
prove ثابت کردن
fixes ثابت کردن
proved ثابت کردن
stabilises ثابت کردن
demonstrates ثابت کردن
evidence ثابت کردن
truest ثابت کردن
fixations ثابت کردن
truer ثابت کردن
true ثابت کردن
demonstrate ثابت کردن
stabilizes ثابت کردن
stabilized ثابت کردن
demonstrated ثابت کردن
fix ثابت کردن
fixation ثابت کردن
clinches ثابت کردن
to let the saw dust out of را ثابت کردن
pinned ثابت کردن
pin ثابت کردن
to make out ثابت کردن
prover ثابت کردن
pinning ثابت کردن
clinch ثابت کردن
clinched ثابت کردن
clinching ثابت کردن
ratioing کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
destabilize غیر ثابت کردن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
to put one in the wrong کسیرا ثابت کردن
evidence ثابت کردن سند
stable ثابت کردن استوارشدن
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
reason با دلیل ثابت کردن
reasons با دلیل ثابت کردن
stables ثابت کردن استوارشدن
to make a point نکتهای را ثابت کردن
authorization to copy اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
stabilized استوار کردن ثابت شدن
stabilises استوار کردن ثابت شدن
stabilizes استوار کردن ثابت شدن
stabilize استوار کردن ثابت شدن
stabilised استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
evidence شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilising استوار کردن ثابت شدن
tabulation 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
freezes ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
freeze ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down ثابت کردن بادبان در مقابل باد
immobilising ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilised ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizes ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilize ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
attach مونتاژ کردن ثابت کردن
attaching مونتاژ کردن ثابت کردن
attaches مونتاژ کردن ثابت کردن
posit ثابت کردن فرض کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
lattice خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattices خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
cut down to size <idiom> ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
standing ثابت دستورالعمل ثابت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com