Total search result: 201 (12 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
luff |
قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین |
|
|
Other Matches |
|
forklift |
ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین |
hay fork |
چنگال مخصوص بلندکردن بسته علف ویونجه |
squids |
قلاب سنگین ماهیگیری |
squid |
قلاب سنگین ماهیگیری |
kentledge |
چدن یااهن ریخته مخصوص سنگین کردن ته کشتی یابالون |
gaff |
میله نگهدارنده ضلع بالایی بادبان قلاب مخصوص حمل ماهی به خشکی یا قایق |
hooked medallion |
ترنج قلاب شکل [در این ترنج سر قلاب ها می تواند به سمت خارج و یا ترکیبی از داخل و خارج طراحی شود.] |
lofts |
بلندکردن |
loft |
بلندکردن |
pickup |
بلندکردن |
removing |
بلندکردن |
remove |
بلندکردن |
rears |
بلندکردن |
rear |
بلندکردن |
reared |
بلندکردن |
heft |
بلندکردن |
extol |
بلندکردن |
rearing |
بلندکردن |
extolled |
بلندکردن |
extolling |
بلندکردن |
extols |
بلندکردن |
removes |
بلندکردن |
crane hook |
قلاب سرکابل بالابر جرثقیل قلاب یا چنگک جرثقیل |
enhance |
زیادکردن بلندکردن |
enhances |
زیادکردن بلندکردن |
enhancing |
زیادکردن بلندکردن |
shoot up <idiom> |
ناگهانی بلندکردن |
louden |
صدا را بلندکردن |
to kick up dust |
خاک بلندکردن |
to raise a dust |
گردوخاک بلندکردن |
enhanced |
زیادکردن بلندکردن |
ennobled |
شرافت دادن بلندکردن |
ennoble |
شرافت دادن بلندکردن |
he wants stirring up |
برای بلندکردن بایدسیخش زد |
lifts |
یک وهله بلندکردن بار |
ennobling |
شرافت دادن بلندکردن |
lifting |
یک وهله بلندکردن بار |
lifted |
یک وهله بلندکردن بار |
ennobles |
شرافت دادن بلندکردن |
to get up |
بلندکردن ترتیب دادن |
lift |
یک وهله بلندکردن بار |
enthroning |
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن |
enthrones |
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن |
enthrone |
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن |
pile driver |
ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار |
enthroned |
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن |
lutes |
گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری |
lute |
گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری |
write |
وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد |
writes |
وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد |
fog oil |
روغن مخصوص یا سوخت مخصوص دستگاههای تولیددود مصنوعی |
sticks |
خطای بلندکردن چوب بیش ازحد نشانه |
typefaces |
مجموعه حروف در یک طرح مخصوص و وزن مخصوص |
typeface |
مجموعه حروف در یک طرح مخصوص و وزن مخصوص |
graphics |
کارت مخصوص درون کامپیوتر که از یک پردازنده مخصوص برای افزایش سرعت رسم خط ها و تصاویر روی صفحه استفاده میکند |
statue of liberty play |
بازی تهاجمی از بازیگر گوش که با بلندکردن دست خودحریف را گول می زند |
trivia |
چیزهای بی اهمیت |
valuables |
چیزهای بهادار |
post matter |
چیزهای پستی |
the sublime |
چیزهای بلندوعالی |
scatterings |
چیزهای پراکنده |
the inevitable |
چیزهای عادی |
inflammables |
چیزهای اتشگیر |
inflammable substances |
چیزهای اتشگیر |
bygone |
چیزهای گذشته |
gaudery |
چیزهای کم بها |
oddment |
چیزهای متفرقه |
by gone |
چیزهای گذشته |
munching |
چیزهای جویدنی |
munches |
چیزهای جویدنی |
cates |
چیزهای لذیذ |
munch |
چیزهای جویدنی |
munched |
چیزهای جویدنی |
incidentals |
چیزهای کوچک |
inanimate objects |
چیزهای بیجان |
paleology |
دانش چیزهای کهنه |
appurtenence |
اسباب چیزهای وابسته |
inter alia |
میان چیزهای دیگر |
available amount |
مقدار [چیزهای] در دسترس |
among others |
میان چیزهای دیگر |
coconsciousness |
ادراک چیزهای یکسان |
coconscious |
ادراک چیزهای یکسان |
to compare oppsites |
چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن |
impediment |
چیزهای دست و پاگیر |
among other things |
میان چیزهای دیگر |
microtomy |
بریدن چیزهای ریز |
Well what do you know!Well i never! |
بحق چیزهای نشنیده ! |
impediments |
چیزهای دست و پاگیر |
impedimenta |
چیزهای دست و پا گیر |
bye |
چیزهای کناری یاثانوی فرعی |
interposition |
چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند |
to compare apples and oranges <idiom> |
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن |
byes |
چیزهای کناری یاثانوی فرعی |
plexus |
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی |
to i. on particulars |
به چیزهای جزئی اهمیت دادن |
microphotography |
عکس برداری از چیزهای خرد |
gimceackery |
چیزهای قشنگ وبی مصرف |
pretty pretties |
چیزهای قشنگ و نادان فریب |
registering |
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص |
register |
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص |
registers |
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص |
see things <idiom> |
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن |
irrespectively |
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا |
She is fond of sweet things. |
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید |
scrape together <idiom> |
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن |
supemundane |
بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان |
other things being equal |
اگر برای چیزهای دیگر نباشد |
litters |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
litter |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
bathos |
تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده |
littered |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
littering |
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد |
gutter man |
دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد |
drainer |
خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد |
intercurrent |
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده |
papier |
یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند |
penny-wise and pound-foolish <idiom> |
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت |
deleting |
کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن |
delete |
کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن |
deleted |
کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن |
deletes |
کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن |
object lessons |
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود |
object lesson |
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود |
nympholepsy |
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول |
object method of teaching |
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها |
matelote |
یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند |
I am a great believer in using natural things for cleaning. |
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم. |
embedded code |
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص |
presentationism |
عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند |
dispersal airfield |
فرودگاههای مخصوص تفرقه هوایی فرودگاه مخصوص تفرقه در اماده باش هوایی |
heavy lift |
حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین |
harnessing |
قلاب |
grapples |
قلاب |
grappled |
قلاب |
creel |
قلاب |
creels |
قلاب |
grapple |
قلاب |
grappling |
قلاب |
iron fork |
قلاب |
crampoon |
قلاب |
harnessed |
قلاب |
harness |
قلاب |
fifi hook |
قلاب فی فی |
clasps |
قلاب |
grips |
قلاب |
gib |
قلاب |
gripping |
قلاب |
gripped |
قلاب |
crows foot |
قلاب |
hamulus |
قلاب |
grip |
قلاب |
crampon |
قلاب |
takle |
قلاب |
kake |
قلاب |
grabbed |
قلاب |
drag |
قلاب |
sling dog |
تک قلاب |
grab |
قلاب |
knop |
قلاب نخ |
fishing line |
زه قلاب |
fish line |
زه قلاب |
toggles |
قلاب |
agrafe |
قلاب |
agraffe |
قلاب |
toggle |
قلاب |
fishhook |
قلاب |
tache |
قلاب |
tach |
قلاب |
bracket |
قلاب |
grabs |
قلاب |
buckle |
قلاب |
buckled |
قلاب |
buckles |
قلاب |
grabbing |
قلاب |
grapnels |
قلاب |
drags |
قلاب |
ticks |
قلاب |
dragged |
قلاب |
grabber |
قلاب |
holdfast |
قلاب |
grapnel |
قلاب |
square bracket |
قلاب |
hooks |
قلاب |
hook |
قلاب |
uncus |
قلاب |
ticked |
قلاب |
clasping |
قلاب |
hamulus |
قلاب چه |
clasped |
قلاب |
clasp |
قلاب |
button hook |
قلاب |
tick |
قلاب |
hookers |
قلاب انداز |
shackle hook |
قلاب بوکسل |
on hook |
قلاب شده |
tackle |
قرقره قلاب |
cleek |
قلاب بزرگ |
osborne shackle |
قلاب حامل |
cargo hook |
قلاب بار |
slinging |
قلاب سنگ |