English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
double standard قواعد تبعیض امیز وسخت گیرمخصوصا نسبت بجنس زن
Other Matches
discriminatory تبعیض امیز
discriminating monopoly انحصار تبعیض امیز
prejudicious زیان رسان تبعیض امیز
prejudicial زیان رسان تبعیض امیز
prejudice قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
prejudices قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
discriminate against someone نسبت به کسی تبعیض کردن
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
bighead عقیده اغراق امیز شخص نسبت بخودش
in kind بجنس
heterosexuality علاقه بجنس مخالف
sinter بستن وسخت شدن
stiffenj سفت وسخت کردن
To stand firm. To stick to ones gun. سفت وسخت ایستادن
To be most insistent. To hold tight. سفت وسخت چسبیدن
ages سرد وسخت کردن فولاد
age سرد وسخت کردن فولاد
bluenose ادم متعصب وسخت گیر
catalepsy تصلب وسخت شدن عضلات
rat race عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
sandalwood چوب محکم وسخت صندل سفید
sandalwoods چوب محکم وسخت صندل سفید
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
to be round with any one با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
muscle bound دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
antagonistic خصومت امیز رقابت امیز
admonitory نصیحت امیز توبیخ امیز
gratulant تهنیت امیز تبریک امیز
incriminatory تهمت امیز اتهام امیز
tricky خدعه امیز مهارت امیز
trickiest خدعه امیز مهارت امیز
expostulatory سرزنش امیز تعرض امیز
trickier خدعه امیز مهارت امیز
suasive ترغیب امیز تحریک امیز
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
blockbuster بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
blockbusters بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
martinet ادم با انضباط وسخت گیر سخت گیری وانضباط خشک منجنیق سنگ انداز
martinets ادم با انضباط وسخت گیر سخت گیری وانضباط خشک منجنیق سنگ انداز
regvlarity مطابقه با قواعد
fleming's rules قواعد فلمینگ
precendence rules قواعد تقدم
rules قواعد بازی
selection rules قواعد گزینش
physically با قواعد طبیعی
commutation rules قواعد جابجایی
hund rules قواعد هوند
dialectically مطابق قواعد منطق
phonetically از روی قواعد صدا
rules of football قوانین یا قواعد فوتبال
inference rule قواعد استنتاج [منطق]
rules for forming plurals قواعد جمع بندی
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
unjust discrimination تبعیض
prejudice تبعیض
prejudices تبعیض
discrimination تبعیض
formats قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
geometrize از روی قواعد هندسی کارکردن
geometrize با قواعد هندسی درست کردن
formats قواعد دستورات زمان اسمبلی
format قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
format قواعد دستورات زمان اسمبلی
rule of inference, قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
transformation rule قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
prejudice تبعیض کردن
prejudices تبعیض کردن
racial discrimination تبعیض نژادی
rate discrimination تبعیض نرخ
price discrimination تبعیض قیمت
unjust discrimination تبعیض کردن
discriminator قائل به تبعیض
discrimination تبعیض کردن
indiscrimination عدم تبعیض
segregation تبعیض نژادی
sex discrimination تبعیض جنسی
unbiased بدون تبعیض
racism تبعیض نژادی
sexism تبعیض جنسی
illegal دستور برنامهای که در قواعد زیان نباشد
lawmerchant قواعد واصول قدیم معاملات بازرگانی
syntactic طبق قواعد صرف ونحوی ترکیبی
grammatical صرف و نحوی مطابق قواعد دستور
syntactical طبق قواعد صرف ونحوی ترکیبی
disassemble ارسال دستورات کد ماشین به قواعد اسمبلی
pedantry or pedantism پیروی ازعلم کتابی یا قواعد نظری
unprejudiced بدون تبعیض یا طرفداری
perfect price discrimination تبعیض قیمت کامل
discriminative وابسته به تبعیض یا تمیز
forejudge تبعیض قائل شدن
forjudge تبعیض قائل شدن
discriminates تبعیض قائل شدن
option of contract invalid in part خیار تبعیض صفقه
discriminate تبعیض قائل شدن
price discriminating monopoly انحصار تبعیض قیمت
discriminated تبعیض قائل شدن
indiscriminate ناشی از عدم تبعیض
Pay attention to the house rules [hazard statements] . توجه بکنید به قواعد جایگاه [اظهارات خطر] .
segregates تبعیض نژادی قائل شدن
preference تبعیض متقلبانه بین غرماء
preferences تبعیض متقلبانه بین غرماء
segregating تبعیض نژادی قائل شدن
segregate تبعیض نژادی قائل شدن
IMA سازمان تخصصی که حاوی موضوعاتی مثل قواعد زبان
grammatical error استفاده نادرست از قواعد زمان برنامه نویسی کامپیوتر
extends روش انعط اف پذیر تر برای بیان قواعد زبان
extend روش انعط اف پذیر تر برای بیان قواعد زبان
extending روش انعط اف پذیر تر برای بیان قواعد زبان
without distinction of sex بدون تبعیض جنسی اززن ومرد
to tread on somebody's foot <idiom> برای کسی تبعیض قائل شدن
bias تحت تاثیر قراردادن تبعیض کردن
biases تحت تاثیر قراردادن تبعیض کردن
propriety قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن مراعات اداب نزاکت
inferences مجموعه قواعد در سیستم خبره برای کاهش اهداف یا نتایج داده
inference مجموعه قواعد در سیستم خبره برای کاهش اهداف یا نتایج داده
illegal دستور یا فرآیندی که پروتکل سیستم کامپیوتری یا قواعد زبان را دنبال نمیکند
dumping سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
infix notation روش قواعد برنامه نویسی کامپیوتر که عملگرها درون عملوندها هستند مثل D-C یا x+y
formatter سخت تافزار یا نرم افزاری که متن را طبق قواعد مشخصی مرتب میکند
anti dumping مخالفت تبعیض قیمت بین بازار داخل و خارج از کشور
biotechnology ان قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الات است
prepossess تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
information داده پردازش شده و مرتب شده برای تامین قواعد با معنی
phrenologically ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
restatement of the law مجموعه قواعد حقوقی مجموعه اخرین تفسیرهای ارائه شده برای قوانین
technocracies حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
technocracy حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
synaloepha هم امیز
murmurous غر غر امیز
synalepha هم امیز
contiguous zone منطقهای ازابهای متصل به ابهای ساحلی کشور را گویند که هرچند قواعد مربوط به ابهای ساحلی در مورد انها رعایت نمیشود ولی برای کشورمجاور در محدوده ان حقوق استیلایی خاص و محدودی وجود دارد
conciliar توط ئه امیز
contrarious مخالفت امیز
insidious دسیسه امیز
unholy کفر امیز
competitive رقابت امیز
praiseful ستایش امیز
supplicatory التماس امیز
curmudgeonly خست امیز
pacific مسالمت امیز
antagonistic مخالفت امیز
competitiveness رقابت امیز
vexatious رنجش امیز
pejorative تحقیر امیز
vituperatory توبیخ امیز
complimentary تعریف امیز
dogma عقایدتعصب امیز
advised مصلحت امیز
sardonically طعنه امیز
dogmas عقایدتعصب امیز
slanderous افترا امیز
peaceful صلح امیز
preachy موعظه امیز
corruptive فساد امیز
peaceful مسالمت امیز
tolerant مدارا امیز
prankful شوخی امیز
mysterious اسرار امیز
vituperatory سرزنش امیز
conciliative صلح امیز
pacificatory صلح امیز
confusional اغتشاش امیز
magic سحر امیز
consultatory مشورت امیز
inculpatory تهمت امیز
criminative تهمت امیز
partial غرض امیز
vindicative حمایت امیز
speculative احتکار امیز
mythical افسانه امیز
diverting تفریح امیز
affeluo'so a عاطفه امیز
sniffy اهانت امیز
afflictive مصیبت امیز
affrontive توهین امیز
sardonic طعنه امیز
affrontive دشنام امیز
tolerantly مدارا امیز
tragical مصیبت امیز
traitorous خیانت امیز
amusive تفریح امیز
applausive تحسین امیز
approbative تحسین امیز
approbatory تحسین امیز
adversative نقض امیز
catastrophic فاجعه امیز
adventurously بطورمخاطره امیز
glamorous طلسم امیز
gratulatory تهنیت امیز
beatific سعادت امیز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com