Total search result: 201 (32 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
ingestion |
قورت دادن داخل معده کردن |
|
|
Other Matches |
|
gastroscope |
اسباب معاینه داخلی معده وسیله مشاهده داخل معده |
ratline |
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن |
poop |
قورت دادن |
ingest |
قورت دادن |
poops |
قورت دادن |
englut |
قورت دادن سیرکردن |
regorge |
دوباره قورت دادن |
gulp |
بلع قورت دادن |
gulped |
بلع قورت دادن |
gulps |
بلع قورت دادن |
gulping |
بلع قورت دادن |
gobbled |
تند خوردن قورت دادن |
gobbling |
تند خوردن قورت دادن |
gobbles |
تند خوردن قورت دادن |
gobble |
تند خوردن قورت دادن |
ingurgitate |
حریصانه قورت دادن بلعیدن |
ingestive |
بشکم برنده وابسته به قورت و بلع دادن خوراک |
interpolates |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolating |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolated |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolate |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
introduced |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introduces |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introducing |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introduce |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
to swear in |
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن |
lavage |
انجدان رومی شستشوی معده یازخم شستشو دادن |
choke bore |
روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد |
ulcer |
زخم معده قرحه دار کردن یا شدن ریش کردن |
ulcers |
زخم معده قرحه دار کردن یا شدن ریش کردن |
gulping |
قورت |
gulped |
قورت |
gulps |
قورت |
gulp |
قورت |
to have a sip |
یک قورت آب نوشیدن |
ingestive |
قورت دهنده |
swallower |
قورت دهنده |
to have a drink of water |
یک قورت آب نوشیدن |
intercommand |
داخل قسمت داخل یکان |
nuclide |
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته |
absinth |
قورت اودی عرق افسنطین |
engages |
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن |
engage |
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن |
incorporating |
داخل کردن |
incorporates |
داخل کردن |
incorporate |
داخل کردن |
entered |
داخل کردن |
phase in |
داخل کردن |
to work in |
داخل کردن |
immit |
داخل کردن |
work in |
داخل کردن |
enter |
داخل کردن |
ingratiating |
داخل کردن |
enters |
داخل کردن |
ingratiated |
داخل کردن |
ingratiates |
داخل کردن |
ingratiate |
داخل کردن |
imbark |
داخل کردن |
intromit |
داخل کردن |
to breakin |
خودرا داخل کردن |
swap in |
مبادله کردن به داخل |
insert |
داخل کردن در میان گذاشتن |
inserting |
داخل کردن در میان گذاشتن |
inserts |
داخل کردن در میان گذاشتن |
catch a crab |
تصادفا پارو را داخل اب کردن |
He swigged the beer in four gulps. |
او [مرد] آبجو را با چهار تا جرعه طولانی قورت داد. |
take in |
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها |
pressurising |
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن |
rams |
پر کردن توپ راندن به داخل لوله |
pressurises |
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن |
rammed |
پر کردن توپ راندن به داخل لوله |
pressurizing |
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن |
pressurize |
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن |
pressurizes |
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن |
ram |
پر کردن توپ راندن به داخل لوله |
island bases |
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی |
insufflation |
داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن |
finances |
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن |
financing |
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن |
priming |
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان |
finance |
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن |
financed |
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن |
maw |
معده |
kyte |
معده |
the inner man |
معده |
tummy |
معده |
orifice of the stomack |
معده |
stomachs |
معده |
stomach |
معده |
foul stomach |
معده پر |
stomached |
معده |
stomaching |
معده |
tummies |
معده |
insinuate |
داخل کردن اشاره کردن |
insinuates |
داخل کردن اشاره کردن |
insinuated |
داخل کردن اشاره کردن |
stomach pumps |
تنقیهی معده |
stomach pump |
تنقیهی معده |
collywobbles |
درد معده |
heartburn |
سوزش معده |
gastroscopy |
معاینه معده |
gastroptosis |
سقوط معده |
gastritis |
اماس معده |
gastric ulcer |
زخم معده |
gastric juice |
شیره معده |
gastrolith |
سنگ معده |
gastritis |
التهاب معده |
f.of the stomach |
ته یاقعر معده |
maw |
حفره معده |
craw |
معده جانور |
cardialgia |
دردفم معده |
antacid |
ضداسید معده |
stomachache |
درد معده |
cramp of stomach |
درد معده |
pneumogastric nerve |
پی با عصب شش و معده |
gastritis |
ورم معده |
saburra |
اخلاط معده |
pyrosis |
سوزش معده |
rot gut |
معده خراب کن |
epigastrium |
روی معده |
mortise dead lock |
قفل داخل کار قفل داخل درب |
distemper |
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود |
gastroptosis |
پایین افتادن معده |
gastroenteritis |
ورم معده و رودهها |
gastro enteritis |
اماس معده وروده |
polygastric |
دارای چندین معده |
gastrointestinal |
مربوط به معده و روده |
antacid |
دوای ضد ترشی معده |
tummy upset [coll.] |
ناراحتی معده [پزشکی] |
upset stomach |
ناراحتی معده [پزشکی] |
indigestion |
ناراحتی معده [پزشکی] |
stomach upset |
ناراحتی معده [پزشکی] |
dyspepsy |
ناراحتی معده [پزشکی] |
breadbasket |
معده ناحیه حاصلخیز |
ascarid |
کرم معده اسکاریس |
abdominal pain |
معده درد [پزشکی] |
stomach pain |
معده درد [پزشکی] |
psalterium |
معده سوم نشخوارکنندگان |
gastroenteritis |
التهاب معده و رودهی باریک |
gastroenterologist |
متخصص بیماریهای معده وروده |
gastroenterology |
مطالعه معده و روزده وبیماریهای ان |
gastric fever |
تب معدهای یارودهای حمای معده |
mesogaster |
معده بند ناحیه ناف |
peptic gland |
دژ پبهی که شیره معده از ان تراوش میکند |
solar plexus |
شبکه عصبی ناحیه زیر معده |
gastrectomy |
عمل برداشتن تمام یا قسمتی از معده |
mesogaster |
پردهای که معده رابدیوارعقبی شکم می پیوند د |
achlorhydria |
فقدان اسید کلریدریک درشیرهء معده |
gastro enteric |
وابسته به معده وروده معدی امعائی |
discipline |
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن |
disciplining |
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن |
disciplines |
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن |
pepsin |
پپسین انزیم گوارنده پروتئین درشیره معده |
gastrin |
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد |
pepsine |
پپسین انزیم گوارنده پروتئین درشیره معده |
to lock somebody [yourself] out [of something] |
در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده] |
water injection |
پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
water displacement |
زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله |
embarks |
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن |
embarking |
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن |
embark |
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن |
embarked |
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن |
broaching |
ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود |
broaches |
ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود |
broach |
ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود |
broached |
ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود |
conducts |
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار |
conduct |
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار |
conducted |
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار |
conducting |
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار |
to picture |
شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن] |
reducing |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
reduces |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
reduce |
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
within <prep.> |
در داخل |
within |
در داخل |
withindoors |
در داخل |
inside <adv.> <prep.> |
در داخل |
interiors |
داخل |
interior |
داخل |
lineball |
داخل |
interiorly |
از داخل |
insides |
داخل |
anie |
داخل |
inside |
داخل |
intra |
داخل |
aboard |
داخل |
introgresseive |
داخل شونده |
intratheater |
در داخل صحنه |
engaged in war |
داخل جنگ |
inside wiring |
سیمکشی داخل |
impenetrable |
داخل نشدنی |