Dictiornary-Farsi | قیافه خشک و بی روح | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 89 (8 milliseconds)

English	Persian
deadpan	قیافه خشک و بی روح


Search result with all words

expressionless	قیافه ناگویا
expression	قیافه
expressions	قیافه
poseur	ژستو قیافه گیر
poseurs	ژستو قیافه گیر
poser	ژستو قیافه گیر
posers	ژستو قیافه گیر
snooty	دارای قیافه تحقیر امیز
mien	قیافه
semblance	قیافه فن قوی
masquerade	قیافه فاهری بخوددادن
masqueraded	قیافه فاهری بخوددادن
masquerades	قیافه فاهری بخوددادن
masquerading	قیافه فاهری بخوددادن
guise	تغییر قیافه لباس مبدل
guises	تغییر قیافه لباس مبدل
pose	قیافه گرفتن
pose	قیافه گیری برای عکسبرداری
posed	قیافه گرفتن
posed	قیافه گیری برای عکسبرداری
poses	قیافه گرفتن
poses	قیافه گیری برای عکسبرداری
posing	قیافه گرفتن
posing	قیافه گیری برای عکسبرداری
deadpan	قیافه خشک و بی روح داشتن
sight	قیافه
sights	قیافه
disguise	تغییر قیافه دادن
disguised	تغییر قیافه دادن
disguises	تغییر قیافه دادن
disguising	تغییر قیافه دادن
countenance	قیافه
countenanced	قیافه
countenances	قیافه
countenancing	قیافه
gesture	قیافه
gestured	قیافه
gesturing	قیافه
look	قیافه
looked	قیافه
looks	قیافه
handsome	خوش قیافه زیبا
physiognomies	قیافه شناسی سیما
physiognomy	قیافه شناسی سیما
death mask	قیافه مرده
death masks	قیافه مرده
leer	قیافه
leer	رنگ قیافه منظر
leered	قیافه
leered	رنگ قیافه منظر
leering	قیافه
leering	رنگ قیافه منظر
leers	قیافه
leers	رنگ قیافه منظر
disguisement	تغییر قیافه یا جامه پوشیدگی
gauntly	با قیافه بدsmear
gest	قیافه اشاره
geste	قیافه اشاره
goodlooking	خوش قیافه
grimness	قیافه سبع
looker	خوش قیافه نگهدار
physignomy	قیافه شناسی
physiognomic	وابسته به قیافه شناسی سیما شناس
physiognomical	مربوط به قیافه شناسی تشخیص دهنده
physiognomically	موافق علم قیافه شناسی
physiognomist	قیافه شناس
physiognomonic	تشخیس دهنده وابسته به قیافه شناسی
pokerface	قیافه گرفته وخشک بیعلاقه
snoot	قیافه
snoot	شکلک دراوردن قیافه گرفتن
solid looking	دارای قیافه جامد وبیروح
straight face	چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
to change one's countenance	تغییر قیافه یا رنگ دادن
to have the g.in one's face	قیافه شوم داشتن
to keep one's countenance	قیافه خودراتغییر دادن
unfavorable	بد قیافه
She flirts with every handsome man she meets .	برای هر مرد خوش قیافه ای قر وغمزه می آید
The town has a European look.	این شهر قیافه اروپایی دارد
She is beginning to lose her looks .	قیافه اش را دارد از دست می دهد
She is a good – looker .	دختر خوش قیافه ای است
To strike an a attitude . To put on a stern look .	قیافه گرفتن
There were some angry looks in the crowd .	قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
You look ridiculous in that old hat .	با این کلاه قدیمی قیافه ات مسخره شده
pull a long face <idiom>	قیافه گرفتن
as plain as a pikestaff <idiom>	مثل شیربرنج [قیافه]
good-looking <adj.>	خوش قیافه
facial expression	قیافه
can not judge a book by its cover <idiom>	[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
Partial phrase not found.