Dictiornary-Farsi | قیافه گرفته وخشک بیعلاقه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
pokerface	قیافه گرفته وخشک بیعلاقه


Other Matches

indfferent	بیعلاقه
dry continental - arid	نواحیگرم وخشک
to rub dry	مالیدن وخشک کردن
to go off the boil	جوشیدن وخشک افتادن
haberdine	نمک زده وخشک شده
prim	نوار ابیض رسمی وخشک
crape fish	ماهی روغن نمک زده وخشک
prim	رسمی وخشک بودن خود را گرفتن
karoo	قطعه زمین صاف مرتفع وخشک افریقا
karroo	قطعه زمین صاف مرتفع وخشک افریقا
flitch	دنده خوک نمک زده وخشک کرده
tedder	ماشین مخصوص پخش وخشک کردن علف درو شده
patinated	جرم گرفته کبره گرفته
effluvium	پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
gesture	قیافه
leering	قیافه
leers	قیافه
sights	قیافه
unfavorable	بد قیافه
sight	قیافه
mien	قیافه
expression	قیافه
leered	قیافه
countenance	قیافه
countenancing	قیافه
gestured	قیافه
gesturing	قیافه
countenances	قیافه
looked	قیافه
looks	قیافه
countenanced	قیافه
leer	قیافه
look	قیافه
facial expression	قیافه
expressions	قیافه
snoot	قیافه
physignomy	قیافه شناسی
physiognomist	قیافه شناس
posed	قیافه گرفتن
poses	قیافه گرفتن
posing	قیافه گرفتن
goodlooking	خوش قیافه
grimness	قیافه سبع
pose	قیافه گرفتن
semblance	قیافه فن قوی
expressionless	قیافه ناگویا
To strike an a attitude . To put on a stern look .	قیافه گرفتن
gest	قیافه اشاره
gauntly	با قیافه بدsmear
good-looking <adj.>	خوش قیافه
death masks	قیافه مرده
pull a long face <idiom>	قیافه گرفتن
death mask	قیافه مرده
geste	قیافه اشاره
poseurs	ژستو قیافه گیر
masqueraded	قیافه فاهری بخوددادن
poseur	ژستو قیافه گیر
leering	رنگ قیافه منظر
poser	ژستو قیافه گیر
posers	ژستو قیافه گیر
leers	رنگ قیافه منظر
deadpan	قیافه خشک و بی روح
masquerade	قیافه فاهری بخوددادن
to have the g.in one's face	قیافه شوم داشتن
masquerading	قیافه فاهری بخوددادن
masquerades	قیافه فاهری بخوددادن
disguised	تغییر قیافه دادن
disguises	تغییر قیافه دادن
handsome	خوش قیافه زیبا
to keep one's countenance	قیافه خودراتغییر دادن
leer	رنگ قیافه منظر
as plain as a pikestaff <idiom>	مثل شیربرنج [قیافه]
physiognomies	قیافه شناسی سیما
leered	رنگ قیافه منظر
physiognomy	قیافه شناسی سیما
disguise	تغییر قیافه دادن
looker	خوش قیافه نگهدار
disguising	تغییر قیافه دادن
guise	تغییر قیافه لباس مبدل
She is beginning to lose her looks .	قیافه اش را دارد از دست می دهد
physiognomically	موافق علم قیافه شناسی
She is a good – looker .	دختر خوش قیافه ای است
guises	تغییر قیافه لباس مبدل
posed	قیافه گیری برای عکسبرداری
pose	قیافه گیری برای عکسبرداری
snoot	شکلک دراوردن قیافه گرفتن
to change one's countenance	تغییر قیافه یا رنگ دادن
deadpan	قیافه خشک و بی روح داشتن
solid looking	دارای قیافه جامد وبیروح
posing	قیافه گیری برای عکسبرداری
disguisement	تغییر قیافه یا جامه پوشیدگی
poses	قیافه گیری برای عکسبرداری
snooty	دارای قیافه تحقیر امیز
physiognomic	وابسته به قیافه شناسی سیما شناس
physiognomical	مربوط به قیافه شناسی تشخیص دهنده
physiognomonic	تشخیس دهنده وابسته به قیافه شناسی
The town has a European look.	این شهر قیافه اروپایی دارد
There were some angry looks in the crowd .	قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
straight face	چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
You look ridiculous in that old hat .	با این کلاه قدیمی قیافه ات مسخره شده
She flirts with every handsome man she meets .	برای هر مرد خوش قیافه ای قر وغمزه می آید
can not judge a book by its cover <idiom>	[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
adopted	گرفته
comate	مه گرفته
darksome	گرفته
hoarsest	گرفته
hoarser	گرفته
hoarse	گرفته
accustomed	خو گرفته
fogbound	مه گرفته
folded in mist	مه گرفته
thicker	گرفته
choky	گرفته
chock full	گرفته
muzzy	گرفته
thickest	گرفته
addicted	خو گرفته
clouded	گرفته
thick	گرفته
bunged up	قی گرفته
air less	گرفته
uptight	گرفته
brumous	مه گرفته
rancid	بو گرفته
muggy	گرفته
low spirited	گرفته
low-spirited	گرفته
dull	گرفته
dullest	گرفته
dulled	گرفته
sombrous	گرفته
duller	گرفته
dulls	گرفته
mistful	مه گرفته
pokey	گرفته
fusty	بو گرفته
fustiest	بو گرفته
fustier	بو گرفته
dulling	گرفته
heartsore	دل گرفته
gruff	گرفته
derivatives	گرفته شده
patinated	زنگار گرفته
caught	گرفته شده
smoky	دود گرفته
on the panel	جزوصورت گرفته
addicts	: خو گرفته معتاد
Are you kidding ? Are you being funny?	شوخیت گرفته ؟
patinous	کبره گرفته
divorcees	زن طلاق گرفته
reposing upon	قرار گرفته بر
wont	خو گرفته عادت
resolved that ......	تصمیم گرفته شد که
addict	خو گرفته معتاد
mity	کزم گرفته
derivative	گرفته شده
mistful	میغ گرفته
in mourning	چرک گرفته
solemn	گرفته موقرانه
tristful	گرفته محزون
drippy	هوای گرفته
i have a secure grasp of it	انرا گرفته ام
to d. itself	گرفته شدن
cerated	موم گرفته
verminous	شپش گرفته
medalled	مدال گرفته
measly	کرم گرفته
aeruginous	زنگ گرفته
maggoty	کرم گرفته
blear	گرفته وتاریک
blear eyes	چشمان قی گرفته
triste	گرفته محزون
airless	گرفته یا دم کرده
poky	گرفته دلگیر
pokiest	گرفته دلگیر
divorcee	زن طلاق گرفته
dullest	کندشدن گرفته
duller	کندشدن گرفته
rheumatic	رماتیسم گرفته
filmier	غبار گرفته
rainy	تر رگبار گرفته
filmy	غبار گرفته
filmiest	غبار گرفته
fondest	انس گرفته
fonder	انس گرفته
fond	انس گرفته
hoarsely	بطور گرفته
dull	کندشدن گرفته
eerie	ترساننده گرفته
leaded	سرب گرفته
dulled	کندشدن گرفته
pokier	گرفته دلگیر
dulls	کندشدن گرفته
dulling	کندشدن گرفته
began	دست گرفته
patinous	زنگارگرفته جرم گرفته
my time is occupied	وقتم گرفته است
mossy	خزه گرفته باتلاقی
mucid	بوزک زده بو گرفته
game	شکار گرفته شده