English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
fall due لازم التادیه شدن دین
Other Matches
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings لازم الاجرا لازم
binding لازم الاجرا لازم
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
incumbent لازم با
incidental لازم
incident لازم
preequisite لازم
requirement لازم
incumbents لازم با
obbligato لازم
necessitous لازم
incidents لازم
irrevocable لازم
intransitive لازم
necessary لازم
obligatory لازم
needful لازم
postulates لازم دانستن
integral part جزء لازم
due لازم مقرر
intransitive فعل لازم
imperative لازم الاجرا
sine qua non شرط لازم
binding لازم الاجرا
induced drag پسای لازم
bindings لازم الاجرا
hectic دارای تب لازم
postulate لازم دانستن
postulated لازم دانستن
optimum درجه لازم
folderol غیر لازم
i thought it necessary to لازم دانستم که
requires لازم دانستن
postulating لازم دانستن
intransitively بطور لازم
indispensable لازم الاجرا
requiring لازم داشتن
requisitions شرط لازم
requires لازم داشتن
required لازم دانستن
required لازم داشتن
require لازم دانستن
require لازم داشتن
enforceable لازم الاجرا
requiring لازم دانستن
requisitioning شرط لازم
imperatives لازم الاجرا
correlative لازم و ملزوم
assets مواد لازم
prerequisite شرط لازم
prerequisites شرط لازم
correlative لازم وملزوم
requisition شرط لازم
requisitioned شرط لازم
requisite شرط لازم
interdependent لازم و ملزوم
quantum libet or placet باندازه لازم
not binding غیر لازم
revocable غیر لازم
necessary conditions شرایط لازم
necessary and sufficient لازم و کافی
qualifications شرایط لازم
requirements شرایط لازم
inalienable <adj.> لازم الاجرا
absolute <adj.> لازم الاجرا
time frames مدت لازم
time frame مدت لازم
to d. the need of لازم ندانستن
to become a necessity لازم شدن
the needful اقدام لازم
the needful کار لازم
superserviceable بیش از حد لازم
inevitable <adj.> لازم الاجرا
need لازم بودن
needing لازم بودن
unalterable <adj.> لازم الاجرا
needed لازم بودن
it is unnecessary لازم نیست
needn't لازم نیست
unalienable <adj.> لازم الاجرا
irrevocable contract عقد لازم
it needs not لازم نیست
hard and fast لازم الاجراء
ine horse فاقداسباب لازم
makings شرایط لازم
indispensable <adj.> لازم الاجرا
it needs to be done carefully اینکارتوجه لازم دارد
qualified دارای شرایط لازم
ineligible فاقد شرایط لازم
needlessly بطور غیر لازم
hurdle rate of return نرخ بازده لازم
sine qua non امر لازم لاینفک
unqualified فاقد شرایط لازم
irrevocable لازم بائن بلاعزل
cut the mustard <idiom> به حد استاندارد لازم رسیدن
avaiiability شرط یا صفت لازم
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
correlative with each other لازم و ملزوم یکدیگر
hydration water اب لازم برای ابش
it is required that لازم یا مقر ر است که
it is necessary for him to go لازم است برود
if necessary اگر لازم باشد
if need be اگر لازم باشد
it askes for attention توجه لازم دارد
needle point to say لازم نیست بشمابگویم که
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
supplies مواد وتجهیزات لازم
To make the necessary arrangements. ترتیبات لازم را دادن
you need not fear لازم نیست بترسید
you are required to لازم است شما
necessary condition شرط لازم [ریاضی]
enforceable document سند لازم الاجرا
raptatory لازم برای شکار
raptatorial لازم برای شکار
quantum libet or placet بمقداری که لازم است
ineligibility فقدان شرایط لازم
provisions وسایل لازم توشه ها
unwanted آنچه لازم نیست
wanted خواستن لازم داشتن
want خواستن لازم داشتن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
pre condition شرط لازم الاجرای قبلی
duly حسب الوفیفه بقدر لازم
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
A human being should have humanity . <proverb> آدمى را آدمیت لازم است .
It needs to be said that ... لازم هست که گفته بشه که ...
requires نیاز داشتن لازم بودن
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling مواد لازم برای پوشش
require نیاز داشتن لازم بودن
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
required نیاز داشتن لازم بودن
need نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
wanted clerks دبیر یا نویسنده لازم است
provision اذوقه تدارکات وسایل لازم
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
inseparable preposition حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
self execuiting دارای ماده لازم الاجرا
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
needing نیازمندی احتیاج لازم داشتن
climate for growth شرایط لازم برای رشد
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
i paid his d. wages مزد او را انچه لازم بود دادم
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
legislation مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
product ول مواد لازم برای تولید یک محصول
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
barrier material مواد لازم برای ساختن موانع
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
products ول مواد لازم برای تولید یک محصول
precautions درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
undermanned دارای نفرات کمتر از میزان لازم
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
Reforms are needed in various directions. تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
undercool خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
precaution درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
housekeeping امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
storage فضای لازم برای ذخیره سازی داده
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
duration براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
There's no need to elaborate. لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
cycle time مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
to e. upon acovnt book همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
compacts فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
development زمان لازم برای توسعه محصول جدید
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compact فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
compacting فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacted فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
meaner متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
excess preserves اندوخته بانکی بیش از حدی که قانونا" لازم است
entrance head بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
meanest متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
mean متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
cure time زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
compacted کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com