Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (15 milliseconds)
English
Persian
need
لازم بودن
needed
لازم بودن
needing
لازم بودن
Search result with all words
require
نیاز داشتن لازم بودن
required
نیاز داشتن لازم بودن
requires
نیاز داشتن لازم بودن
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
Other Matches
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
لازم الاجرا لازم
binding
لازم الاجرا لازم
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
incident
لازم
incidents
لازم
irrevocable
لازم
incumbents
لازم با
intransitive
لازم
obbligato
لازم
incumbent
لازم با
incidental
لازم
requirement
لازم
necessitous
لازم
needful
لازم
preequisite
لازم
obligatory
لازم
necessary
لازم
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
optimum
درجه لازم
time frames
مدت لازم
time frame
مدت لازم
sine qua non
شرط لازم
bindings
لازم الاجرا
interdependent
لازم و ملزوم
it needs not
لازم نیست
prerequisites
شرط لازم
it is unnecessary
لازم نیست
prerequisite
شرط لازم
assets
مواد لازم
irrevocable contract
عقد لازم
intransitively
بطور لازم
intransitive
فعل لازم
integral part
جزء لازم
requirements
شرایط لازم
folderol
غیر لازم
indispensable
لازم الاجرا
correlative
لازم وملزوم
due
لازم مقرر
correlative
لازم و ملزوم
needn't
لازم نیست
hectic
دارای تب لازم
induced drag
پسای لازم
requisition
شرط لازم
requisitioned
شرط لازم
requisitioning
شرط لازم
requisitions
شرط لازم
postulate
لازم دانستن
qualifications
شرایط لازم
postulating
لازم دانستن
binding
لازم الاجرا
hard and fast
لازم الاجراء
postulates
لازم دانستن
i thought it necessary to
لازم دانستم که
postulated
لازم دانستن
ine horse
فاقداسباب لازم
requiring
لازم دانستن
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
require
لازم دانستن
to d. the need of
لازم ندانستن
required
لازم داشتن
requires
لازم داشتن
enforceable
لازم الاجرا
requires
لازم دانستن
revocable
غیر لازم
required
لازم دانستن
to become a necessity
لازم شدن
requiring
لازم داشتن
necessary conditions
شرایط لازم
require
لازم داشتن
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
the needful
کار لازم
requisite
شرط لازم
quantum libet or placet
باندازه لازم
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
makings
شرایط لازم
the needful
اقدام لازم
superserviceable
بیش از حد لازم
imperatives
لازم الاجرا
not binding
غیر لازم
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
necessary and sufficient
لازم و کافی
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
imperative
لازم الاجرا
needlessly
بطور غیر لازم
if necessary
اگر لازم باشد
unqualified
فاقد شرایط لازم
bounden duty
وفیفه واجب یا لازم
sine qua non
امر لازم لاینفک
qualified
دارای شرایط لازم
cut the mustard
<idiom>
به حد استاندارد لازم رسیدن
supplies
مواد وتجهیزات لازم
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
ineligibility
فقدان شرایط لازم
To make the necessary arrangements.
ترتیبات لازم را دادن
wanted
خواستن لازم داشتن
want
خواستن لازم داشتن
ineligible
فاقد شرایط لازم
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
correlative with each other
لازم و ملزوم یکدیگر
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
unwanted
آنچه لازم نیست
provisions
وسایل لازم توشه ها
raptatorial
لازم برای شکار
avaiiability
شرط یا صفت لازم
hurdle rate of return
نرخ بازده لازم
it needs to be done carefully
اینکارتوجه لازم دارد
it is necessary for him to go
لازم است برود
enforceable document
سند لازم الاجرا
it askes for attention
توجه لازم دارد
it is required that
لازم یا مقر ر است که
you are required to
لازم است شما
if need be
اگر لازم باشد
quantum libet or placet
بمقداری که لازم است
irrevocable
لازم بائن بلاعزل
hydration water
اب لازم برای ابش
you need not fear
لازم نیست بترسید
raptatory
لازم برای شکار
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
wanted clerks
دبیر یا نویسنده لازم است
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
duly
حسب الوفیفه بقدر لازم
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
inseparable preposition
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
fall due
لازم التادیه شدن دین
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
self execuiting
دارای ماده لازم الاجرا
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
A human being should have humanity .
<proverb>
آدمى را آدمیت لازم است .
provision
اذوقه تدارکات وسایل لازم
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
mantling
مواد لازم برای پوشش
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
precaution
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
legislation
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
undermanned
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
i paid his d. wages
مزد او را انچه لازم بود دادم
Reforms are needed in various directions.
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
precautions
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
undercool
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
depends
مربوط بودن منوط بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com