Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
Other Matches
winchester disk
دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
needn't
لازم نیست
it is unnecessary
لازم نیست
it needs not
لازم نیست
you need not fear
لازم نیست بترسید
unwanted
آنچه لازم نیست
There's no need to elaborate.
لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
garbage
داده یا اطلاعی که دیگر لازم نیست چون خارج از تاریخ است یا غلط دارد
i have worse to tell you
بدتر از این دارم که بشمابگویم
declaratory statute
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
wimp
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
wimps
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
covenant runing with land
شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
word wrap
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
wraparound
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
worded
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
All is not gold that glitters.
<proverb>
هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
step frame
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
transparently
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
bindings
لازم الاجرا لازم
binding
لازم الاجرا لازم
leaving files open
به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope
جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
it is inexpedient to reply
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
incidental
لازم
intransitive
لازم
needful
لازم
requirement
لازم
preequisite
لازم
necessary
لازم
obligatory
لازم
obbligato
لازم
incident
لازم
irrevocable
لازم
incidents
لازم
incumbent
لازم با
incumbents
لازم با
necessitous
لازم
makings
شرایط لازم
postulates
لازم دانستن
i thought it necessary to
لازم دانستم که
optimum
درجه لازم
postulate
لازم دانستن
induced drag
پسای لازم
ine horse
فاقداسباب لازم
postulated
لازم دانستن
intransitively
بطور لازم
postulating
لازم دانستن
integral part
جزء لازم
irrevocable contract
عقد لازم
binding
لازم الاجرا
due
لازم مقرر
indispensable
لازم الاجرا
require
لازم داشتن
require
لازم دانستن
required
لازم داشتن
required
لازم دانستن
requires
لازم داشتن
requires
لازم دانستن
requiring
لازم داشتن
requiring
لازم دانستن
imperative
لازم الاجرا
imperatives
لازم الاجرا
enforceable
لازم الاجرا
bindings
لازم الاجرا
hectic
دارای تب لازم
assets
مواد لازم
prerequisite
شرط لازم
prerequisites
شرط لازم
folderol
غیر لازم
correlative
لازم وملزوم
correlative
لازم و ملزوم
sine qua non
شرط لازم
intransitive
فعل لازم
interdependent
لازم و ملزوم
requisition
شرط لازم
requisitioned
شرط لازم
requisitioning
شرط لازم
requisitions
شرط لازم
requisite
شرط لازم
time frames
مدت لازم
requirements
شرایط لازم
necessary conditions
شرایط لازم
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
necessary and sufficient
لازم و کافی
superserviceable
بیش از حد لازم
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
qualifications
شرایط لازم
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
time frame
مدت لازم
not binding
غیر لازم
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
revocable
غیر لازم
quantum libet or placet
باندازه لازم
to d. the need of
لازم ندانستن
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
to become a necessity
لازم شدن
the needful
کار لازم
the needful
اقدام لازم
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
need
لازم بودن
needing
لازم بودن
needed
لازم بودن
hard and fast
لازم الاجراء
hurdle rate of return
نرخ بازده لازم
ineligibility
فقدان شرایط لازم
quantum libet or placet
بمقداری که لازم است
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
if need be
اگر لازم باشد
if necessary
اگر لازم باشد
raptatorial
لازم برای شکار
To make the necessary arrangements.
ترتیبات لازم را دادن
provisions
وسایل لازم توشه ها
raptatory
لازم برای شکار
hydration water
اب لازم برای ابش
avaiiability
شرط یا صفت لازم
it askes for attention
توجه لازم دارد
bounden duty
وفیفه واجب یا لازم
correlative with each other
لازم و ملزوم یکدیگر
cut the mustard
<idiom>
به حد استاندارد لازم رسیدن
unqualified
فاقد شرایط لازم
it is necessary for him to go
لازم است برود
supplies
مواد وتجهیزات لازم
wanted
خواستن لازم داشتن
you are required to
لازم است شما
ineligible
فاقد شرایط لازم
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
needlessly
بطور غیر لازم
it is required that
لازم یا مقر ر است که
sine qua non
امر لازم لاینفک
enforceable document
سند لازم الاجرا
want
خواستن لازم داشتن
irrevocable
لازم بائن بلاعزل
it needs to be done carefully
اینکارتوجه لازم دارد
qualified
دارای شرایط لازم
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
provision
اذوقه تدارکات وسایل لازم
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
fall due
لازم التادیه شدن دین
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
requires
نیاز داشتن لازم بودن
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
A human being should have humanity .
<proverb>
آدمى را آدمیت لازم است .
require
نیاز داشتن لازم بودن
wanted clerks
دبیر یا نویسنده لازم است
duly
حسب الوفیفه بقدر لازم
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
self execuiting
دارای ماده لازم الاجرا
mantling
مواد لازم برای پوشش
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
inseparable preposition
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
required
نیاز داشتن لازم بودن
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
legislation
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
precaution
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
precautions
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
Reforms are needed in various directions.
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
i paid his d. wages
مزد او را انچه لازم بود دادم
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
undermanned
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
undercool
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
cross that bridge when you come to it
<idiom>
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
storage
فضای لازم برای ذخیره سازی داده
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
canonical time unit
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
quorum
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
proceed time
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
to e. upon acovnt book
همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com