Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
English
Persian
wreck
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wrecking
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wrecks
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
Other Matches
wreckage
لاشه هواپیما یا ماشین وغیره
hulks
لاشه کشتی
hulls
لاشه کشتی
hull
لاشه کشتی
hulk
لاشه کشتی
wreckage piece
تکه ای از لاشه هواپیما یا ماشین وغیره
quarterdeck
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdecks
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
langrel
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrage
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
screwpropeller
پروانه هواپیما ملخ کشتی یا هواپیما
piracy
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
transfer loader
دستگاه پلکان خودکارمخصوص پیاده و سوار کردن بار از کشتی یا هواپیما
staging base
پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
wreckage piece
تکه کالای بازیافتی از کشتی و غیره
gangplank
سکوب قابل حمل ونقل کشتی و غیره
gangplanks
سکوب قابل حمل ونقل کشتی و غیره
wrech
شکسته یا خراب شدن کشتی
Biomimicry
تقلید از الگوهای طبیعی برای حل مشکلات بشر، مانند گرفتن ایده هواپیما از پرندگان و غیره.
caravel
نوعی کشتی یا هواپیما
caravelle
نوعی کشتی یا هواپیما
tie down
مهار هواپیما یا کشتی
ship
کشتی هوایی هواپیما
ships
کشتی هوایی هواپیما
porthole
پنجره کشتی یا هواپیما دریچه
debarkation
پیاده شدن از کشتی یا هواپیما
cruising speed
سرعت حرکت هواپیما یا کشتی
cruising range
شعاع عمل هواپیما یا کشتی
portholes
پنجره کشتی یا هواپیما دریچه
pilot
خلبان هواپیما راننده کشتی
piloted
خلبان هواپیما راننده کشتی
pilots
خلبان هواپیما راننده کشتی
heading
جهت حرکت کشتی یا هواپیما به طرف
headings
جهت حرکت کشتی یا هواپیما به طرف
electronic navigation
هدایت هواپیما یا کشتی بادستگاههای الکترونیکی
freight
کرایه کشتی ارسال بار با هواپیما یاکشتی
staged crews
خدمه موجود در روی وسیله یا کشتی یا هواپیما
check port/starboard
جهت تعقیب رادار به سمت دماغه کشتی یا دم هواپیما
compass acceleration error
اشتباه قطب نما در اثر سرعت گرفتن کشتی یا هواپیما
inbound traffic
مسیر عبور و مرور وسایل نقلیه یا کشتی و هواپیما درخارج از کشور
barometric leveling
تراز کردن هواپیما از نظرفشار جو تعادل بارومتری هواپیما
to recover a body from the wreckage
بازیابی کردن لاشه ای از خرابه
debriefing
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
space charter
اختصاص جا در هواپیما رزرو کردن جا در هواپیما
on board
<idiom>
وسیله نقلیه کوچک ویا هواپیما ویا کشتی سوار شدن
clock code position
سمت روبروی دماغه هواپیمایا کشتی هدف رو به دماغه هواپیما
keel
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
keels
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
faults
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
ferrets
هواپیما یا کشتی یا خودرویی که مخصوص کشف و تعیین محل و ثبت و تجزیه و تحلیل تشعشعات الکترومغناطیسی ورادار دشمن تهیه شده باشند
ferret
هواپیما یا کشتی یا خودرویی که مخصوص کشف و تعیین محل و ثبت و تجزیه و تحلیل تشعشعات الکترومغناطیسی ورادار دشمن تهیه شده باشند
transit bearing
گرای انتقالی گرای عبور کشتی یا هواپیما
marinate
[ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinade
[ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
dud
ترقه خراب هرچیز خراب
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
ratten
بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
to bring to nought
خراب کردن
destroy
خراب کردن
to do for
خراب کردن
bungled
خراب کردن
to cut up
خراب کردن
amortize
خراب کردن
bungling
خراب کردن
bungles
خراب کردن
go to pot
<idiom>
خراب کردن
to break down
خراب کردن
bungle
خراب کردن
destroying
خراب کردن
destroys
خراب کردن
make havoc with
خراب کردن
disfiguring
خراب کردن
disfigures
خراب کردن
disfigured
خراب کردن
disfigure
خراب کردن
impairs
خراب کردن
to take down
خراب کردن
to mull a mull of
خراب کردن
to play the deuce with
خراب کردن
impairing
خراب کردن
to lay in ruin
خراب کردن
unbuild
خراب کردن
undo
خراب کردن
undoes
خراب کردن
demonish
خراب کردن
impair
خراب کردن
impaired
خراب کردن
to make a hash of
خراب کردن
cut up
خراب کردن
dilapidate
خراب کردن
wrack
خراب کردن
demolish
خراب کردن
demolition
خراب کردن
demolishes
خراب کردن
corrupt
خراب کردن
demolishing
خراب کردن
botched
خراب کردن
vitiating
خراب کردن
corrupted
خراب کردن
vitiate
خراب کردن
demolished
خراب کردن
marring
خراب کردن
mar
خراب کردن
vitiated
خراب کردن
corrupts
خراب کردن
vitiates
خراب کردن
corrupting
خراب کردن
demolitions
خراب کردن
botching
خراب کردن
marred
خراب کردن
muddle
خراب کردن
muddled
خراب کردن
muddles
خراب کردن
take down
خراب کردن
muddling
خراب کردن
botch
خراب کردن
overtumble
خراب کردن
pull down
خراب کردن
botches
خراب کردن
topgallant
سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
unlace
بند کفش و غیره را باز کردن گشودن
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
batters
خراب کردن خمیر
batter
خراب کردن خمیر
over run
خراب کردن در هم نوردیدن
side out
خراب کردن سرویس
undermines
از زیر خراب کردن
undermine
از زیر خراب کردن
undermined
از زیر خراب کردن
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
to demolish a building
خراب کردن ساختمانی
to pull down a building
خراب کردن ساختمانی
to tear down a building
خراب کردن ساختمانی
double foult
خراب کردن پی در پی دوسرویس
to bring to ruin
خانه خراب کردن
raze or rase
بکلی خراب کردن
to wreck
کاملا خراب کردن
to crock up
خراب کردن یاشدن
to do up
خانه خراب کردن
reservation
رزرو کردن صندلی یااتاق در مهمانخانه و غیره کتمان
reservations
رزرو کردن صندلی یااتاق در مهمانخانه و غیره کتمان
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
simple leg ride
شگک خراب کردن حریف
unmake
بهم زدن خراب کردن
frustrate
فکر کسی را خراب کردن
frustrates
فکر کسی را خراب کردن
frustrating
فکر کسی را خراب کردن
To get damaged . To become defective .
عیب کردن ( خراب شدن )
deteriorate
خراب کردن روبزوال گذاشتن
to torpedo
خراب کردن
[برنامه یا نقشه]
deteriorating
خراب کردن روبزوال گذاشتن
muck
خراب کردن زحمت کشیدن
deteriorates
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated
خراب کردن روبزوال گذاشتن
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
approach end
نقطه شروع تقرب هواپیما ابتدای محوطه دویدن هواپیما
landing gear
چرخ هواپیما که هنگام نشستن هواپیما وزن انراتحمل میکند
altitude sickness
حال به هم خوردگی در اثرارتفاع هواپیما مرض ناشی از زیاد شدن ارتفاع هواپیما
touchdown
تماس هواپیما با زمین سینه مال رفتن هواپیما
touchdowns
تماس هواپیما با زمین سینه مال رفتن هواپیما
accessorize
اضافه کردن وسایل جانبی و تزئینات به لباس و اتاق و غیره
ram
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rammed
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
boot
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
rams
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
aircraft scrambling
دستور پرواز هواپیما ازوضعیت اماده باش زمینی صدور فرمان درگیری هواپیما با هدف
air mileage indicator
کیلومتر شمار هواپیما مسافت سنج هواپیما
aircraft arresting barrier
وسیله بازدارنده هواپیما ازحرکت مهار هواپیما
plane director
نفر هدایت کننده هواپیما هادی هواپیما
aft
قسمت انتهایی هواپیما بطرف عقب هواپیما
azimuth circle
قطب نمای نجومی هواپیما زاویه یاب نجومی صفحه قطب نمای کشتی
corpses
لاشه
cadaver
لاشه
corpse
لاشه
bier
لاشه
carnage
لاشه ها
biers
لاشه
carcasses
لاشه
carcase
لاشه
carcases
لاشه
corse
لاشه
carcass
لاشه
carrion
لاشه
cadavers
لاشه
overwrite
و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
lay waste
<idiom>
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
foul up
<idiom>
با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
spoiler
صفحه دراز و باریک روی سطح بالایی هواپیما که برای کاستن سرعت یا اوج گرفتن هواپیما بلند میشود
quarrying
لاشه شکار
retired draft
لاشه برات
cadaverous
لاشه مانند
fieldstone
لاشه سنگ
necrophilous
لاشه دوست
bodies
لاشه جسم
quarries
لاشه شکار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com