Dictiornary-Farsi | لاغر اندام شدن باریک کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (35 milliseconds)

English	Persian
slenderize	لاغر اندام شدن باریک کردن


Other Matches

lithe	لاغر اندام
slim jim	شبیه ادم لاغر اندام
scal away	ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
slims	باریک اندام
svelte	باریک اندام
slim	باریک اندام
slimmed	باریک اندام
slimming	باریک اندام
slimpsy	باریک اندام
svelt	باریک اندام
slimmest	باریک اندام
slighted	باریک اندام پست
slights	باریک اندام پست
slighter	باریک اندام پست
slimsy	باریک اندام نحیف
slight	باریک اندام پست
slighting	باریک اندام پست
slightest	باریک اندام پست
slab sided	دارای دندههای باریک ونمایان لاغر
launce	سگ ماهی باریک اندام خاردار
saury	ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
slenderize	لاغر کردن
macerate	لاغر کردن
emaciate	لاغر کردن
mutilates	بی اندام کردن
mutilating	بی اندام کردن
mutilate	بی اندام کردن
amputated	قطع اندام کردن
amputate	قطع اندام کردن
amputates	قطع اندام کردن
amputating	قطع اندام کردن
to cut a figure	عرض اندام یاجلوه کردن
limb	قطع کردن عضو اندام زبرین
limbs	قطع کردن عضو اندام زبرین
thin	رقیق کردن لاغر کردن
thinned	رقیق کردن لاغر کردن
thinners	رقیق کردن لاغر کردن
thins	رقیق کردن لاغر کردن
thinnest	رقیق کردن لاغر کردن
swath	ردیف باریک راه باریک
swathes	ردیف باریک راه باریک
swathe	ردیف باریک راه باریک
marring	ناقص کردن بی اندام کردن
marred	ناقص کردن بی اندام کردن
mar	ناقص کردن بی اندام کردن
point	باریک کردن
diminution	باریک کردن ستون
narrowed	محدود باریک کردن
narrowest	محدود باریک کردن
narrow	محدود باریک کردن
narrower	محدود باریک کردن
shredded	پاره کردن باریک بریدن
shredding	پاره کردن باریک بریدن
shreds	پاره کردن باریک بریدن
shred	پاره کردن باریک بریدن
straiten	باریک کردن درتنگی ومضیقه گذاردن
leaned	لاغر
lean	لاغر
slimsy	لاغر
underweight	لاغر
leans	لاغر
thins	لاغر
skinny	لاغر
thin	لاغر
spare	لاغر
spared	لاغر
slimmed	لاغر
slim	لاغر
thinners	لاغر
slimmest	لاغر
pindling	لاغر
slimming	لاغر
poor	لاغر
poorer	لاغر
poorest	لاغر
meagre	لاغر
skin and bone	لاغر
thinned	لاغر
slims	لاغر
as thin as lath <idiom>	لاغر
marcid	لاغر
scraggiest	لاغر
lank	لاغر
scraggier	لاغر
raw-boned	لاغر
gracile	لاغر
emaciated	لاغر
thinnest	لاغر
atrophic	لاغر
scrannel	لاغر
lathy	لاغر
angular	لاغر
scraggy	لاغر
exiguous	لاغر
twiggy	لاغر
twigged	لاغر
gaunt	لاغر
raw boned	لاغر
meager	لاغر
slights	تراز لاغر
rangey	پادراز و لاغر
scrawniest	لاغر واستخوانی
scrawnier	لاغر واستخوانی
scrawny	لاغر واستخوانی
lenten	بی گوشت لاغر
slim jim	لاغر میان
tabescent	لاغر شونده
slightest	تراز لاغر
dry bones	ادم لاغر
fine drawn	لاغر شده در
slighting	تراز لاغر
toom	فاقد لاغر
gauntly	بطور لاغر
scrag	ادم لاغر
slighter	تراز لاغر
thinnish	نسبتا لاغر
skin and bones <idiom>	خیلی لاغر
slight	تراز لاغر
slighted	تراز لاغر
to lose weight	لاغر شدن
slinks	نوزاد زود رس لاغر
weeding	دراز و لاغر پوشاک
weeded	دراز و لاغر پوشاک
bead	کوچک و لاغر ریزه
beads	کوچک و لاغر ریزه
lanternjaws	صورت لاغر و کشیده
slinking	نوزاد زود رس لاغر
half faced	دارای صورت لاغر
slink	نوزاد زود رس لاغر
wizen	لاغر پژمرده یا پلاسیده
lanternjaws	ارواره دراز و لاغر
weed	دراز و لاغر پوشاک
rangy	ولگرد پا دراز و لاغر
meagrely	بطور لاغر یا ناقص
Next to you I'm slim.	در مقایسه با تو من لاغر هستم.
dismemberment	اندام
member	اندام
members	اندام
organ	اندام
the unruly	اندام سر کش
organs	اندام
mayhen	اندام
memberless	بی اندام
wear thin <idiom>	به مرور زمان لاغر شدن
lantern jawed	دارای ارواره دراز و لاغر
slimpsy	زود شکن وبدساخت لاغر
terminal organ	اندام پایانی
extirpation	اندام برداری
f. of uterus	اندام رحم
phantom limb	اندام خیالی
shapes	ریخت اندام
prosthesis	اندام مصنوعی
swimming bell	اندام شنا
extirpation	قطع اندام
flabellate	اندام بادبزنی
shape	ریخت اندام
Lilliputian	ریزه اندام
limb	اندام زیرین
plastisity	اندام پذیری
organography	اندام شناسی
petite	ریزه اندام
largeof limb	درشت اندام
plasticity	اندام پذیری
organic	موثردرساختمان اندام
flabelliform	اندام بادبزنی
well set up	خوش اندام
body building	پرورش اندام
electric organ	اندام برقزن
hemialgia	دردنیمه اندام
body-building	پرورش اندام
olfactory organ	اندام بویایی
limbs	اندام زیرین
anthropometry	اندام سنجی
organology	اندام شناسی
sense modality	اندام حسی
effector	اندام مجری
puny	ریزه اندام
end organ	اندام انتهایی
sense organ	اندام حسی
golgy tendon organ	اندام گلژی
handsome <adj.>	خوش اندام
organ of corty	اندام کورتی
handsomeness	تناسب اندام مطبوعیت
lachrymals	اندام های اشک
lachrymals	اندام های اشکی
membered	دارای .....اندام یا عضو
tegument	جلد پوشش اندام
midgets	ریز اندام ریزه
midget	ریز اندام ریزه
exairesis	برش اندام زیادی
organic	اندام دار اساسی
body-building	ورزش زیبایی اندام
hobbies	اسب کوچک اندام
mutilated	اندام بریده مغلوط
statuette	پیکره کوچک اندام
statuettes	تندیس ریزه اندام
paidle	اندام شنا پرک
figurine	پیکره کوچک اندام
body building	ورزش زیبایی اندام
hobby	اسب کوچک اندام