Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
Other Matches
the bill got throught the majlis
لایحه از مجلس گذشت
got through (the bill got through the ma
لایحه از مجلس گذشت
amendments
پیشنهاداصلاحی نمایندهء مجلس نسبت به لایحه یا طرح قانونی
amendment
پیشنهاداصلاحی نمایندهء مجلس نسبت به لایحه یا طرح قانونی
religiosity
مجلس عبادت مجلس مذهبی
essays
لایحه
essay
لایحه
bills
لایحه
bill
لایحه
statement of defence
لایحه دفاعیه
financial bill
لایحه مالی
first reading of a bill
شوراول لایحه
cross bill
لایحه دفاعیه
to veto a bill
لایحه قانونی راردکردن
army program memorandum
لایحه برنامههای ارتشی
the bill was read for the first time
شور اول لایحه تمام شد
The new bI'll was ratified. Unanimously.
لایحه جدید باتفاق آراءتصویب شد
army program memorandum
لایحه برنامههای نیروی زمینی
bills
سند مالی لایحه یا طرح قانونی
particulars
دادخواست خواهان و لایحه جوابیه خوانده
first reading
طرح نخستین لایحه قانونی درمجلس
omnibus bill
لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد
pocket veto
رد لایحه قانونی بوسیله معوق گذاردن ان
bill
سند مالی لایحه یا طرح قانونی
the bill defined his powers
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
rider
ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
riders
ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
bill of attainder
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
pass
گذراندن
averting
گذراندن
to be at ease
به گذراندن
to rime away one's time
گذراندن
surviving
گذراندن
passes
گذراندن
survives
گذراندن
averts
گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
survive
گذراندن
survived
گذراندن
to make a shift
گذراندن
passed
گذراندن
averted
گذراندن
avert
گذراندن
temporising
وقت گذراندن
temporises
وقت گذراندن
niggles
وقت گذراندن
temporize
وقت گذراندن
niggled
وقت گذراندن
temporized
وقت گذراندن
niggle
وقت گذراندن
piddles
وقت گذراندن
to rub through or along
بسختی گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
piddled
وقت گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
piddle
وقت گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
temporised
وقت گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
temporizes
وقت گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
idled
وقت گذراندن
leach
از صافی گذراندن
idles
وقت گذراندن
idlest
وقت گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
interlace
ازهم گذراندن
play away
به بازی گذراندن
laugh away
با خنده گذراندن
belate
ازموقع گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
idle
وقت گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
temporises
بدفع الوقت گذراندن
get on
گذران کردن گذراندن
jauk
بیهوده وقت گذراندن
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
fared
گذراندن گذران کردن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
while
سپری کردن گذراندن
temporising
بدفع الوقت گذراندن
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
fare
گذراندن گذران کردن
fares
گذراندن گذران کردن
faring
گذراندن گذران کردن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
moons
بیهوده وقت گذراندن
moon
بیهوده وقت گذراندن
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
grip
بریدگی برای گذراندن اب
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
passed
گذراندن تصویب شدن
pass
گذراندن تصویب شدن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
passes
گذراندن تصویب شدن
lobby
برای گذراندن لایحهای
lobbies
برای گذراندن لایحهای
lobbied
برای گذراندن لایحهای
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
grips
بریدگی برای گذراندن اب
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
testamur
گواهی نامه گذراندن امتحانات
reeve
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to loaf a way one's time
وقت خود را ببطالت گذراندن
hang out
<idiom>
به بطالت گذراندن روزگار کردن
passes
گذرگاه کارت عبور گذراندن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
To bring something to someones attention .
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
convalescing
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesce
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
stand-off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
dallying
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
served
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serves
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to pull any one across a river
کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
stand-offs
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
peel
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
peels
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
passed
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
rejoinder
پاسخ خواهان به لایحه جوابیه خواهان
rejoinders
پاسخ خواهان به لایحه جوابیه خواهان
session
مجلس
assembly
مجلس
convocations
مجلس
parliament
مجلس
convocation
مجلس
comitia
مجلس
houses
مجلس
housed
مجلس
house
مجلس
sessions
مجلس
mandate
مجلس
mandates
مجلس
mandating
مجلس
parliaments
مجلس
mandated
مجلس
to hold a meeting
مجلس
legislatures
مجلس
legislature
مجلس
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
reeve
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
federal council
مجلس متحده
general assembly
مجلس عوام
house of assembly
مجلس ایالتی
the parliament is sitting
مجلس منعقداست
formal dance
مجلس رقص
ball
مجلس رقص
option of meeting place
خیار مجلس
legislative assembly
مجلس قانونگذاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com