English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
ciothes do not make the man. <proverb> لباس شخصیت نمی آورد .
Other Matches
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
split personality تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
incorporating شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporates شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
motley مختلط لباس رنگارنگ دلقک ها لباس چهل تکه
hang out پهن کردن لباس [روی بند لباس]
life jacket لباس نجات لباس چوب پنبهای
She drove me round the edge of water . جانم را به لب آورد
She is always making excuses. دائما" عذروبهانه می آورد
He exhausted(taxed)my patience.I got fed up with him. حوصله ام را بسر آورد
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
Her behavior was ecough to make me swar. رفتارش کفرم را در آورد
She bore him a daughter. برایش یک دختر آورد (زائید)
That guy is a jinx. این آدم بدشانسی می آورد.
His house was redeemed . خانه اش از گرو در آمد ( در آورد )
A still tongue makes a wise head. <proverb> لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
Sea [mountain] air makes you hungry. هوای دریایی [کوهستانی] گشنگی می آورد.
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
The noice gets my monkey up . این سر وصداها کفرم را درمی آورد
help any one . برایم خوش قدم بود ( شانس آورد )
souvenir یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
Money doesn't bring [buy] happiness. <proverb> پول خوشبختی نمی آورد. [ضرب المثل]
He acquired kudos by appearing on television. او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
satiety of life بیزاری یا سیری از عمر [چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
presumptive instruction دستور برنامه تغییر نکرده که پردازش میشود تا دستورات قابل اجرا را بدست آورد
tin mordent دندانه قلع [در رنگرزی] [که بیشتر اثر سفیدکنندگی داشته و رنگ های روشن را بوجود می آورد.]
personage شخصیت
personages شخصیت
sympatric هم شخصیت
personalities شخصیت
intrapsychic با شخصیت
presence شخصیت
persons شخصیت
person شخصیت
personality شخصیت
persona شخصیت ها
personae شخصیت ها
personas شخصیت ها
peronality شخصیت
notability شخصیت
selfdom شخصیت
individuality شخصیت
identity شخصیت
identities شخصیت
drafting [کشش کلاف های پشم یا پنبه بوسیله دست یا ماشین که آن را بصورت نوارهای باریک و نهایتا نخ در آورد.]
unmodified instruction دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد
impersonators شخصیت دهنده
to create an image for oneself as somebody شخصیت دادن
depersonalize بی شخصیت کردن
depersonalization زوال شخصیت
impersonator شخصیت دهنده
anal personality شخصیت مقعدی
cosmopolite شخصیت جهانی
characterization توصیف شخصیت
primary personality شخصیت نخستین
personifying شخصیت دادن به
impersonal فاقد شخصیت
self شخصیت جنبه
personified شخصیت دادن به
personifies شخصیت دادن به
personify شخصیت دادن به
ethos شخصیت ملی
juridical personality شخصیت حقوقی
multiple personality شخصیت چندگانه
schizoid personality شخصیت اسکیزوئید
hypostatize or size شخصیت دادن به
paranoid personality شخصیت پارانویای
hysterical personality شخصیت هیستریایی
personality assessment ارزیابی شخصیت
personality disintegration تلاشی شخصیت
personality disorder اختلال شخصیت
selfhood شخصیت خودپسندی
modal personality شخصیت هنجاری
syntality شخصیت گروهی
superego شخصیت اخلاقی
legal personality شخصیت حقوقی
individuate شخصیت دادن
inadequate personality شخصیت نابسنده
impersonify شخصیت دادن به
impersonality عدم شخصیت
shut in personality شخصیت بسته
personality disturbance اختلال شخصیت
personality integration یکپارچگی شخصیت
personification تجسم شخصیت
personification شخصیت بخشی
personology شخصیت شناسی
personality type سنخ شخصیت
dual personality شخصیت دوگانه
personality trait ویژگی شخصیت
personality structure ساخت شخصیت
personality inventory پرسشنامه شخصیت
personality test ازمون شخصیت
personality module واحد شخصیت
epileptoid personality شخصیت صرعی
personifying دارای شخصیت کردن
premorbid personality شخصیت پیش مرضی
psychopathic personality شخصیت جامعه ستیز
personalize دارای شخصیت کردن
personify دارای شخصیت کردن
to have a magnetic personality شخصیت مغناطیسی داشتن
peronality انتقادات راجع به شخصیت
character مجسم کردن شخصیت
characters مجسم کردن شخصیت
personified دارای شخصیت کردن
personifies دارای شخصیت کردن
extravaganza ازیک شخصیت خیالی
extravaganzas ازیک شخصیت خیالی
heart of gold <idiom> شخصیت بخشنده داشتن
luminaries پر فروغ شخصیت تابناک
luminary پر فروغ شخصیت تابناک
personage شخصیت بازیگران داستان
personages شخصیت بازیگران داستان
amour propre عزت نفس شخصیت
corporate دارای شخصیت حقوقی
depersonalize فاقد شخصیت کردن
being موجود زنده شخصیت
corporation که دارای شخصیت حقوقی باشند
prepsychotic personality شخصیت پیش روان پریشی
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
heart of stone <idiom> شخصیت با یک سرنوشت وخوی بی رحم
corporations که دارای شخصیت حقوقی باشند
intrapsychic واقع دردرون شخصیت یا روان
triune اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا
star turn ستاره یا شخصیت برجسته جماعت
sixteen factor personality questionnaire پرسشنامه شانزده عاملی شخصیت
voices کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voice کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voicing کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
steam irons ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
steam iron ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
self- فایل فشرده که حاوی برنامهای است که محتوای آن را از حالت فشرده در می آورد
masculinize شخصیت مردانه در زنی بوجود اوردن
individuation تک شدگی تشخیص فرد در جمع شخصیت
personalize شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
anthropomorphism تصور شخصیت انسانی برای چیزی
california tests of personality ازمونهای کالیفرنیا برای سنجش شخصیت
What one loses on the swings one makes up on the r. <proverb> آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد .
TCP مین میکند. این پروتکل داده ها را به صورت بسته در می آورد و خطای آنها را بررسی میکند
uniforms لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
uniform لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
identified مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifies مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identify مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
corporator گروه یا شرکتی که شخصیت حقوقی داشته باشد
identifying مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
mmpi شخصیت سنج چند وجهی مینه سوتا
incorporation جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
ground section بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
The guest brings his own portion . <proverb> مهمان روزى خود را با خود مى آورد .
attribute [نشان قدرت شخصیت های اسطوره ای مانند آپولو و ونوس]
corporation شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی هیات اعضا انجمن شهر یا مامورین منتخب شهرداری
corporations شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی هیات اعضا انجمن شهر یا مامورین منتخب شهرداری
wraparound سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
worded سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
incorporates جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporate جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporating جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
apolitical دارای شخصیت غیر سیاسی بی علاقه بامور سیاسی
gold washing شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
evining dress لباس شب
outwall لباس تن
accouterments لباس
out fit لباس
donkey jacket لباس
rosette گل لباس
nightgown لباس شب
nightgowns لباس شب
costume لباس
dressing لباس
clothing لباس
accouterment لباس
dressings لباس
costumes لباس
frou frou خش خش لباس
untented بی لباس
vestment لباس
bibandtucker لباس
bathhouse لباس کن
vesture لباس
acoutrement لباس
rosettes گل لباس
costume لباس
garb لباس
clobbers لباس
oilskins لباس ضد اب
costumes لباس ها
flannels لباس
clobbering لباس
clobbered لباس
clobber لباس
attire لباس
flannel لباس
tux لباس رسمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com