English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
long face لب و لوچه افتاده
Other Matches
lipping لبچه لوچه
to make a wry mouth لب و لوچه در هم کشیدن
down in the mouth لب و لوچه اویخته
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
behind the times <idiom> از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
mellows جا افتاده
mellowing جا افتاده
mellowed جا افتاده
mellow جا افتاده
meek افتاده
elliptic افتاده
ripest جا افتاده
unassuming افتاده
ripe جا افتاده
old hat از مد افتاده
whacked از پا افتاده
low افتاده
out of date از مد افتاده
the meshes of a sieve mesh در هم افتاده
fallen افتاده
riper جا افتاده
old fashioned از مد افتاده
footworn از پا افتاده
flagging افتاده
whacked <adj.> از پا افتاده
archaic <adj.> از مد افتاده
downfallen افتاده
modest افتاده
crest fallen افتاده
hanging gale اجاره پس افتاده
lame ducks از کار افتاده
remotely دور افتاده
compromised در خطراکتشاف افتاده
in register روی هم افتاده
compromised به خطر افتاده
he fell prone دمر افتاده
seedy از کار افتاده
impassionate بهوس افتاده
unassertive افتاده حال
unregarded ازقلم افتاده
delayed عقب افتاده
delayed به تاخیر افتاده
meshed درهم جا افتاده
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
banal پیش پا افتاده
short winded از نفس افتاده
cyma recta موجی افتاده
proleptic پیش افتاده
not operationally ready از کار افتاده
outland دور افتاده
arrear بدهی پس افتاده
back rent اجاره پس افتاده
out of order از کار افتاده
nutant پایین افتاده
noneffective از کار افتاده
mity کزم افتاده
protrudent بیرون افتاده
short of breath از نفس افتاده
dowm از کار افتاده
hors de combat از کار افتاده
backrent اجارهء پس افتاده
jugate روی هم افتاده
demimonde عقب افتاده
installed از کار افتاده
decurrent پایین افتاده
obvolute رویهم افتاده
commonplace پیش پا افتاده
backwards عقب افتاده
deferred عقب افتاده
obsolete ازکار افتاده
deferred credits درامد پس افتاده
deadlines از کار افتاده
trite پیش پا افتاده
out-of-date <idiom> از مد افتاده (دمد)
prostrate بخاک افتاده
backs بدهی پس افتاده
back بدهی پس افتاده
backward عقب افتاده
lowlier صغیر افتاده
lowliest صغیر افتاده
lowly صغیر افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
deadline از کار افتاده
retarded عقب افتاده
outlying دور افتاده
prostrated بخاک افتاده
prostrates بخاک افتاده
lame duck از کار افتاده
recluses دور افتاده
ordinary پیش پا افتاده
outstanding عقب افتاده
tatty پیش پا افتاده
slacks جای افتاده یا شل
outstandingly عقب افتاده
overlapping رویهم افتاده
overlapping روی هم افتاده گی
slack جای افتاده یا شل
recluse دور افتاده
old hat پیش پا افتاده
prostrating بخاک افتاده
slackest جای افتاده یا شل
copybook پیشپا افتاده
winded از نفس افتاده
inferior ovary تخمدان پایین افتاده
logjam کارهای عقب افتاده
leading current شدت پیش افتاده
to be out of luck <idiom> از اسب افتاده بودن
to have bad luck <idiom> از اسب افتاده بودن
inferior calyx کاسه پایین افتاده
serotine عقب افتاده دیر رس
The coin is at the bottom of the pond . سکه افتاده کف حوض
remote site محل دور افتاده
Underdeveloped ( backward) countries . کشورهای عقب افتاده
slothful دیرپای عقب افتاده
self-effacing باحیا افتاده فروتن
outfield مزرعه دور افتاده
stalled tank تانک از کار افتاده
out of gear ازدنده بیرون افتاده
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
interjacent میانی در میان افتاده
pulled شکسته شده افتاده
well-worn پیش پا افتاده معمولی
sear خشکیده از کار افتاده
back rent کرایه عقب افتاده
arrear دین عقب افتاده
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
sears خشکیده از کار افتاده
outpost پاسگاه دور افتاده
back pay حقوق عقب افتاده
outposts پاسگاه دور افتاده
arrears بدهیهای عقب افتاده
seedy بتخم افتاده مندرس
outback جای دور افتاده
well worn پیش پا افتاده معمولی
seared خشکیده از کار افتاده
evader دور افتاده از یکان
quotidian روزمره پیش پا افتاده
defeature از شکل افتاده گی بیقوارگی
toddler کودک تازه براه افتاده
My name has been left out . اسم من از قلم افتاده است
unfrequented دور افتاده تکرار نشدنی
platitudinous تکراری و پیش پا افتاده کردن
retards بتعویق انداختن عقب افتاده
retard بتعویق انداختن عقب افتاده
My rent has been postponed. اجاره ام عقب افتاده است
retarding بتعویق انداختن عقب افتاده
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
The first line is left out. سطر اول جا افتاده است
pile-up انباشتگی کارهای عقب افتاده
islet جای پرت ودور افتاده
islets جای پرت ودور افتاده
bay چه قبل اتفاق افتاده است
The show has been postponed. نمایش عقب افتاده است
down میله افتاده واخراج توپزن
dead mines مینهای بی اثر و از کار افتاده
advanced ترقی کرده پیش افتاده
deadlined equipment لوازم و تجهیزات از کار افتاده
orphans جدا افتاده در صفحه اخر
orphaned جدا افتاده در صفحه اخر
demode ازمد افتاده کهنه شده
orphan جدا افتاده در صفحه اخر
toddlers کودک تازه براه افتاده
pile-ups انباشتگی کارهای عقب افتاده
impassioned تهییج شده بهوس افتاده
toddles کودک تازه براه افتاده
podunk شهر کوچک ودور افتاده
a quiet backwater محل آرام و عقب افتاده
toddled کودک تازه براه افتاده
a rural backwater محل روستایی عقب افتاده
toddle کودک تازه براه افتاده
toddling کودک تازه براه افتاده
shibboleth امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
shibboleths امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
The date of the meeting has been advanced. تاریخ جلسه جلو افتاده است
lap joint لبه رویهم افتاده ومتصل بهم
low browed پایین افتاده دارای سردر کوتاه
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
i am behind in my rent کرایه خانه ام عقب افتاده است
cumulative preferential سود پس افتاده و فعلی سهام ممتازه
The region became an economic backwater. این ناحیه از نظر اقتصادی عقب افتاده شد.
gamodeme نژاد دور افتاده یا منزوی موجود زنده
That's old hat! <idiom> این که آشنا و مکرر [پیش پا افتاده ] است!
dead engine موتوری که در حین پرواز ازکار افتاده است
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
fill تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
fills تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
She has circles under hereyes. زیر چشمهایش گود افتاده ( ناشی از لاغری )
I'm dying to know what happened. خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
c. prefrential shares سهامی که سود پس افتاده انهایکی باسود جاری انهاپرداخته شود
pinfall تعداد میلههای افتاده با یک گوی بولینگ ضربه فنی کشتی
counted تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
count تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com