English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
zero hour <idiom> لحظه دقیق حمله درجنگ
Other Matches
snapshots 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
snapshot 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
zero hour لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
strangle گم شدن درجنگ
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
belligerents جنگجو داخل درجنگ
belligerent جنگجو داخل درجنگ
belligerently جنگجو داخل درجنگ
with one's back to the walking درتنگنا عاجز شده تک مانده درجنگ
campaign clasp نشان فلزی شرکت درجنگ جهانی اول
roll of honour صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
rolls of honour صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
The soldier had been blinded in the war . چشم های سرباز درجنگ کور شده بودند
privateering شرکت کشتیهای غیر نظامی درجنگ دریایی piracy
velimirovic attack حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
hysterics حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
counter riposte حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
hush ship کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
vortex breakdown/brust جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
ond shot بیک حمله دریک حمله
hysterogenic حمله تشنجی شبیه حمله
hysteroid حمله تشنجی شبیه حمله
front line خط حمله خط حمله یادفاع
moments لحظه
jiffy یک لحظه
flashed لحظه
minute ان لحظه
momentarily لحظه لحظه
flashes لحظه
moment لحظه
momentarily یک لحظه
flash لحظه
jiff یک لحظه
seconded لحظه
seconding لحظه
seconds لحظه
stound لحظه
simultaneous در یک لحظه
period لحظه
trice لحظه
momently هر لحظه
instant لحظه
periods لحظه
in two shakes در یک لحظه
instants لحظه
second لحظه
target date زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
instances لحظه مورد
instance لحظه مورد
nick of time <idiom> درآخرین لحظه
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
in an instant دریک لحظه
now در این لحظه
takeoff لحظه اغازپرش
takeoffs لحظه اغازپرش
chronoscope لحظه شمار
moment لحظه گشتاور چرخشی
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
moments لحظه گشتاور چرخشی
last-minute hitch گیریی در لحظه آخر
anon چند لحظه بعد
It was the work of a moment . کا ریک لحظه بود
spot زمان مختصر لحظه
spots زمان مختصر لحظه
The moment I set eyes on you. , از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
from now on <idiom> درست از همین لحظه به بعد
double hi ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
sleep a wink <idiom> یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
double touch ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
transient باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
transients باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
simultaneous foul خطای متقابل در یک لحظه واخراج هر دو بازیگر
pullout لحظه بیرون امدن موج سواراز اب
Let me think a moment . بگذارید یک دقیقه ( لحظه ) فکر کنم
jobs کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
job کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
If you wI'll wait a moment. اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
maximum بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
feeds وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
cps تعداد حروفی که هر لحظه چاپ یا پردازش می شوند
feed وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
I just had dinner. درست چند لحظه قبل شام خوردم
maximum بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
ultimate stress تنش یک تکه از ماده در لحظه گسستگی یا شکست
stalling برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
one address computer ساختار کامپیوتر که کد ماشین آن در هر لحظه یک آدرس استفاده میکند
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
stall برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
monoprogramming system سیستم پردازش دستهای که در هر لحظه یک برنامه را اجرا میکند
multi user system سیستم کامپیوتری که در هر لحظه بیشتر از یک کاربر را پشتیبانی میکند
stringently دقیق
exact solution حل دقیق
advertent دقیق
stringent دقیق
exact دقیق
particular redemption دقیق
exacted دقیق
exacts دقیق
punctual دقیق
literal دقیق
scholastical دقیق
astute دقیق
wistful دقیق
scholastic دقیق
exquisite دقیق
punctilious دقیق
precision دقیق
accurate دقیق
punctiliously دقیق
subtil دقیق
intent دقیق
scrutinizer دقیق
tenty دقیق
vector پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند
vectors پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند
persnickety کاربسیار دقیق
particularization شرح دقیق
control توپزن دقیق
exact location محل دقیق
controlling توپزن دقیق
controls توپزن دقیق
fine adjustment تنظیم دقیق
pernickety کاربسیار دقیق
scrutiny بررسی دقیق
perpend دقیق بودن
queasy زیاد دقیق
instruments الات دقیق
thorough paced دقیق گام
subtle دقیق لطیف
detailed analysis آنالیز دقیق
subtler دقیق لطیف
subtlest دقیق لطیف
in-depth دقیق و عمیق
precision tools الات دقیق
arm of precision اسلحه دقیق
fine spun دقیق خیالی
high accuracy measurement سنجش دقیق
detailed analysis بررسی دقیق
corrects دقیق یا درست
correcting دقیق یا درست
correct دقیق یا درست
precision measurment سنجش دقیق
precise خیلی دقیق
thoroughgoing بسیار دقیق
an a calculator محاسب دقیق
micro pressure gage فشارسنج دقیق
fine setting تنظیم دقیق
precise دقیق کردن
precise صریح دقیق
watchfulness دقیق هشیاری
going-over بررسی دقیق
goings-over بررسی دقیق
watchful بی خواب دقیق
pryingly با نگاه دقیق
sounds بی خطر دقیق
precisionist بسیار دقیق
precision tool ابزار دقیق
set لجوج دقیق
precision sweep روبش دقیق
sets لجوج دقیق
precision fire تیر دقیق
precision instrument سنجه دقیق
precision spirit level ترازوی دقیق
setting up لجوج دقیق
precision levelling ترازیابی دقیق
soundest بی خطر دقیق
punctual باذکرجزئیات دقیق
strictly speaking دقیق شویم
queazy زیاد دقیق
tenuous لطیف دقیق
precisian خیلی دقیق
sound بی خطر دقیق
precision scale مقیاس دقیق
precision adjustment تنظیم دقیق
precision balance ترازوی دقیق
imprecise غیر دقیق
sounded بی خطر دقیق
instrument الات دقیق
heading crossing angle زاویه بین سمت مسیرهواپیمای رهگیر و هواپیمای هدف در لحظه درگیری
block time زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
scroll متن نمایش داده شده که در هر لحظه یک خط بالا یا پایین صفحه می رود
scrolls متن نمایش داده شده که در هر لحظه یک خط بالا یا پایین صفحه می رود
modem مودم خودکار که در هر لحظه قابل فراخوانی برای دستیابی به سیستم است .گ
editors نرم افزازی که فقط یک خط از برنامه اصل قابل ویرایش در آن در هر لحظه است
strong side سمتی از زمین که در لحظه معین توپ انجاست سمت جبهه تهاجمی
editor نرم افزازی که فقط یک خط از برنامه اصل قابل ویرایش در آن در هر لحظه است
inspects ازمایش دقیق بازبینی
pores بمطالعه دقیق پرداختن
meticulous خیلی دقیق وسواسی
inspect ازمایش دقیق بازبینی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com