Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
Other Matches
superaddition
بیش از حد لزوم اضافه کردن سربار کردن
superadd
بیش از حد لزوم اضافه کردن سربار کردن
outstay
بیش از حد لزوم ماندن اقامت طولانی کردن
excess stock
ذخایر اضافی ذخیره کردن بیش از حد لزوم
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
tracks
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
detected
پیدا کردن
to look up
پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
average
پیدا کردن
detects
پیدا کردن
detect
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
averages
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
track
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
to search out
پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
pin point
پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
finds
پیدا کردن
gains
پیدا کردن
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
find
پیدا کردن
give tongue
عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
stammered
لکنت پیدا کردن
stammers
لکنت پیدا کردن
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
converge
تقارت پیدا کردن
converged
تقارت پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
converging
تقارت پیدا کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to take a ply
تمایل پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
tout
خریدار پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
touts
خریدار پیدا کردن
converges
تقارت پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
dampen
رطوبت پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
preempt
حق تقدم پیدا کردن
to think out
با فکر پیدا کردن
luff
لنگر پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
take to
تمایل پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
liaise
ارتباط پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
declined
شیب پیدا کردن
declining
شیب پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
qualify
شایستگی پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
dampens
رطوبت پیدا کردن
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
respired
امید تازه پیدا کردن
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
shocked
هول وهراس پیدا کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
respiring
امید تازه پیدا کردن
shock
هول وهراس پیدا کردن
respire
امید تازه پیدا کردن
fumbles
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumble
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumbled
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swelled
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiate
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiates
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiating
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swells
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiated
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swell
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
bilge
رخنه پیدا کردن تراوش کردن
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
plunged
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
plunge
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
leadingquestion
پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
plunges
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
cunclude
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
grapnels
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extends
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extend
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
grapnel
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
diachrony
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
divides
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
divide
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
extending
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
proceed
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
proceeded
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
finds
کشف کردن پیدا کردن
find
کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding
پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody
کسی را پیدا کردن
[دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
homing
روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
curve fitting
روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
needfulness
لزوم
exigency
لزوم
occasions
لزوم
occasion
لزوم
necessity
لزوم
exigencies
لزوم
occasioning
لزوم
occasioned
لزوم
requisteness
لزوم
needed
لزوم
need
لزوم
irrevocability
لزوم
needing
لزوم
requisiteness
لزوم
inherency
لزوم ذاتی
inhesion
لزوم ذاتی
inherence or rency
لزوم ذاتی
inherence
لزوم ذاتی
incumbency
وفیفه لزوم
supply
موجودی لزوم
unnecessarily
بیش از حد لزوم
if necessary
در صورت لزوم
too
بیش از حد لزوم
needlessness
عدم لزوم
supplied
موجودی لزوم
supplying
موجودی لزوم
on occasion
هنگام لزوم
needs
بر حسب لزوم
unnecessary
بیش از حد لزوم
overdoses
داروی بیش از حد لزوم
overdose
داروی بیش از حد لزوم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com