English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English Persian
jape لطیفه زدن مسخره کردن
Other Matches
Have a jock with somebody . شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
to make merry over مسخره کردن
to make fun of مسخره کردن
to set at nought مسخره کردن
illude مسخره کردن
satirising مسخره کردن
quiz مسخره کردن
quizzes مسخره کردن
satirises مسخره کردن
satirizes مسخره کردن
satirised مسخره کردن
satirizing مسخره کردن
satirized مسخره کردن
imp مسخره کردن
to smile at مسخره کردن
imps مسخره کردن
satirize مسخره کردن
To make fun of someone . To poke fun at someone . کسی را مسخره کردن
to take fun at استهزاکردن مسخره کردن
tolaugh.atany thing استهزاکردن مسخره کردن
add insult to the injury <idiom> [بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
travesties تقلید مسخره امیز کردن
travesty تقلید مسخره امیز کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
kid دست انداختن مسخره کردن
befool مسخره کردن گول زدن
kidding دست انداختن مسخره کردن
flouted استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flout استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouts استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouting استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
as if to add insult to injury <idiom> با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
to make game of مسخره کردن ریشخند کردن
jear استهزاء کردن مسخره کردن
joke لطیفه
witticisms لطیفه
MOTs لطیفه
jape لطیفه
MOT لطیفه
japer لطیفه گو
joked لطیفه
jokes لطیفه
wittier لطیفه گو
wisecracker لطیفه گو
wittiest لطیفه گو
pliskie لطیفه
gagster لطیفه گو
joking لطیفه
plisky لطیفه
epigrammatist لطیفه گو
one-liners لطیفه
humorists لطیفه گو
epigram لطیفه
mosul لطیفه
humorously یا لطیفه
humorist لطیفه گو
jest لطیفه
epigrams لطیفه
facete لطیفه گو
jests لطیفه
witticism لطیفه
one-liner لطیفه
witty لطیفه گو
japery لطیفه گوی
bon mot بذله لطیفه
wittiness لطیفه گویی
quipped لطیفه طعنه زدن
wittily بطور لطیفه یا بذله
quipping لطیفه طعنه زدن
wittier شوخ لطیفه دار
quips لطیفه طعنه زدن
wittiest شوخ لطیفه دار
witty شوخ لطیفه دار
witticism شوخی لطیفه گویی
witticisms شوخی لطیفه گویی
quip لطیفه طعنه زدن
epigrammatize لطیفه یا مضمون گفتن
epigrammatic وابسته به لطیفه و کلمات قصار
This jock that you told me is as old as Adams . این لطیفه که گفتی خیلی دیگه کهنه است
snash مسخره
clowns مسخره
cockeyed مسخره
clowning مسخره
jeering مسخره
clowned مسخره
jeer مسخره
farceur مسخره
jeered مسخره
clown مسخره
hobbyhorse مسخره
jeers مسخره
skit مسخره
harlequin مسخره
dulte مسخره
funny man مسخره
dult مسخره
mockery مسخره
sikt مسخره
witticisms مسخره
loutish مسخره
skits مسخره
witticism مسخره
jack pudding مسخره
zany مسخره
jeap puddoing مسخره
rustic مسخره
spoof کلاهبرداری مسخره
spoofs کلاهبرداری مسخره
antic بی تناسب مسخره
burlesques مسخره امیز
fooling دلقک مسخره
ridiculous مسخره امیز
burlesque مسخره امیز
What a ridicrlous idea ! چه حرف مسخره یی !
punchinello لوده مسخره
fools دلقک مسخره
fool دلقک مسخره
floppy مسخره وار
fair game مسخره کردنی
fooled دلقک مسخره
floppies مسخره وار
droll مسخره امیز
farcical مسخره امیز
To fool arounk . مسخره بازی درآوردن
goof around خود را مسخره قراردادن
fool around خود را مسخره قراردادن
mowers علف چین مسخره
She ridicules every one همه را مسخره می کند
parody تقلید مسخره امیزکردن
parodies تقلید مسخره امیزکردن
flump مسخره وارراه رفتن
ironies مسخره پنهان سازی
irony مسخره پنهان سازی
mower علف چین مسخره
Don't be ridiculous! خودت را مسخره نکن!
It is ridicrlous . I t is a farce . اصلا" مسخره است
jeered سخن مسخره امیز گفتن
jeer سخن مسخره امیز گفتن
to poke fun at any one با شوخی یا مسخره کسیرابستوه اوردن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something . چیزی را بصورت مسخره درآوردن
jeering سخن مسخره امیز گفتن
jeers سخن مسخره امیز گفتن
Why do you ridicule my suggestion? چرا پیشنهاد مرا مسخره می کنی ؟
That's just ridiculous! این که واقعا مسخره است! [طنز]
You look ridiculous in that old hat . با این کلاه قدیمی قیافه ات مسخره شده
opera bouffe اپرای خنده دار که تا اندازهای مسخره امیز باشد
Your slander is completely preposterous . تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
rub something in <idiom> دست گرفتن (صحبت درموردحرفی که شخص گفته یاکاری کهکرده به مسخره )
soubrette بانویی که درنمایشات نقش فضولباشی ودسیسه کار را بازی میکند مسخره
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com