Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
jape
لطیفه زدن مسخره کردن
Other Matches
Have a jock with somebody .
شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
to make merry over
مسخره کردن
to make fun of
مسخره کردن
to set at nought
مسخره کردن
illude
مسخره کردن
satirising
مسخره کردن
quiz
مسخره کردن
quizzes
مسخره کردن
satirises
مسخره کردن
satirizes
مسخره کردن
satirised
مسخره کردن
satirizing
مسخره کردن
satirized
مسخره کردن
imp
مسخره کردن
to smile at
مسخره کردن
imps
مسخره کردن
satirize
مسخره کردن
To make fun of someone . To poke fun at someone .
کسی را مسخره کردن
to take fun at
استهزاکردن مسخره کردن
tolaugh.atany thing
استهزاکردن مسخره کردن
add insult to the injury
<idiom>
[بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
travesties
تقلید مسخره امیز کردن
travesty
تقلید مسخره امیز کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
befool
مسخره کردن گول زدن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
flouted
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flout
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouts
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouting
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
as if to add insult to injury
<idiom>
با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
to make game of
مسخره کردن ریشخند کردن
jear
استهزاء کردن مسخره کردن
joke
لطیفه
witticisms
لطیفه
MOTs
لطیفه
jape
لطیفه
MOT
لطیفه
japer
لطیفه گو
joked
لطیفه
jokes
لطیفه
wittier
لطیفه گو
wisecracker
لطیفه گو
wittiest
لطیفه گو
pliskie
لطیفه
gagster
لطیفه گو
joking
لطیفه
plisky
لطیفه
epigrammatist
لطیفه گو
one-liners
لطیفه
humorists
لطیفه گو
epigram
لطیفه
mosul
لطیفه
humorously
یا لطیفه
humorist
لطیفه گو
jest
لطیفه
epigrams
لطیفه
facete
لطیفه گو
jests
لطیفه
witticism
لطیفه
one-liner
لطیفه
witty
لطیفه گو
japery
لطیفه گوی
bon mot
بذله لطیفه
wittiness
لطیفه گویی
quipped
لطیفه طعنه زدن
wittily
بطور لطیفه یا بذله
quipping
لطیفه طعنه زدن
wittier
شوخ لطیفه دار
quips
لطیفه طعنه زدن
wittiest
شوخ لطیفه دار
witty
شوخ لطیفه دار
witticism
شوخی لطیفه گویی
witticisms
شوخی لطیفه گویی
quip
لطیفه طعنه زدن
epigrammatize
لطیفه یا مضمون گفتن
epigrammatic
وابسته به لطیفه و کلمات قصار
This jock that you told me is as old as Adams .
این لطیفه که گفتی خیلی دیگه کهنه است
snash
مسخره
clowns
مسخره
cockeyed
مسخره
clowning
مسخره
jeering
مسخره
clowned
مسخره
jeer
مسخره
farceur
مسخره
jeered
مسخره
clown
مسخره
hobbyhorse
مسخره
jeers
مسخره
skit
مسخره
harlequin
مسخره
dulte
مسخره
funny man
مسخره
dult
مسخره
mockery
مسخره
sikt
مسخره
witticisms
مسخره
loutish
مسخره
skits
مسخره
witticism
مسخره
jack pudding
مسخره
zany
مسخره
jeap puddoing
مسخره
rustic
مسخره
spoof
کلاهبرداری مسخره
spoofs
کلاهبرداری مسخره
antic
بی تناسب مسخره
burlesques
مسخره امیز
fooling
دلقک مسخره
ridiculous
مسخره امیز
burlesque
مسخره امیز
What a ridicrlous idea !
چه حرف مسخره یی !
punchinello
لوده مسخره
fools
دلقک مسخره
fool
دلقک مسخره
floppy
مسخره وار
fair game
مسخره کردنی
fooled
دلقک مسخره
floppies
مسخره وار
droll
مسخره امیز
farcical
مسخره امیز
To fool arounk .
مسخره بازی درآوردن
goof around
خود را مسخره قراردادن
fool around
خود را مسخره قراردادن
mowers
علف چین مسخره
She ridicules every one
همه را مسخره می کند
parody
تقلید مسخره امیزکردن
parodies
تقلید مسخره امیزکردن
flump
مسخره وارراه رفتن
ironies
مسخره پنهان سازی
irony
مسخره پنهان سازی
mower
علف چین مسخره
Don't be ridiculous!
خودت را مسخره نکن!
It is ridicrlous . I t is a farce .
اصلا" مسخره است
jeered
سخن مسخره امیز گفتن
jeer
سخن مسخره امیز گفتن
to poke fun at any one
با شوخی یا مسخره کسیرابستوه اوردن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something .
چیزی را بصورت مسخره درآوردن
jeering
سخن مسخره امیز گفتن
jeers
سخن مسخره امیز گفتن
Why do you ridicule my suggestion?
چرا پیشنهاد مرا مسخره می کنی ؟
That's just ridiculous!
این که واقعا مسخره است!
[طنز]
You look ridiculous in that old hat .
با این کلاه قدیمی قیافه ات مسخره شده
opera bouffe
اپرای خنده دار که تا اندازهای مسخره امیز باشد
Your slander is completely preposterous .
تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
rub something in
<idiom>
دست گرفتن (صحبت درموردحرفی که شخص گفته یاکاری کهکرده به مسخره )
soubrette
بانویی که درنمایشات نقش فضولباشی ودسیسه کار را بازی میکند مسخره
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com