Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (23 milliseconds)
English
Persian
gallvanize
لعاب دادن با فلز روی
Search result with all words
enamel
لعاب دادن
enamel
لعاب دادن مینا
glaze
لعابی کردن لعاب دادن
glazes
لعابی کردن لعاب دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
baking enamel
لعاب دادن با گرما
overcolour
زیاد لعاب دادن
overglaze
روی چیزی را لعاب دادن
polish the apple
<idiom>
خود شیرینی کردن ،لعاب دادن به کسی
Other Matches
gossamer
لعاب خورشید لعاب عنکبوت
mucilage
لعاب
slime
لعاب
glazing
لعاب
glaze
لعاب
enamel
لعاب
frit
لعاب
glost
لعاب
glair
لعاب
bandolin
لعاب
coat of laquer
لعاب
coating varnish
لعاب
glazes
لعاب
quince seed mucilage
لعاب بهدانه
refractory enamel
لعاب نسوز
insulating varnish
لعاب عایق
enamel
لعاب مینا
apply glaze
لعاب کردن
bands of turquoise
لعاب فیروزهای
base course
قشر لعاب
overglaze
لعاب ثانوی
dipping enamel
لعاب شناور
enamel coat
روکش لعاب
glazes
لعاب شیشه
glaze
لعاب شیشه
varnish
لعاب زدن به
overglaze
با لعاب پوشاندن
glaire
سفیده لعاب
salt glaze
لعاب نمکی
enamel varnish
لاک لعاب
washed mineral
لعاب سفیداب
phosphate finish
لعاب فسفات
varnished
لعاب زدن به
varnishing
لعاب زدن به
air thread
لعاب خورشید
varnishes
لعاب زدن به
synthetic resin enamel
لعاب صمغ مصنوعی
glaze finish
پرداخت برق یا لعاب
vitreous enamel coating
روکش لعاب شیشهای
glazing
پرداخت لعاب کاری
enamelling oven
کوره لعاب دهی
binder course
لایه یا قشر لعاب
batted
لعاب مخصوص فروف سفالی
bats
لعاب مخصوص فروف سفالی
bat
لعاب مخصوص فروف سفالی
bacino
سفال لعاب دار رنگی
gossamery
لعاب خورشید پارچه بسیارنازک
graniteware
فروف اهنی لعاب داراشپزخانه
aluminum pigmented dope
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
anti blush tinner
ماده رقیق کننده ایکه به کندی خشک میشود و در شرایط رطوبت زیاد برای جلوگیری از التهاب لعاب روی سطح بکار میرود
glazing kiln
کوره لعابی کوره لعاب پزی
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
house
منزل دادن پناه دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com