Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
English
Persian
tumble
لغزیدن ناگهان افتادن
tumbled
لغزیدن ناگهان افتادن
tumbles
لغزیدن ناگهان افتادن
Other Matches
to keel over
ناگهان افتادن
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incident
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
stumbling
لغزیدن
stumbles
لغزیدن
stumbled
لغزیدن
stumble
لغزیدن
slip
لغزیدن
slipped
لغزیدن
slides
لغزیدن
slid
لغزیدن
slips
لغزیدن
illapse
لغزیدن
slide
لغزیدن
lapse vi
لغزیدن
slips
نسل لغزیدن
slipped
نسل لغزیدن
skid
لغزیدن غلتگاه
slip
نسل لغزیدن
skidded
لغزیدن غلتگاه
skidding
لغزیدن غلتگاه
skids
لغزیدن غلتگاه
stickers
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
sticker
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
(on the) spur of the moment
<idiom>
ناگهان
suddenness
ناگهان
sudden
ناگهان
accidentally
ناگهان
all at once
ناگهان
unawares
ناگهان
before you know it
ناگهان
abruptly
ناگهان
unexpectedly
ناگهان
all of a sudden
ناگهان
unaware
ناگهان
to die in ones shoes
ناگهان مردن
Suddenly , I felt hot.
ناگهان گرمم شد
to make a pounce
ناگهان جستن
aback
غافلگیر ناگهان
turn on one's heel
<idiom>
ناگهان پیچیدن
to walk off
ناگهان رفتن
pluck
ناگهان کشیدن
plucked
ناگهان کشیدن
plucking
ناگهان کشیدن
plucks
ناگهان کشیدن
scoot
ناگهان سرخوردن
scooted
ناگهان سرخوردن
abrupt
سراشیبی ناگهان
sudden-death
ناگهان باخت
sudden death
ناگهان باخت
slapdash
بی پروا ناگهان
pop off
ناگهان ناپدیدشدن
bolted
مستقیما ناگهان
bolting
مستقیما ناگهان
bolts
مستقیما ناگهان
bolt
مستقیما ناگهان
suddenly
ناگهان ناگاه
light out
ناگهان رفتن
before you can say knife
برقی ناگهان
scooting
ناگهان سرخوردن
scoots
ناگهان سرخوردن
supervene
ناگهان رخ دادن
plunger
موجی که ناگهان می شکند
light up
<idiom>
ناگهان شادوخوشحال شدن
plungers
موجی که ناگهان می شکند
irrupt
ناگهان ایجاد شدن
fly open
ناگهان باز شدن
crash dive
ناگهان بزیر اب رفتن
Suddenly he showed up (emerged).
ناگهان سروکله اش پیداشد
make off
ناگهان ترک کردن
to chop back
ناگهان تغییرجهت دادن
to crop up
ناگهان رخ دادن- اب خوردن
snub cable
ناگهان ترمز کردن
slap down
ناگهان توقیف کردن
cant
ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن
plunge
ناگهان داخل شدن
plunged
ناگهان داخل شدن
plunges
ناگهان داخل شدن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
to burst upon the view
ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
jibing
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibes
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibed
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
twitch
ناگهان کشیدن جمع شدن
jibe
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
twitched
ناگهان کشیدن جمع شدن
twitches
ناگهان کشیدن جمع شدن
twitching
ناگهان کشیدن جمع شدن
gibes
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
Suddenly I was tongue-tied(speechless).
ناگهان زبانم بند آمد
with a powder
ازروی بی پروایی تند ناگهان
twitch grass
تکان ناگهانی ناگهان کشیدن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
flashes
برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flashes
ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
jilts
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
A solution suddenly proffered itself.
ناگهان راه حلی به نظر رسید.
To jump down somebodys throat.
ناگهان وسط حرف کسی پریدن
nose dive
ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
to jink right
[left]
ناگهان مسیر را به راست
[چپ]
تغییر دادن
flashed
ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flashed
برق زدن ناگهان شعله ور شدن
jilt
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilted
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilting
ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
flash
برق زدن ناگهان شعله ور شدن
flash
ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
to abscond
[from]
<idiom>
ناگهان ترک کردن
[در رفتن ]
[اصطلاح مجازی]
precipitate
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitated
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitates
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
precipitating
سر اشیب تند داشتن ناگهان سقوط کردن
lash vi
باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
to pounce upon a bird
ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
boggle
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
landfall n
دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
to pounce on somebody
به کسی ناگهان جستن
[و حمله کردن ]
[مانند جانور شکارگر]
to jink
[colloquial]
[British English]
در دویدن
[راه رفتن]
[رانندگی کردن]
ناگهان مسیر را تغییر دادن
fouler
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foul
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foulest
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
to be deferred
پس افتادن
retard
پس افتادن
retarding
پس افتادن
retards
پس افتادن
to be off ones feed
افتادن
lied
افتادن
toppling
از سر افتادن
topples
از سر افتادن
toppled
از سر افتادن
lies
افتادن
topple
از سر افتادن
lie
افتادن
tumble
افتادن
clear itself
لا افتادن
fall
افتادن
lagged
پس افتادن
lag
پس افتادن
scores
خط افتادن
lapse vi
افتادن
lags
پس افتادن
scored
خط افتادن
prostrating
افتادن
prostrates
افتادن
tumbled
افتادن
tumbles
افتادن
oppose
در افتادن
score
خط افتادن
opposes
در افتادن
prostrate
افتادن
prostrated
افتادن
drop back
افتادن
foundered
از پا افتادن
to come a mucker
افتادن
to shank off
افتادن
founder
از پا افتادن
To do something in a pique .
سر لج افتادن
to fall down
افتادن
out of breath
<idiom>
به هن هن افتادن
to fall off
افتادن
plonking
افتادن
plonks
افتادن
plonked
افتادن
to come a cropper
افتادن
to be thrown
افتادن
foundering
از پا افتادن
to bite the dust
افتادن
founders
از پا افتادن
plonk
افتادن
To go out o fashion .
از مد افتادن
flight
پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
outmatch
پیش افتادن از
You have come out well in this photo(picture).
ازمد افتادن
To follow ( trail, chase) someone.
پی کسی افتادن
nutate
پایین افتادن
outpace
پیش افتادن از
outmarch
پیش افتادن از
obsolesce
ازرواج افتادن
out act
پیش افتادن از
lose ground
عقب افتادن
mess up
<idiom>
به دردسر افتادن
To pick on someone . To have it in for someone .
با کسی لج افتادن
To be out out of breath . To lose ones wind .
از نفس افتادن
drop behind
عقب افتادن از
desexualize
از مردی افتادن
desex
از مردی افتادن
come to pass
اتفاق افتادن
come about
اتفاق افتادن
coaptation
بهم افتادن
To be lost . To disappear .
ازمیان بر افتادن
stand over
عقب افتادن
dry up
خشک افتادن
fall out
اتفاق افتادن
in the soup
<idiom>
در دردسر افتادن
in a bind
<idiom>
به مشکل افتادن
take the rap
<idiom>
به تله افتادن
take place
<idiom>
انفاق افتادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com