English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 177 (9 milliseconds)
English Persian
self fertility لقاح خود بخود
Other Matches
cross fertilization لقاح دو سلول جنسی متفاوت لقاح متقابل
fertilization لقاح
zygosis لقاح
conception لقاح
conceptions لقاح
fecundation لقاح
autoeroticism لقاح با خود
reg گرده لقاح
autoerotism لقاح با خود
autoerotic مربوط به لقاح با خود
self وضع لقاح کردن
oosperm تخم لقاح شده
anemophilous لقاح شونده در اثرباد
crossfertilize لقاح متقابل کردن
parthenocarpy میوه اوری بدون لقاح
interfertile قابل لقاح در داخل خود
cross pollinate بطورمصنوعی گرده افشانی کردن لقاح
cross fertile اصلاح نژاد از راه لقاح متقابل
conceptions لقاح تخم وشروع رشد جنین
interfruitful قابل گرده افشانی یا لقاح با یکدیگر
autogamy لقاح وباروری بوسیله گرده خودگل
gametogenesis ایجاد سلول جنسی قابل لقاح
conception لقاح تخم وشروع رشد جنین
crossfertilize پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
cross polinize بطورمصنوعی گرده افشانی کردن لقاح
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
zygosity کیفیت تخم لقاح شده پیوند جنسی
apomixis تکثیر بوسیلهء بافتهای تناسلی ولی بدون لقاح
gametophore سلول تغییر یافته و منشعب جنسی قابل لقاح
parthenogenesis ایجاد مولود بوسیله جنس مونث بدون عمل لقاح
apomict کسی یا چیزی که بوسیلهء تکثیر بدون لقاح بوجود امده باشد
apogamy رشد و نمو گیاه هاگدار بدون عمل لقاح ازسلول جنسی
pronucleus هسته سلول قابل لقاح پس ازتکمیل دوره بلوغ وورودنطفه به درون تخم جانور
bethink بخود امدن
assumable بخود گرفتنی
arrogation بخود بستن
by it self خود بخود
self dependent متکی بخود
self relative نسبت بخود
spohnge بخود کشیدن
to imbrue in blood بخود اغشتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
to remember oneself بخود امدن
to suck in بخود کشیدن
sham بخود بستن
dissemble بخود بستن
feign بخود بستن
pretend بخود بستن
self trust اعتماد بخود
self respect احترام بخود
he was restored to reason بخود امد
introspect بخود برگشتن
playact بخود بستن
self confident مطمئن بخود
self congratulation تبریک بخود
self consequence اهمیت بخود
self dramatization بخود بندی
self exaltation بخود بالیدن
self importance دادن بخود
preens بخود بالیدن
aplomb اطمینان بخود
preened بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
substantive متکی بخود
assumes بخود گرفتن
self help کمک بخود
self-help کمک بخود
narcissism عشق بخود
assumed بخود بسته
spontaneous خود بخود
preen بخود بالیدن
self pity ترحم بخود
self-pity ترحم بخود
assume بخود گرفتن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
monopolized بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
self divison تقسیم خود بخود
to take the sun افتاب بخود دادن
self charging خود بخود پر شونده
self activity فعالیت خود بخود
screw up one's courage جرات بخود دادن
self rewarding پاداش دهنده بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
monopolises بخود انحصار دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to stint oneself تنگی بخود دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
to summon up courage جرات بخود دادن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
to be moped بخود راه دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
monopolised بخود انحصار دادن
monopolize بخود انحصار دادن
lion skin دلیری بخود بسته
appropriator بخود اختصاص دهنده
assumed بخود گرفته عاریتی
monopolizing بخود انحصار دادن
autoplasty پیوند از خود بخود
lay out oneself بخود زحمت دادن
abiogenesis تولید خود بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
delusion of reference هذیان بخود بستن
self formed خود بخود تشکیل شده
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
self registering خود بخود ثبت کننده
self regulating خود بخود تنظیم شونده
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self tightening خود بخود تنگ شونده
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
self rising خود بخود بلند شونده
assumes بخود بستن وانمود کردن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
pretends بخود بستن دعوی کردن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
arrogate غصب کردن بخود بستن
self insured خود بخود بیمه شده
self lubricating خود بخود نرم شونده
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
assume بخود بستن وانمود کردن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
feign بخود بستن جعل کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
self moved دارای حرکت خود بخود
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
that is his look این کار وابسته بخود اوست
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
superfecundation لقاح دویاچند تخم در یک تخم ریزی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
impregnating لقاح کردن اشباع کردن
fertilize حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilising حاصلخیز کردن لقاح کردن
impregnate لقاح کردن اشباع کردن
fertilised حاصلخیز کردن لقاح کردن
zygose وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
impregnates لقاح کردن اشباع کردن
fertilises حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilizes حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilized حاصلخیز کردن لقاح کردن
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com