Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
fixture	لوازم نصب کردنی
Other Matches
wadeable	کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
accessory	لوازم یدکی لوازم اضافی
fitting	لوازم
fixing	لوازم
tackle	لوازم
tackled	لوازم
tackles	لوازم
furnishings	لوازم
tackling	لوازم
accessories	لوازم
fitment	لوازم
fitments	لوازم
apparatus	لوازم
needments	لوازم
fixings	لوازم
estovers	لوازم
equipment	لوازم
serviced	لوازم
service	لوازم
equipments	لوازم
dixings	لوازم
fittings	لوازم
rigs	لوازم لباس
rigged	لوازم لباس
rig	لوازم لباس
maintenance materials	لوازم تعمیرات
accessory	لوازم کمکی
kitchen stuff	لوازم اشپزخانه
accessory	لوازم فرعی
accessories	لوازم یدکی
tool tether	لوازم مورداحتیاج
kit	بسته لوازم
Home appliances	لوازم خانگی
travelling outfit	لوازم سفر
gear	اسباب لوازم
geared	اسباب لوازم
camping equipment	لوازم مخصوصاردو
firing accessories	لوازم احتراق
photography	لوازم عکاسی
hairstyling accessories	لوازم آرایشمو
photographic accessories	لوازم عکاسی
gears	اسباب لوازم
utensil	لوازم اشپزخانه
sanitary ware	لوازم بهداشتی
plumbing tools	لوازم لولهکشیخانه
throwing apparatus	لوازم پرتاب
bedding	لوازم تختواب
utensils	لوازم اشپزخانه
kits	بسته لوازم
accessory	لوازم یدکی
personal effects	لوازم شخصی
fire-irons	لوازم بخاری
stationery	لوازم التحریر
fittings	لوازم قایق
fittings	لوازم ثابت
outfits	لوازم فنی
paraphernalia	اسباب لوازم
outfit	لوازم فنی
illuminating fixture	لوازم روشنایی
tackling	لوازم کار
tackles	لوازم کار
tackled	لوازم کار
tackle	لوازم کار
spare parts list	فهرست لوازم یدکی
bathing gear	لوازم شنا [حمام]
bathing things	لوازم شنا [حمام]
swimming things	لوازم شنا [حمام]
muniment	وسیله دفاع لوازم
drawing materials	لوازم نقشه کشی
dressing case	جعبه لوازم ارایش
drilling fixture	لوازم مته کاری
duffle bag	کیسه لوازم شخصی
equipage	اسباب و لوازم جنگی
fire irons	لوازم پای بخاری
bathing clothes	لوازم شنا [حمام]
desk accessory	لوازم رومیزی یا روزمره
motorcar accessories	لوازم اضافی اتومبیل
spares stock	موجودی لوازم یدکی
outfitter	فروشنده لوازم شکار
outfitters	فروشنده لوازم شکار
stationer	فروشنده لوازم التحریر
stationers	فروشنده لوازم التحریر
tableware	لوازم میز یا سفره
accessory box	جعبه لوازم یدکی
upholstery	اثاثه یا لوازم داخلی
accessory pouch	کیسه کوچک لوازم
table ware	لوازم میز یا سفره
duffle	لوازم واثاثه قابل حمل
dinner set	لوازم و فرف شام یا ناهار
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
sanitate	دارای لوازم بهداشتی کردن
fixtures	لوازم برقی و لوله کشی
deadlined equipment	لوازم و تجهیزات از کار افتاده
duffel	لوازم واثاثه قابل حمل
manifest destiny	لوازم قهری بسط وتوسعه نژادی
mountings	لوازم نصب شده روی وسیله
stock in trade	لوازم وابزار کار فوت وفن
pantry	شربت خانه مخصوص لوازم سفره
pantries	شربت خانه مخصوص لوازم سفره
confutable	رد کردنی
solvency	حل کردنی
refutable	رد کردنی
doable	کردنی
rejectable	رد کردنی
discountable	کم کردنی
challengeable	رد کردنی
rebuttable	رد کردنی
rebuttable	رو کردنی
forfoitable	گم کردنی
Personal effects are duty-free.	لوازم شخصی معاف از حقوق گمرکی است
I expended all my capital on equipment.	تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
bedclothes	لوازم رختخواب مثل ملافه ولحاف و پتو
tote road	جاده مخصوص حمل لوازم وذخایر به محلی
surmountable	برطرف کردنی
storable	انبار کردنی
subduable	مطیع کردنی
subjugable	مطیع کردنی
suggestible	پیشنهاد کردنی
submergible	غوطه ور کردنی
supposable	فرض کردنی
reprehensible	سرزنش کردنی
tarnishable	کدر کردنی
notifiable	اخطار کردنی
tamable	رام کردنی
suppressible	متوقف کردنی
triable	ازمایش کردنی
dispensable	صرفنظر کردنی
steerable	هدایت کردنی
applicative	اعمال کردنی
resectable	قطع کردنی
repealable	لغو کردنی
relatable	نقل کردنی
refillable	دوباره پر کردنی
referable	مراجعه کردنی
receivable	دریافت کردنی
quotable	نقل کردنی
adoptable	اتخاذ کردنی
satisfiable	راضی کردنی
tameable	رام کردنی
spottable	پیدا کردنی
spendable	خرج کردنی
dispensable	معاف کردنی
abolishable	منسوخ کردنی
smokeable	دود کردنی
smokable	دود کردنی
sinkable	نشست کردنی
seizable	ضبط کردنی
punishability	مجازات کردنی
violable	غصب کردنی
utilizable <adj.>	مصرف کردنی
utilisable [British] <adj.>	مصرف کردنی
useful <adj.>	مصرف کردنی
usable <adj.>	مصرف کردنی
suitable <adj.>	مصرف کردنی
applicable <adj.>	مصرف کردنی
fair game	مسخره کردنی
wettable	خیس کردنی
weighable	وزن کردنی
suggestible	اشاره کردنی
wadable	توده کردنی
wadable	کپه کردنی
vindicatory	ثابت کردنی
vindicable	حمایت کردنی
tactile	لمس کردنی
separable	جدا کردنی
defensible	دفاع کردنی
palpable	پرماسیدنی حس کردنی
tangible	لمس کردنی
tangibly	لمس کردنی
tractable	رام کردنی
credible	باور کردنی
conceivable	تصور کردنی
believable	باور کردنی
interchangeable	با هم عوض کردنی
fleeceable	لخت کردنی
inducible	وادار کردنی
inflictable	تحمیل کردنی
inscribable	محاط کردنی
insurable	بیمه کردنی
interpretable	تفسیر کردنی
excludable	محروم کردنی
issuable	صادر کردنی
compassable	احاطه کردنی
iterable	تکرار کردنی
escapable	فرار کردنی
leasable	اجاره کردنی
leviable	وضع کردنی
erectile	راست کردنی
includible	شامل کردنی
includable	شامل کردنی
fixable	محکم کردنی
collectible	جمع کردنی
communicable	ابلاغ کردنی
framable	درست کردنی
filtrable	صافی کردنی
filterable	صافی کردنی
fellable	قطع کردنی
farmable	زراعت کردنی
collectable	جمع کردنی
importable	وارد کردنی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com