English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
inspection clause ماده نظارت
Other Matches
thermite ماده مخصوص جوش کاری و ماده اتشزای داخل گلولههای اتشزا
antiset ماده ضدغلیظ شدن و بستن مواد ماده سیال کننده
materialism فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است
photoresist ماده شیمیایی ای که در اثر اعمال نور به یک ماده مقاومت و محکم تبدیل میشود
dopes معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
gunk ماده کثیف و چسبناک ماده چرب
coolant ماده سرماساز ماده خنک کننده
coolants ماده سرماساز ماده خنک کننده
dope معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
female connector دوشاخه ماده متصل کننده ماده
fuelling ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuels ماده انرژی زا ماده کارساز
pigments ماده رنگی ماده ملونه
fueled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuel ماده انرژی زا ماده کارساز
pigment ماده رنگی ماده ملونه
helms نظارت
intendancy نظارت
controlment نظارت
helm نظارت
governance نظارت
control نظارت
stewardship نظارت
controlling نظارت
proctorship نظارت
controls نظارت
superintendence نظارت
surveillance نظارت
monitoring نظارت
presidency نظارت
inspection نظارت
supervision نظارت
controllership نظارت
superintendency نظارت
controlling نظارت کردن
supervision نظارت کردن
superintends نظارت کردن بر
qualitative controls نظارت کیفی
government control نظارت دولتی
administer نظارت کردن
foreign exchange control نظارت بر ارز
fiscal control نظارت مالی
inspector نظارت کننده
inspectors نظارت کننده
span of control حوزه نظارت
control نظارت کردن
controls نظارت کردن
superintending نظارت کردن بر
exchange control نظارت ارز
supervises نظارت کردن
staff supervision نظارت ستادی
controllable قابل نظارت
control of resources نظارت بر منابع
control equipment ابزار نظارت
close supervision نظارت نزدیک
budgetary control نظارت بودجهای
bailiwick مباشرت نظارت
superintended نظارت کردن بر
supervise نظارت کردن
superintend نظارت کردن بر
supervised نظارت کردن
supervisor state وضعیت نظارت
supervisor state حالت نظارت
supervising نظارت کردن
close supervision نظارت مستقیم
inspection certificate گواهی نظارت
security camera دوربین نظارت
directs نظارت کردن
monetary control نظارت پولی
monitor نظارت کردن
uncontrollably غیرقابل نظارت
observation camera دوربین نظارت
uncontrollable غیرقابل نظارت
closed-circuit camera دوربین نظارت
CCTV camera دوربین نظارت
stewardship نظارت خرج
inspection clause بند نظارت
directed نظارت کردن
direct نظارت کردن
invigilation نظارت درامتحانات
monitored نظارت کردن
surveillance camera دوربین نظارت
monitors نظارت کردن
gynandromorph جانور نر و ماده هم نر و هم ماده
anti- ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
election supervisory council انجمن نظارت بر انتخابات
controlling بازرسی نظارت جلوگیری
control نظارت و ممیزی کردن
controlling نظارت و ممیزی کردن
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
control بازرسی نظارت جلوگیری
regulated monopoly انحصار نظارت شده
election supervisor council انجمن نظارت بر انتخابات
watch بر کسی نظارت کردن
controls بازرسی نظارت جلوگیری
watched بر کسی نظارت کردن
controls نظارت و ممیزی کردن
watches بر کسی نظارت کردن
watching بر کسی نظارت کردن
managed money پول نظارت شده
invigilating در امتحان نظارت کردن
invigilates در امتحان نظارت کردن
invigilated در امتحان نظارت کردن
invigilate در امتحان نظارت کردن
to keep under control تحت نظارت نگه داشتن
head quarters برج نظارت مرکز کار
security monitoring نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
watchers کسیکه پاسداری و نظارت میکند
wardship تحت سرپرستی یا نظارت بودن
watcher کسیکه پاسداری و نظارت میکند
oogamete سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
progress chaser کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
they are under serveillance انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
under secretary زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
municipalist طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
movement control کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
state midicine سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
slave driver نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
sheriff نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriffs نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
crown colony بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
line chief افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
supervisory مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
supervises نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervise نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervised نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervising نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
monitor بازبینی کردن نظارت کردن
monitors بازبینی کردن نظارت کردن
monitored بازبینی کردن نظارت کردن
administering نظارت کردن وصایت کردن
proctor نظارت کردن بازرسی کردن
to a upon نظارت کردن وصایت کردن
administered نظارت کردن وصایت کردن
controls نظارت کردن تنظیم کردن
administers نظارت کردن وصایت کردن
controlling نظارت کردن تنظیم کردن
control نظارت کردن تنظیم کردن
mattered ماده
foamed meterid ماده کف
stuffless بی ماده
clause ماده
nany بز ماده
nanny goats بز ماده
monoclinous نر و ماده
clauses ماده
articles ماده
catch for door bolt ماده
article ماده
antimatter ضد ماده
nanny goat بز ماده
anti matter ضد ماده
material ماده
agents ماده
agent ماده
materials ماده
item ماده
bitch سگ ماده
bitched سگ ماده
bitches سگ ماده
bitching سگ ماده
female ماده
matter ماده
mattering ماده
stuffed ماده
matters ماده
stuffs ماده
stuff ماده
provision ماده
substance ماده
metals ماده
metal ماده
abscesses ماده
abscess ماده
substances ماده
items ماده
stipulation ماده
abrasive ماده ساینده
constituents ماده متشکله
mineral material ماده معدنی
abrasive ماده سایا
roe گوزن ماده
the female sex جنس ماده یا زن
vixen روباه ماده
malkin ماده دیو
constituent ماده متشکله
malkin ماده شیطان
vixens روباه ماده
doe گوزن ماده
dopes ماده مخدر
thermate ماده ترمیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com