Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
supersensory
مافوق احساس
Other Matches
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
supersonic
هواپیمای مافوق سرعت صوت با سرعت مافوق سرعت صوت
upmost
مافوق
trans-
مافوق
trancscendent
مافوق
superordinate
مافوق
superiors
مافوق
superior
مافوق
transcendent
مافوق
superordinates
مافوق
mandate
دستور مافوق
superior order
امر مافوق
superior order
دستور مافوق
mandated
دستور مافوق
overlords
سرور مافوق
superhuman
مافوق انسانی
hypertext
مافوق متن
overlord
سرور مافوق
past
بعد از مافوق
hypersonic
مافوق فراصوت
mandating
دستور مافوق
superconducter
مافوق هادی
superior
مافوق بالارتبه
preternatural
مافوق طبیعی
supersonic
مافوق صوت
hereinabove
مافوق این
hypermedia
مافوق رسانه
mandates
دستور مافوق
hyperphyscal
مافوق طبیعت
dominant
مقتدر مافوق
ultrasonics
مافوق صوت
superiors
مافوق بالارتبه
supranational
مافوق ملیت
beyond one's expectation
مافوق انتظار کسی
supersonic
علم مافوق صوت
metagnostic
مافوق علم بشر
supersonic
سرعت مافوق صوت
hypersonic
سرعت مافوق صوت
suoersonic compressor
کمپرسور مافوق صوت
above
مافوق واقع دربالا
superconducting computers
کامپیوترهای مافوق هادی
supermen
موجود مافوق انسان
ultra
خیلی متعصب مافوق
superman
موجود مافوق انسان
supramundane
مافوق این جهان
supersonic turbine
توربین مافوق صوت
supranational
مافوق محدودیتهای ملی
supersonic nozzle
نازل مافوق صوت
supersonic propeller
ملخ مافوق صوت
supersonic tunnel
تونل باد مافوق صوت
hyperphysical
خارق العاده مافوق قوه بدنی ومادی
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
sonic boom
صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
sonic booms
صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
conical flow
تئوری جریانهای مافوق صوت روی صفحات مسطح گوشه دار
rarefaction
جریان مافوق صوت درمجرای همگرا که در ان فشارکاهش یافته و سرعت شدیداافزایش یابد
sensed
احساس
esthesis
احساس
sensed
حس احساس
percipience
احساس
sense
احساس
sense
حس احساس
impressions
احساس
impression
احساس
aesthesiogenic
احساس زا
aesthsis
احساس
apperception
احساس
appriciation
احساس
senses
حس احساس
feelings
احساس
feeling
احساس
sensations
احساس
sensation
احساس
apathetic
بی احساس
thick skinned
بی احساس
gusto
احساس
sensing
احساس
senses
احساس
sentiment
احساس
sense line
خط احساس
bow wave
موج ضربهای در سرعتهای مافوق صوت که جلوتر از لبه حمله جسمی که فاقد لبههای تیز میباشد بوجود می اید
moustaches
سطوح ایرودینامیکی که درقسمت جلوی هواپیمای مافوق صوت با بال دلتا شکل و با زاویه حمله زیاد نصب میگردند
super
: پیشوندی است بمعنی مربوط ببالا- واقع درنوک چیزی- بالایی- فوق- برتر- مافوق-ارجح-بیشتر و ابر
sensation of hunger
احساس گرسنگی
appreciates
احساس کردن
aggro
احساس پرخاشگری
appreciating
احساس کردن
sensibilities
احساس ودرک هش
malease
احساس مرض
limen
استانه احساس
itchiness
احساس خارش
feel
احساس کردن
malaise
احساس مرض
impassible
فاقد احساس
feels
احساس کردن
appreciated
احساس کردن
sensibility
احساس ودرک هش
stolid
فاقد احساس
stolidly
فاقد احساس
humiliation
احساس حقارت
feeler
احساس کننده
feelers
احساس کننده
perception
دریافت احساس
perceptions
دریافت احساس
pang
احساس بد وناگهانی
subjective sensation
احساس غیرعینی
sensorium
مرکز احساس
sense wire
سیم احساس
sense switch
گزینهء احساس
sense organ
عامل احساس
appreciate
احساس کردن
nostalgia
احساس غربت
handle
احساس بادست
feeling of inadequacy
احساس بی کفایتی
dual sensation
احساس دوگانه
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
carebaria
احساس فشار در سر
amenability
احساس مسئولیت
aesthesia
قوه احساس
sense
احساس کردن
sensed
احساس کردن
tail between one's legs
<idiom>
احساس شرمندگی
dreaded
<adj.>
پر از احساس هراس
handles
احساس بادست
antipathy
احساس مخالف
feeling of inadequacy
احساس نابسندگی
guilt feeling
احساس گناه
heavy heart
<idiom>
احساس ناراحتی
really
احساس میکنم
esthesiometer
احساس سنج
senses
احساس کردن
euthymia
احساس سرحالی
ultra
:پیشوندیست بمعنی " ماورا" وماورا فضا" و ماورا حدودوثغور" و برتراز" و"مافوق "و "فرا"
ill at ease
<idiom>
احساس عصبانیت وناراحتی
give voice to
<idiom>
احساس ونظرت رابیان کن
traction sensation
احساس کشیدگی پوست
hate one's guts
<idiom>
احساس انزجار از کسی
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
unreality feeling
احساس ناواقعی بودن
too big for one's breeches/boots
<idiom>
احساس بزرگی کردن
To feel lonely (lonesme).
احساس تنهائی کردن
wamble
احساس تهوع کردن
a pang of hunger
احساس ناگهانی گرسنگی
inapprehensible
نامفهوم غیرقابل احساس
referred sensation
احساس جابه جا شده
to be humbled
احساس فروتنی کردن
palpability
قابل احساس و لمس
forefeel
ازپیش احساس کردن
to feel cold
احساس سردی کردن
to freeze
احساس سردی کردن
impercipient
بی احساس ادم بی بصیرت
scunner
احساس نفرت کردن
apperceptive
وابسته به درک و احساس
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
ahedonia
فقدان احساس لذت
anhedonia
فقدان احساس لذت
sense winding
سیم پیچ احساس
to feel humbled
احساس فروتنی کردن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
to feel a pang of jealousy
ناگهانی احساس حسادت کردن
a pang of love
احساس رنج آور عشق
I feel faint with hunger.
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
Do you feel hungry?
شما احساس گرسنگی می کنید؟
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
I've got the munchies.
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
sensate
اماده پذیرش حس احساس کردن
amoral
بدون احساس مسئولیت اخلاقی
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
to t. on any one's corn
احساس کسی راجریحه دارکردن
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
sensory
وابسته به مرکز احساس حساس
esthesia
فرفیت احساس و ادراک حساسیت
prenotion
احساس قبلی نسبت بچیزی
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
abklingen
محو شدن تدریجی احساس
dysphoria
بیقراری احساس ملالت وکسالت
intangibly
چنانکه نتوان احساس کرد
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
impassively
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
prickling
احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
to be touched
[hit]
by a pang of regret
ناگهانی احساس پشیمانی
[افسوس]
کردن
pins and needles
احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
membrane keyboard
احساس کننده فشار را فعال میکند
valetudinarianism
احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
I'm not a bit hungry.
یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
nurse a grudge
<idiom>
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
(the) creeps
<idiom>
احساس تنفر ویا ترس شدید
siege mentality
احساس مورد حمله و خصومت بودن
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
he felt a t. on his shoulder
احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
to feel a pang of guilt
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
sensitive
آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com