English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
Other Matches
usura maritima دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
fee tail تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
dedications در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
reputed owner در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
tontine تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
usury گرفتن بهره بیشتر از بهره قانونی جهت وام
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finances رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
proprietresses مالک
angels مالک
proprietors مالک
proprietress مالک
possessor مالک
possessors مالک
landed مالک
owner مالک
owner of a property مالک
angel مالک
landlord مالک
landlords مالک
homeowner مالک
homeowners مالک
ownerless بی مالک
owners مالک
lords مالک
having مالک
proprietor مالک
have مالک
lord مالک
seis مالک شدن
at the owner's risk بعهده مالک
goodman خرده مالک
apollyon مالک دوزخ
absentee landlord مالک غایب
reputed owner مالک اعتباری
freeholder مالک مطلق
owns مالک بودن
yeoman مالک جزء
joint owner مالک مشاع
ground landlord مالک عرصه
yeomen مالک جزء
own مالک بودن
owned مالک بودن
owning مالک بودن
car owner مالک اتومبیل
holding company شرکت مالک
to have possession of مالک بودن
to have مالک بودن
to hold مالک بودن
to possess مالک بودن
yeomanly مالک جزء
smallholder خرده مالک
smallholders خرده مالک
absentees مالک غایب
householder مالک خانه
householders مالک خانه
timocracy مالک سالاری
absentee مالک غایب
shipowner مالک کشتی
sole owner مالک منحصر
yeoman خرده مالک کشاورز
fixed stock مالک انحصاری سهام
lairds ملاک خرده مالک
laird ملاک خرده مالک
to have something مالک چیزی بودن
to have something at one's disposal مالک چیزی بودن
deforce بزورمالی را از مالک گرفتن
esquire مالک زمین ارباب
yeomanly خرده مالک کشاورز
owner of root or seed مالک اصله یا حبه
at owner's risks ریسک به عهده مالک
yeomen خرده مالک کشاورز
financed دارایی
asset دارایی
holding دارایی
property دارایی
means دارایی
pursed دارایی
pursing دارایی
purses دارایی
possession دارایی
purse دارایی
finance دارایی
fortune دارایی
estates دارایی
finances دارایی
estate دارایی
wealth دارایی
portfolios دارایی
portfolio دارایی
fortunes دارایی
financing دارایی
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
tenant by sufference متصرف با رضایت ضمنی مالک
proprietary متعلق به ملاک وابسته به مالک
tenant at will متصرف به میل و اراده مالک
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
capital goods دارایی ثابت
weals ثروت دارایی
possession دارایی متصرفات
current assets دارایی جاری
cham cell or of the e. وزیر دارایی
current asset دارایی جاری
circulating asset دارایی در گردش
circulating asset دارایی جاری
weal ثروت دارایی
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
assets and equities دارایی ودیون
finance office اداره دارایی
finance officer افسر دارایی
financial agency اداره دارایی
finance ministry وزارت دارایی
private property دارایی شخصی
thing اسباب دارایی
fortunes دارایی ثروت
the furniture of ones pocket دارایی جیب
liabilities and assets بدهی و دارایی
ministry of f. وزارت دارایی
temporality دارایی دینوی
money bag دارایی دولت
equities دارایی شرکاء
equity دارایی شرکاء
personal chattels دارایی منقول
assets مایملک دارایی
personal state دارایی منقول
property tax مالیات دارایی
intendant پیشکار دارایی
personalty دارایی شخصی
inventory دفتر دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
fortune دارایی ثروت
hab داشتن دارایی
installation property دارایی قسمت
to take an inventory of صورت دارایی
derelict ترک شده بوسیله مالک یا قیم
foreclose a mortgage فک رهن ملکی را از مالک ان سلب کردن
dedicated assets دارایی وقف شده
belonging متعلقات واموال دارایی
real account حساب دارایی غیرمنقول
holding دراختیار داشتن دارایی
to come into a property دارایی را بدست اوردن
property book دفتر دارایی یکان
real property دارایی غیر منقول
hereditaments دارایی غیر منقول
finance قسمت مالی یا دارایی
immovable دارایی غیر منقول
finances قسمت مالی یا دارایی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
financing قسمت مالی یا دارایی
hotch سرجمع کردن دارایی
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
inventory صورت دارایی موجودی
personal chattels دارایی شخصی منقول
private property دارایی شخصی بلامعارض
financed قسمت مالی یا دارایی
church warden متصدی دارایی کلیسا
personal property دارایی شخصی منقول
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
capital account حساب دارایی وسرمایه
at the owner's risk با قید اینکه هرگونه خسارت بعهده مالک
heir in tail وارث دارایی حبس شده
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
realty دارایی غیر منقول ملک
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
chattel مال منقول دارایی شخصی
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
financed علم دارایی تهیه پول کردن
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
finance علم دارایی تهیه پول کردن
finances علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financing علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
diminishing marginal productivity بهره دهی نهائی نزولی نزولی بودن بهره دهی نهائی
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com