English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
commissioner مامور عالی رتبه دولت
commissioners مامور عالی رتبه دولت
Other Matches
Esteemed commissioner! مامور عالی رتبه محترم!
high ranking عالی رتبه
ranking عالی رتبه
justiciary داور عالی رتبه
eminency عالی رتبه عالیجناب
eminence عالی رتبه عالیجناب
warlord افسر عالی رتبه ارتش
ranking دارای مقام بزرگ و عالی رتبه بندی
porte باب عالی دولت عثمانی
the sublime porte باب عالی دولت عثمانی
united nations high commissioner مامور عالی ملل متحد برای اوارگان
serviced منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
identic notes منظوریادداشتهایی با مضمون واحداست که چند دولت به یک دولت می دهند . چون این یادداشتها جداگانه تسلیم میشود عمل هر دولت فاهرا"مستقل از عمل دولت دیگراست تسلیم این یادداشتهاعمل غیردوستانه تلقی میشود
retorsion عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
score رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
scored رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
scores رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
open market operation عملیات دولت در بازار ازاد خرید و فروشهایی که دولت از طریق خزانه داری کل میکند
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
unfriendly act هر نوع عملی که از یک دولت سر بزند و دولت دیگر در آن ضرری نسبت به منافع خود مشاهده کند
dependent state دولت تابع و وابسته به دولت یا قدرت دیگر
advanced level پایه مهارت عالی در سطح عالی
federal state دولت متحده یا دولت اتحادی
delegate مامور فرستاده مامور کردن
delegating مامور فرستاده مامور کردن
delegates مامور فرستاده مامور کردن
delegated مامور فرستاده مامور کردن
on an even keel <idiom> به ترتیب عالی یا محیطی عالی
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
pay as you go principle اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
social contract اعتقاد به این مسئله که تفویض قدرت به دولتها ناشی از نوعی قرارداد است که ضمن ان فردقسمتی از حقوق خود را به دولت تفویض میکند ومتقابلا" از وجود دولت برخوردار میشود
authoritarainism نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
exchange control نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
degree رتبه
from within the ranks of از رتبه
degrees رتبه
grade رتبه
rank رتبه
ranked رتبه
grades رتبه
ranks رتبه
step رتبه
station رتبه
of the same grade هم رتبه
coordinate هم رتبه
stations رتبه
run of the mine بی رتبه
stepping رتبه
order رتبه
stationed رتبه
step مرحله رتبه
stepping رتبه درجه
grades درجه رتبه
places مقام رتبه
grade درجه رتبه
place مقام رتبه
third degree رتبه سوم
dignity مقام رتبه
rating درجه رتبه
stepping مرحله رتبه
degrade تنزیل رتبه
degrades تنزیل رتبه
step رتبه درجه
ratings درجه رتبه
placing مقام رتبه
demotion تنزل رتبه
ranking رتبه بندی
to get one's stripes رتبه گرفتن
khedivate رتبه خدیو
permanent rank رتبه دایمی
minor پایین رتبه
episcopate رتبه اسقفی
centile rank رتبه صدکی
percentile rank رتبه صدکی
outrank رتبه بالاترداشتن
compeer هم رتبه بودن با
low order پایین رتبه
khediviate رتبه خدیو
high order رتبه بالا
ranks رتبه بندی
rank رتبه بندی
juniority رتبه پائین تر
degradation تنزل رتبه
he is next to you in rank او در رتبه پس از شماست
ranked رتبه بندی
inferior پایین رتبه فرعی
demoted تنزل رتبه دادن
demotes تنزل رتبه دادن
high order bit بیت بالا رتبه
advancing <adj.> ترفیع رتبه دادن
advance ترفیع رتبه دادن
noncommissioned officer افسر دون رتبه
comedown تنزل رتبه ومقام
low order digit رقم پایین رتبه
demote تنزل رتبه دادن
minor پایین رتبه خرد
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
degrade تنزل رتبه دادن
inferiors پایین رتبه فرعی
degrades تنزل رتبه دادن
grade درجه بندی رتبه
ranks رتبه بندی کردن
grades درجه بندی رتبه
ranked رتبه بندی کردن
the rank of colonel پایه یا رتبه سرهنگی
degree رتبه بندی کردن
degrees رتبه بندی کردن
demoting تنزل رتبه دادن
princeling شاهزاده پایین رتبه
clock stagger رتبه زمان سنجی
below the horizon رتبه من از او پایین تر است
rank difference correlation همبستگی تفاوت رتبه ها
promotions ترفیع رتبه پیشرفت
promotion ترفیع رتبه پیشرفت
subalternate شخص پایین رتبه
rank رتبه بندی کردن
duumvirate اشتراک دو نفرهم رتبه درکاری
duumvir شریک رتبه حکومت دو نفری
to act [as somebody] عمل کردن [به عنوان رتبه ای]
credit rating رتبه بندی اعتباری مشتریان
stratum رتبه طبقه نسج سلولی
isotropic ranking رتبه بندی غیر کمی
puisne judge قاضی پایین رتبه دادرس جز
undergrad u te شاگرد درجه نگرفته شاگردپایین رتبه
eminence پر مقام [بالا رتبه] در گروهی یا پیشه ای
disrate پست کردن تقلیل رتبه دادن
downgrading جمع و جور کردن تنزیل رتبه
downgraded جمع و جور کردن تنزیل رتبه
chancellery رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه
downgrade جمع و جور کردن تنزیل رتبه
chancellory رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه
downgrades جمع و جور کردن تنزیل رتبه
declassifying تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassify تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassifies تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassified تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
to be unable to hold a candle to somebody <idiom> در برابر کسی پائین رتبه بودن [در توانایی یا مهارت و غیره]
stated دولت
states دولت
government دولت
stating دولت
state- دولت
state دولت
mammon دولت
respublica دولت
governments دولت
power دولت
powered دولت
powers دولت
powering دولت
commissioner مامور
official مامور
missionaries مامور
missionary مامور
commissioners مامور
appointed مامور
agents مامور
agent مامور
officer مامور
officers مامور
bedell مامور
ranksman مامور صف
functionery مامور
functionary مامور
commissionaire مامور
commissionaires مامور
functionaries مامور
pursuivant مامور
bedel مامور
the body politic ملت و دولت
the policy of the government رویه دولت
the policy of the government سیاست دولت
nation state دولت ملی
public debt بدهی دولت
nation-states دولت ملی
territory of state قلمرو دولت
states دولت استان
state government دولت مرکزی
totaliarian state دولت توتالیتر
mafias دولت ستیزی
state property دارائی دولت
stating دولت استان
buffer state دولت حایل
office-holders کارمند دولت
office-holder کارمند دولت
war state دولت جنگی
mafia دولت ستیزی
nation-state دولت ملی
Downing Street دولت انگلیس
quirinal دولت ایتالیا
puppet government دولت پوشالی
Whitehall دولت انگلیس
public servant مستخدم دولت
chief of state رئیس دولت
cabinets هیات دولت
Kremlin دولت شوروی
cabinet هیات دولت
public officer [American E] کارمند دولت
civil servant [British E] کارمند دولت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com