English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
justiciar مامور قضایی عالیرتبه
Other Matches
High Commissioners مامور عالیرتبه
High Commissioner مامور عالیرتبه
coroners مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
coroner مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
High Commissioner نماینده عالیرتبه عضو عالیرتبه
High Commissioners نماینده عالیرتبه عضو عالیرتبه
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
distinguished عالیرتبه
top-level افراد عالیرتبه
official عالیرتبه رسمی
mandarins مامورین عالیرتبه
mandarin مامورین عالیرتبه
top-level توسط افراد عالیرتبه
delegated مامور فرستاده مامور کردن
delegating مامور فرستاده مامور کردن
delegates مامور فرستاده مامور کردن
delegate مامور فرستاده مامور کردن
High Commissioner نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
High Commissioners نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
justiciar قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
jural قضایی
juratory قضایی
jurisdiction قضایی
judiciary قضایی
judicial قضایی
juridical قضایی
judiciary قوه قضایی
law court دادگاه قضایی
miscarriages of justice اشتباه قضایی
law courts دادگاه قضایی
legal assistance مشاوره قضایی
legal suit تعقیب قضایی
law agent نماینده قضایی
legal شرعی قضایی
the rule of law تامین قضایی
judicial delegation تفویض قضایی
miscarriage of justice اشتباه قضایی
legal aid معاضدت قضایی
judicial settlement حل اختلاف قضایی
judicial settlement تسویه قضایی
quasi judicial شبه قضایی
judicial precedent رویه قضایی
judicial immunity مصونیت قضایی
presumption juris tantum اماره قضایی
judicial circumstantial evidence اماره قضایی
judicial assistance معاضدت قضایی
judicature حوزه قضایی
judicature قوه قضایی
precedent رویه قضایی
litigation دعوی قضایی
jurisdiction حوزهء قضایی
institution تاسیس قضایی
rogatory نیابت قضایی
precedents رویه قضایی
district attorneys بازپرس بخش قضایی
legal advice مشورت یا نظر قضایی
extrajudicial خارج ازصلاحیت قضایی
district attorney بازپرس بخش قضایی
enforcement of judgement اجرای احکام قضایی
sub judice بدون تصمیم قضایی
proetor متصدی امور قضایی وکشوری
adjudge با حکم قضایی فیصل دادن
dictums گفته افهار نظر قضایی
legal assistance کمکهای قضایی شرح علایم
circuit حوزه قضایی یک قاضی دور
circuits حوزه قضایی یک قاضی دور
Soc ازادی دراخذ تصمیم قضایی
dictum گفته افهار نظر قضایی
rogatory letters نامه محتوی تفویض نیابت قضایی
letters rogatory نامه مشعر بر تقاضای نیابت قضایی
sokeman فرد ساکن حوضه قضایی لرد یا امیر
cadres واحدی ازقبیل قضایی واداری ونظامی وغیره
perverse verdict درمورد نکات قضایی موضوع صادر شود
cadre واحدی ازقبیل قضایی واداری ونظامی وغیره
exegesis تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
exegeses تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
judge made law نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
coroners هر دو را داراست ولیکن جنبه قضایی ماموریتش بیشتر است
coroner هر دو را داراست ولیکن جنبه قضایی ماموریتش بیشتر است
concurrent jurisdiction رسیدگی قضایی همزمان به چند جرم دادگاه الحاقی یاهمزمان
knight marshal کسیکه در خانواده سلطنتی دارای برخی مامریتهای قضایی باشد
congregationalism استقلال هرکلیسا برای اداره کارهای قضایی وانتظامی خود
prohibition حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
permission اجازه کاربر خاص برای دستیابی به منابع اشتراکی یا قضایی از دیسک
legalism اعتقاد به این که کلیه مسائل باید از طرق قضایی وحقوقی حل و فصل شود
bedel مامور
bedell مامور
functionaries مامور
functionary مامور
missionaries مامور
ranksman مامور صف
functionery مامور
missionary مامور
appointed مامور
official مامور
commissioners مامور
commissionaires مامور
commissionaire مامور
pursuivant مامور
officers مامور
agent مامور
agents مامور
commissioner مامور
officer مامور
envoi مامور نماینده
he was ordered to europe او مامور اروپا شد
file clerk مامور بایگانی
purchasing officer مامور خرید
executive bailiff مامور اجرا
diplomatic officer مامور سیاسی
diplomatic agent مامور سیاسی
customs officer مامور گمرک
scouted مامور اکتشاف
scout مامور اکتشاف
on sentry مامور نگهبانی
inquisitors مامور تحقیق
inquisitor مامور تحقیق
investigators مامور تحقیق
pointsman مامور راهنمائی
assignee نماینده مامور
attackman مامور حمله
bumbailiff مامور اجرا
investigator مامور تحقیق
scouts مامور اکتشاف
consular officer مامور کنسولی
counterspy مامور ضد جاسوسی
custom assersor مامور گمرک
customs appraisor مامور گمرک
lictor مامور اجرا
sergeants مامور اجرا
envoys فرستاده مامور
envoys مامور نماینده
envoy فرستاده مامور
envoy مامور نماینده
appoints مامور کردن
appoint مامور کردن
auditors مامور رسیدگی
auditor مامور رسیدگی
defector in place مامور مخفی
sergeant مامور اجرا
policemen مامور پلیس
policeman مامور پلیس
bailiffs مامور اجرا
bailiff مامور اجرا
mole مامور مخفی
probation officers مامور نافر
probation officer مامور نافر
executioners مامور اعدام
censors مامور سانسور
censoring مامور سانسور
paymaster مامور پرداخت
executioner مامور اعدام
censor مامور سانسور
paymasters مامور پرداخت
censored مامور سانسور
secret agents مامور مخفی
officers مامور متصدی
communicants مامور ابلاغ
emissaries مامور مخفی
sergeant at arms مامور اجرا
send on duty مامور کردن
police officer مامور پلیس
emissaries مامور سری
bureaucrat مامور اداری
bureaucrats مامور اداری
revenuer مامور مالیاتی
executor مامور اجرا
communicant مامور ابلاغ
tollman مامور نواقل
secret agent مامور مخفی
police officers مامور پلیس
hangman مامور اعدام
emissary مامور سری
hangmen مامور اعدام
officer مامور متصدی
executors مامور اجرا
emissary مامور مخفی
waggoner مامور واگن
typographer مامور چاپخانه
relieving officer مامور اعانه فقرا
rading party قسمت مامور دستبرد
pursuivant مامور ابلاغ یا اخطاریه
press agent مامور اگهی و تبلیغ
raiding party قسمت مامور کمین
pontonier مامور پل موقت سازی
to send upon an e مامور سفارت کردن
master in lunacy مامور رسیدگی به دیوانگی ها
truck master مامور یا سرپرست چندکامیون
tidewaiter مامور گمرک لب دریا
sergeant at arms مامور اجرا و انتظامات
scrutineer مامور شمارش ارا
scambler مدافع مامور مانوربالا
pontoneer مامور پل موقت سازی
lord advocate دادستان کل مامور به اسکاتلند
lifeguard مامور نجات غریق
catchpole مامور اخذ مالیات
barrier patrol گشتی مامور موانع
fireman مامور اتش نشانی
bailiwick ناحیه قلمرو مامور
firemen مامور اتش نشانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com