English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (16 milliseconds)
English Persian
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
Other Matches
prevents مانع شدن ممانعت کردن
prevented مانع شدن ممانعت کردن
preventing مانع شدن ممانعت کردن
prevent مانع شدن ممانعت کردن
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
obstruction خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
obstructions خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
get out of the way <idiom> چیزی به مانع نمانده
to be a bar to something [somebody] مانع چیزی [کسی] شدن
prevention مانع رخ دادن چیزی شدن
preventive آنچه مانع رویدادن چیزی شود
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
to bar somebody from something [doing something] مانع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
jams توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jam توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
hedgehog مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
arrested جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrest جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
crest clearing محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
ocant altitude ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
interdiction ممانعت
molestation ممانعت
forbiddance ممانعت
obstructions ممانعت
withholds ممانعت
exclusion ممانعت
prevention ممانعت
debarment ممانعت
withhold ممانعت
withheld ممانعت
block age ممانعت
obstruction ممانعت
interdict ممانعت
withholding ممانعت
restraints ممانعت
restraint ممانعت
outbreak وقوع
outbreaks وقوع
occurence وقوع
far between کم وقوع
occurrence وقوع
incidence وقوع
occurance وقوع
occurrences وقوع
preventer ممانعت کننده
area interdiction ممانعت منطقهای
hanging prevention ممانعت از تعلیق
trade barrier ممانعت تجاری
forfend ممانعت کردن
denial measures اصول ممانعت
area interdiction ممانعت در منطقه
checks ممانعت کردن
impedes ممانعت کردن
impede ممانعت کردن
impeded ممانعت کردن
check ممانعت کردن
checked ممانعت کردن
steric hindrance ممانعت فضایی
interference ممانعت غیرمجاز
turn a deaf ear to <idiom> ممانعت از شنیدن
annoyance ممانعت ازردگی
prohibition تحریم ممانعت
blockage ممانعت دریایی
blockages ممانعت دریایی
liberalizer رافع ممانعت
contingencies احتمال وقوع
chronological بترتیب وقوع
under way درشرف وقوع
frequency کثرت وقوع
bring to pass به وقوع رساندن
externality وقوع درخارج
localities محل وقوع
frequencies کثرت وقوع
come off وقوع یافتن
come through وقوع یافتن
incidence تصادف وقوع
centricity وقوع درمرکز
contingency احتمال وقوع
scene جای وقوع
scenes جای وقوع
infrequency ندرت وقوع
recurrenge وقوع مکرر
frequentness کثرت وقوع
rede وقوع مصلحت
imminence قرابت وقوع
presence وقوع وتکرار
interjacency وقوع در میان
done وقوع یافته
the scene is laid in paris جای وقوع
locality محل وقوع
hindered rotation چرخش ممانعت شده
liberalised رفع ممانعت کردن
stall ماندن ممانعت کردن
stalling ماندن ممانعت کردن
liberalises رفع ممانعت کردن
liberalize رفع ممانعت کردن
liberalising رفع ممانعت کردن
liberalizing رفع ممانعت کردن
liberalized رفع ممانعت کردن
write inhibit ring حلقه ممانعت از نوشتن
rein ممانعت لجام زدن
liberalizes رفع ممانعت کردن
failure logcing ثبت وقوع خرابی
red handed حین وقوع جنایت
chronological ترتیب زمانی وقوع
alpha radiation وقوع طبیعی پرتو
allopatric بتنهایی وقوع یافته
accident proof علت وقوع حادثه
imminence وقوع خطر نزدیک
carried نشانه وقوع وام
carries نشانه وقوع وام
carry نشانه وقوع وام
carrying نشانه وقوع وام
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
trichromatism وقوع درسه حالت
imminency وقوع خطر نزدیک
blocking and chocking ممانعت و راه بندی کردن
competition clause شرط ممانعت از دخول دیگران
denials ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
denial ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
forestalled پیش افتادن ممانعت کردن
blank ممانعت از امتیاز گیری حریف
forestalls پیش افتادن ممانعت کردن
denial measures تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
forestall پیش افتادن ممانعت کردن
blankest ممانعت از امتیاز گیری حریف
preventive عامل ممانعت جلوگیری کننده
stramline flow جریان موازی یابی ممانعت
forclosure سلب حق اقامه دعوی ممانعت
mutual exclusion ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
rhyme scheme ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
latest event time دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venues محل وقوع جرم یا دعوی
venue محل وقوع جرم یا دعوی
bring about سبب وقوع امری شدن
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
obstructions حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
survives ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
surviving ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdiction ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
survived ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdict ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
clearing block قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
obstruction حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
survive ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
straw in the wind <idiom> نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
pigs might fly وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
impend اویزان کردن در شرف وقوع بودن
terrain avoidance ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
sticker اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
stickers اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loop ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
conditional مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibi غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibis غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
looped ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine <proverb> علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
back pressure valve سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
flags نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flag نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
censeur ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
special vertict رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
interlocking وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocked وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocks وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlock وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faulted خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
unconditional دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com