Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English
Persian
obstruct
مانع شدن کارشکنی کردن
obstructed
مانع شدن کارشکنی کردن
obstructing
مانع شدن کارشکنی کردن
obstructs
مانع شدن کارشکنی کردن
Other Matches
damming
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
obstruction
کارشکنی
non-cooperation
کارشکنی
obstructions
کارشکنی
sabotaged
کارشکنی وخراب کاری
sabotage
کارشکنی وخراب کاری
sabotages
کارشکنی وخراب کاری
sabotaging
کارشکنی وخراب کاری
hedgehog
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
preclude
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
obstructs
ایجاد مانع کردن
barricades
مانع مسدود کردن
barricading
مانع مسدود کردن
letting
درنگ کردن مانع
lets
درنگ کردن مانع
obstructing
ایجاد مانع کردن
obstructed
ایجاد مانع کردن
let
درنگ کردن مانع
barricaded
مانع مسدود کردن
barricade
مانع مسدود کردن
obstruct
ایجاد مانع کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
gagging
مانع فراهم کردن برای
hindering
بازمانده کردن مانع شدن
gagged
مانع فراهم کردن برای
gags
مانع فراهم کردن برای
hampered
مانع شدن مختل کردن
preventing
مانع شدن ممانعت کردن
gag
مانع فراهم کردن برای
prevents
مانع شدن ممانعت کردن
hampers
مانع شدن مختل کردن
hampering
مانع شدن مختل کردن
prevent
مانع شدن ممانعت کردن
hinder
بازمانده کردن مانع شدن
hindered
بازمانده کردن مانع شدن
hamper
مانع شدن مختل کردن
prevented
مانع شدن ممانعت کردن
hinders
بازمانده کردن مانع شدن
obstructively
با قصد فراهم کردن مانع
crest clearing
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
keel
خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
to bar somebody from something
[doing something]
مانع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
keels
خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
ocant altitude
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
select
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
selected
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
selects
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
insulate
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulates
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
write protect
قسنت کوچکی در فلاپی دیسک که حرکت داده شود مانع هر گونه نوشتن یا پاک کردن دیسک میشود
horned scully
مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
balks
مانع
balking
مانع
flight
مانع
swimmingly
بی مانع
flight
مانع در دو
hurdle
دو با مانع
balked
مانع
hurdles
دو با مانع
hurdle
مانع
hurdles
مانع
baulked
مانع
crests
مانع
encumbrances
مانع
set back
مانع
degage
بی مانع
baulks
مانع
constraint
مانع
hindrances
مانع
hindrance
مانع
hedged
مانع
hedges
مانع
blocks
مانع
masking
مانع
encumbrance
مانع
hold back
مانع
crest
مانع
cresting
مانع
baulking
مانع
dead lock
مانع
pull-backs
مانع
clogged
مانع
stopping
مانع
massif
مانع
stop
مانع
curtains
مانع
clogs
مانع
shields
مانع
massifs
مانع
clog
مانع
stops
مانع
pull-back
مانع
pull back
مانع
blocked
مانع
obstacle
مانع
block
مانع
barricading
مانع
repellents
مانع
drawbacks
مانع
drawback
مانع
repellent
مانع
stumbling block
مانع
stumbling blocks
مانع
impediments
مانع
impediment
مانع
barricade
مانع
stopped
مانع
barricades
مانع
obstaele
مانع
shackle
مانع
shackled
مانع
shackles
مانع
shackling
مانع
dike
مانع
in the way
مانع
balk
مانع
strait jacket
مانع
bar
مانع
barriers
مانع
hedge
مانع
preventor
مانع
snags
مانع
shield
مانع
strait jackets
مانع
interference
مانع
hinder
مانع
restraint
مانع
hindered
مانع
impeditive
مانع
impedimental
مانع
impedient
مانع
hindering
مانع
bars
مانع
preventive
مانع
hinders
مانع
handicap
مانع
snag
مانع
snagging
مانع
restraints
مانع
barrier
مانع
handicaps
مانع
barricaded
مانع
fettered
قید مانع
disabled
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
legitimates
مانع مشروع
legitimating
مانع مشروع
deterrent
مانع شونده
paratonic
مانع رشد
hinders
مانع شدن
resist
مانع شدن
crested
مانع دید
withholds
مانع شدن
band
نوار مانع
rein
مانع شدن
impede
مانع شدن
revoke
مانع شدن
stayed
مانع عصاء
obturate
مانع شدن
blocked
مانع شدن
clearance
برداشتن مانع
hindered
مانع شدن
incumber
مانع شدن
bands
نوار مانع
protective barrier
مانع حمایتی
barred
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
obstructively
بطور مانع
hinder
مانع شدن
barricaded
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
block
مانع شدن
blocked
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
closed
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
intromit
مانع شدن
stockade
ایجاد مانع
stockades
ایجاد مانع
locked
<adj.>
<past-p.>
مانع شده
stay
مانع عصاء
water jump
مانع ابی
inhibitor
مانع شونده
blocs
مانع ورادع
hold-ups
مانع شدن
bloc
مانع ورادع
revoked
مانع شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com