Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
muzzle
مانع فعالیت شدن
muzzled
مانع فعالیت شدن
muzzles
مانع فعالیت شدن
muzzling
مانع فعالیت شدن
Other Matches
hedgehog
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
dams
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
crest clearing
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
ocant altitude
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
activity
فعالیت
actuality
فعالیت
activation
فعالیت
activeness
فعالیت
exercise
فعالیت
exercised
فعالیت
exercises
فعالیت
activities
فعالیت
acting
فعالیت
stir
فعالیت
stirrings
فعالیت
stirred
فعالیت
functioned
فعالیت
functions
فعالیت
stirs
فعالیت
function
فعالیت
optical activity
فعالیت نوری
operational environment
محیط فعالیت
activity drive
سائق فعالیت
operating level
سطح فعالیت
operant
فعالیت کننده
on stream
درحال فعالیت
low activity
فعالیت پایین
activity light
چراغ فعالیت
off year
سال کم فعالیت
activate
به فعالیت پرداختن
hey day
روز پر فعالیت
activity cycle
چرخه فعالیت
cerebration
فعالیت مغزی
business activity
فعالیت بازرگانی
critical activity
فعالیت بحرانی
activity coefficient
ضریب فعالیت
activity analysis
تحلیل فعالیت
publicity drive
فعالیت تبلیغاتی
advertising campaign
فعالیت تبلیغاتی
activation
به فعالیت دراوردن
activity wheel
گردونه فعالیت
activity time
زمان هر فعالیت
activity ratio
نسبت فعالیت
activity chart
نمودار فعالیت
activity rate
نرخ فعالیت
activity quotient
بهر فعالیت
activity of soil
فعالیت خاک
auxiliary activity
فعالیت فرعی
events
عمل یا فعالیت
inaction
بدون فعالیت
venture
فعالیت اقتصادی
ventured
فعالیت اقتصادی
ventures
فعالیت اقتصادی
venturing
فعالیت اقتصادی
politicking
فعالیت سیاسی
inactivity
عدم فعالیت
event
عمل یا فعالیت
turn over
عایدی فعالیت
reactivation
فعالیت مجدد
activated
به فعالیت پرداختن
activates
به فعالیت پرداختن
somatotonia
فعالیت گرایی
somatotonic
فعالیت گرا
activating
به فعالیت پرداختن
random activity
فعالیت تصادفی
orbited
دور حدود فعالیت
class ii activity
فعالیت امادی طبقه 2
formed
سابقه فعالیت اسب
deactivating group
گروه کم کننده فعالیت
forms
سابقه فعالیت اسب
orbits
دور حدود فعالیت
spheres
مرتبه حدود فعالیت
class i activity
فعالیت امادی طبقه 1
backgrounds
فعالیت ارتباط دادهای
activity sampling
نمونه گیری از فعالیت
activity group therapy
درمان با فعالیت گروهی
efficiency
فعالیت مفید بازده
sphere
مرتبه حدود فعالیت
background
فعالیت ارتباط دادهای
business cycle
دور فعالیت بازرگانی
orbit
دور حدود فعالیت
form
سابقه فعالیت اسب
keep the ball rolling
<idiom>
اجازه فعالیت دادن
slumps
کاهش فعالیت رکود
slumped
کاهش فعالیت رکود
slump
کاهش فعالیت رکود
gross motor activity
فعالیت حرکت عمده
trade cycle
دوره فعالیت تجاری
byways
کار یا فعالیت جنبی
self activity
فعالیت خود بخود
seismism
فعالیت لزرشی وارتعاشی
slumping
کاهش فعالیت رکود
file activity ratio
نسبت فعالیت پرونده
in the swim
<idiom>
درکاری فعالیت داشتن
electioneer
فعالیت انتخاباتی کردن
pickup
تجدید فعالیت چیدن
byway
کار یا فعالیت جنبی
hyperthyroid
ازدیاد فعالیت غذه درقی
extra-curricular
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
work in
با فعالیت و کوشش راه بازکردن
latest finish time
دیرترین زمان ختم یک فعالیت
precipitancy
شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
to work at a high pressure
با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
scope for one's energies
میدان برای ابراز فعالیت
activity designator
شاخص فعالیت یکان یا قسمت
precipitance
شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
activating effect of functional group
گروه زیاد کننده فعالیت
activation
کنش ور سازی ایجاد فعالیت
hyperactive
دارای فعالیت بیش ازاندازه
force activity designator
شماره ترتیب فعالیت یکان
gastrovascular
دارای فعالیت درمعده ورگها
early start
زودترین زمان شروع یک فعالیت
biological half time
زمان فعالیت یک عامل میکروبی
abuzz
<adj.>
پر از سرو صدا، فعالیت و هیجان
biogenic
محصول فعالیت موجودات زنده
early finish
زودترین زمان ختم یک فعالیت
take the bull by the horns
<idiom>
چند نوع فعالیت داشتن
pyroclastic
تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
thermodynamics
مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه ان باحرارت
clip someone's wings
<idiom>
محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
biological half time
زمان امکان فعالیت عامل میکربی
home range
جای محدود برای فعالیت حیوانات
hardball
فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
pyrochemical
وابسته به فعالیت شیمیایی درگرمای زیاد
dies non
روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
to phase out their activities
فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
duration
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
canvasses
برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
euthenics
مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
canvass
برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassing
برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
academia
حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
canvassed
برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
depressant
دژم ساز عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی
downtime
پریودی که تجهیزات موردنظردراثر نقص فنی از فعالیت بازمانده است
Appetite comes with eating.
<proverb>
با پیش رفت فعالیت تمایل افزایش می یابد.
[ضرب المثل]
parabiosis
برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
front de liberation national
فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
hands on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
academe
فعالیت هایی که اساتید دانشگاهی انجام می دهند نظیر نوشتن مقاله، تدریس و غیره
resource leveling
زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
free float
مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
half life period
مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
hinders
مانع
hindering
مانع
hindered
مانع
hinder
مانع
snags
مانع
snagging
مانع
drawback
مانع
drawbacks
مانع
clog
مانع
snag
مانع
preventive
مانع
encumbrances
مانع
in the way
مانع
encumbrance
مانع
clogged
مانع
barrier
مانع
barriers
مانع
dike
مانع
degage
بی مانع
curtains
مانع
barricading
مانع
barricades
مانع
clogs
مانع
strait jackets
مانع
strait jacket
مانع
hold back
مانع
set back
مانع
preventor
مانع
obstaele
مانع
impeditive
مانع
impedimental
مانع
impedient
مانع
bars
مانع
barricade
مانع
barricaded
مانع
dead lock
مانع
balk
مانع
impediment
مانع
swimmingly
بی مانع
hurdles
دو با مانع
bar
مانع
obstacle
مانع
hurdles
مانع
impediments
مانع
balked
مانع
balking
مانع
balks
مانع
baulked
مانع
baulking
مانع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com