English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (37 milliseconds)
English Persian
barricade مانع مسدود کردن
barricaded مانع مسدود کردن
barricades مانع مسدود کردن
barricading مانع مسدود کردن
Search result with all words
preclude مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
Other Matches
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
chokes مسدود کردن
dam مسدود کردن
dammed مسدود کردن
choked مسدود کردن
obtruate مسدود کردن
choke مسدود کردن
damming مسدود کردن
ligate مسدود کردن رگ
dams مسدود کردن
blockade مسدود کردن
blocking مسدود کردن
oppilate مسدود کردن
obstruct مسدود کردن
close مسدود کردن
closer مسدود کردن
closes مسدود کردن
obstructing مسدود کردن
obstructed مسدود کردن
closest مسدود کردن
obturate مسدود کردن
occlude مسدود کردن
foreclosing مسدود کردن
forecloses مسدود کردن
foreclosed مسدود کردن
foreclose مسدود کردن
obstructs مسدود کردن
blockaded مسدود کردن
shut off مسدود کردن
blockades مسدود کردن
freezes مسدود کردن
freeze مسدود کردن
blockading مسدود کردن
jammed مسدود کردن پارازیت
to clog up pores مسدود کردن منافذ
blocks بستن مسدود کردن
jams مسدود کردن پارازیت
jam مسدود کردن پارازیت
blocked بستن مسدود کردن
block بستن مسدود کردن
to block a passage مسدود کردن یک راه
tar down بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
to block and bleed [valve] مسدود کردن و تخلیه کردن [دریچه] [مهندسی]
bulid up با سنگ یا اجر مسدود کردن روکش کردن
To block the escape routes. راههای فرار را مسدود کردن
chokes ساسات کاربراتور مسدود کردن
choked ساسات کاربراتور مسدود کردن
choking مسدود کردن از حرکت بازداشتن
calker مسدود کردن نعل زدن
choke ساسات کاربراتور مسدود کردن
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
to bar somebody from something [doing something] مسدود کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
blocking سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
hedgehogs مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
lets درنگ کردن مانع
letting درنگ کردن مانع
let درنگ کردن مانع
obstructs ایجاد مانع کردن
obstructing ایجاد مانع کردن
obstructed ایجاد مانع کردن
obstruct ایجاد مانع کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
hindered بازمانده کردن مانع شدن
prevent مانع شدن ممانعت کردن
preventing مانع شدن ممانعت کردن
gag مانع فراهم کردن برای
gagged مانع فراهم کردن برای
gagging مانع فراهم کردن برای
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
obstructed مانع شدن کارشکنی کردن
hinder بازمانده کردن مانع شدن
gags مانع فراهم کردن برای
obstructing مانع شدن کارشکنی کردن
hamper مانع شدن مختل کردن
hampered مانع شدن مختل کردن
obstructively با قصد فراهم کردن مانع
obstructs مانع شدن کارشکنی کردن
prevents مانع شدن ممانعت کردن
hindering بازمانده کردن مانع شدن
hampers مانع شدن مختل کردن
hinders بازمانده کردن مانع شدن
obstruct مانع شدن کارشکنی کردن
prevented مانع شدن ممانعت کردن
hampering مانع شدن مختل کردن
crest clearing محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
keels خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
keel خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
to bar somebody from something [doing something] مانع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
ocant altitude ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
crossed cheque چک مسدود
closed مسدود
barred مسدود
shut مسدود
shuts مسدود
shutting مسدود
blocked opening در مسدود
unstuck نا مسدود
jammed توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
selects خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jam توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
select خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
selected خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jams توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
ballonet اطاقک مسدود
obstructive مسدود کننده
barred <adj.> <past-p.> مسدود شده
barricaded <adj.> <past-p.> مسدود شده
plug weld جوش مسدود
locked <adj.> <past-p.> مسدود شده
blocked <adj.> <past-p.> مسدود شده
disabled <adj.> <past-p.> مسدود شده
closed conference نشست مسدود
closed meeting نشست مسدود
blocked cuurency پول مسدود
close aneal گداختن مسدود
blind hole سوراخ مسدود
blocked [with objects] <adj.> <past-p.> مسدود شده
frozen assets دارائیهای مسدود
plug welding جوشکاری مسدود
closed subroutine زیرروال مسدود
closed loop حلقه مسدود
obturator ماهیچه مسدود
closed <adj.> <past-p.> مسدود شده
The roads are obstructed. جاده ها مسدود هستند.
close aneal باز پختن مسدود
adobe shooting خرج گذاری مسدود
check valve سوپاپ یا دریچه مسدود کننده
bell type annealing furnace کوره التهابی نوع مسدود
embolus جسم مسدود کننده جریان خون
gas cycle reactor راکتور با مدار گردش گازی مسدود
The rain gutter is blocked up with leaves. برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
insulates مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
write protect قسنت کوچکی در فلاپی دیسک که حرکت داده شود مانع هر گونه نوشتن یا پاک کردن دیسک میشود
horned scully مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
blocked مانع
hedge مانع
hindering مانع
strait jackets مانع
strait jacket مانع
block مانع
hindrance مانع
impediment مانع
swimmingly بی مانع
hurdles دو با مانع
hindrances مانع
hurdle دو با مانع
hurdle مانع
hedged مانع
handicaps مانع
shields مانع
blocks مانع
clogs مانع
clogged مانع
handicap مانع
hinders مانع
hedges مانع
clog مانع
constraint مانع
obstacle مانع
impediments مانع
masking مانع
restraints مانع
barrier مانع
preventor مانع
impedient مانع
impedimental مانع
impeditive مانع
drawbacks مانع
in the way مانع
drawback مانع
pull back مانع
pull-back مانع
repellents مانع
massif مانع
massifs مانع
crest مانع
cresting مانع
crests مانع
hindered مانع
barriers مانع
hinder مانع
restraint مانع
pull-backs مانع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com