English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
Other Matches
lifelike زندگی مانند
utilities تسهیلات زندگی مانند اب
imbrute حیوان صفت کردن
brutalizing وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalizes وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalising وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalises وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalized وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalize وحشی یا حیوان صفت کردن
brutalised وحشی یا حیوان صفت کردن
snails وقت تلف کردن انسان یا حیوان تنبل وکندرو
snail وقت تلف کردن انسان یا حیوان تنبل وکندرو
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
habits زندگی کردن
habit زندگی کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
reliving دوبار زندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
cohabits باهم زندگی کردن
to vegetate پر از بدبختی زندگی کردن
knock about نامرتب زندگی کردن
freewheeled ازاد زندگی کردن
freewheel ازاد زندگی کردن
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
freewheels ازاد زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
relives دوبار زندگی کردن
shanty در کلبه زندگی کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
to live to oneself تنها زندگی کردن
live : زندگی کردن زیستن
shanties در کلبه زندگی کردن
To leade a dogs life . مثل سگ زندگی کردن
To embitter ones life. زندگی رازهر کردن
relive دوبار زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
cohabit باهم زندگی کردن
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
relived دوبار زندگی کردن
chums باهم زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
lived : زندگی کردن زیستن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to keep the pot boiling زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
vegetated مثل گیاه زندگی کردن
vegetate مثل گیاه زندگی کردن
vegetating مثل گیاه زندگی کردن
vegetates مثل گیاه زندگی کردن
bach مجرد و عزب زندگی کردن
living from hand to mouth <idiom> دست به دهان زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> دست به دهان زندگی کردن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
eurybathic قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
brutify وحشی یا حیوان صفت کردن وحشی شدن
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
bushbaby گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
bushbabies گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
similize مانند کردن
liken مانند کردن
likening مانند کردن
likens مانند کردن
likened مانند کردن
equalised مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizing مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalises مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizes مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalized مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalize مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalising مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
jellify ژله مانند کردن
lords مانند لردرفتار کردن
lord مانند لردرفتار کردن
fossiliferous فسیل مانند سنگواره مانند
lamellate لایه مانند ورقه مانند
matronize مانند رئیسه رفتار کردن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
meshing شبکه تور مانند یا مشبک کردن
mesh شبکه تور مانند یا مشبک کردن
meshes شبکه تور مانند یا مشبک کردن
represented عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represents عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represent عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
animals حیوان
beasts حیوان
animal حیوان
beast حیوان
living creatuse حیوان
eualize مساوی کردن مانند کردن
take to pieces پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها
to quit something cold turkey چیزی را یکدفعه ترک کردن [مانند سیگار یا الکل]
beast of burden حیوان باربری
wildling حیوان وحشی
kitten بچه حیوان
boughs شانه حیوان
beastby حیوان صفت
whiffet حیوان رشدنکرده
biped حیوان دوپا
bipeds حیوان دوپا
option of animals خیار حیوان
beastly حیوان صفت
animalization تبدیل به حیوان
kittens بچه حیوان
bough شانه حیوان
carnivorous حیوان گوشتخوار
pack animals حیوان باربر
hilding حیوان چموش
zoology حیوان شناسی
brutes حیوان صفت
lost animal حیوان ضاله
lost animal حیوان گمشده
brute جانور حیوان
spinal animal حیوان نخاعی
brute حیوان صفت
slick ear حیوان بی گوش
reptile حیوان خزنده
bestiality جماع با حیوان
bestiality حیوان صفتی
pack animal حیوان باربر
draft animal حیوان بارکش
brutes جانور حیوان
fries حیوان نوزاد
zooerasty جماع با حیوان
zoolatry حیوان پرستی
zoophily حیوان خواهی
zoophilous حیوان دوست
zoophobia حیوان هراسی
ectotherm حیوان خونسرد
fry حیوان نوزاد
zooparasite حیوان انگل
zootheism حیوان پرستی
zoophilia حیوان خواهی
reptiles حیوان خزنده
frying حیوان نوزاد
maverick حیوان بیصاحب
zoophilic حیوان دوست
mavericks حیوان بیصاحب
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
to pounce on somebody به کسی ناگهان جستن [و حمله کردن ] [مانند جانور شکارگر]
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
stags کره اسب حیوان نر
stag کره اسب حیوان نر
acephalon حیوان راستهء بی سران
pets حیوان اهلی منزل
varmint حیوان یا پرنده شکارکننده
holler صدای مخصوص هر حیوان
pizzle الت ذکور حیوان
zoopsia توهم حیوان بینی
pet حیوان اهلی منزل
hollers صدای مخصوص هر حیوان
slick ear حیوان فاقدگوش خارجی
housebroken حیوان تربیت شده
brutalization حیوان صفت نمودن
armadillos نوعی حیوان گورکن
armadillo نوعی حیوان گورکن
flycatcher حیوان مگس خوار
feral حیوان شکاری وحشی
acephalous حیوان راستهء بی سران
petted حیوان اهلی منزل
yahoo ادم حیوان صفت
brutal حیوان صفت وحشی
cade حیوان دست اموز
abalone قسمی حیوان صدف
animal distress calls فریادهای درماندگی حیوان
zoomorphism حیوان ریخت انگاری
animal glue سریشم از انساج حیوان
the fountain of life چشمه حیوان یازندگی
bald animal or tree درخت یا حیوان برهنه
hollered صدای مخصوص هر حیوان
hollering صدای مخصوص هر حیوان
bunny rabbit اسم حیوان دست اموز
hoofs حیوان سم دار باسم زدن
rogue حیوان عظیم الجثه سرکش
rogues حیوان عظیم الجثه سرکش
bunny rabbits اسم حیوان دست اموز
bunny اسم حیوان دست اموز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com