English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
in his own similitude مانند خودش
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
bushbabies گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
bushbaby گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
himself خودش
herself خودش
itself خودش
herself خود ان زن خودش را
number one <idiom> برای دل خودش
in his own similitude بصورت خودش
in his own name بخاطر خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
in his own name به اسم خودش
on/upon one's head <idiom> برای خودش
to his own profit بفایده خودش
in his own hand writing بخط خودش
fossiliferous فسیل مانند سنگواره مانند
lamellate لایه مانند ورقه مانند
It is her all right. خود خودش است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
he pays his own money پولش را خودش میدهد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
braking length طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answer سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answers سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
fractal <adv.> <noun> شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
powers اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
insitu واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
He has grown into a man . برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
peripheral که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود
under lease وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
She is the one who has done . It is her own doing کار کار خودش است
external که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
externals که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
privacy قانونی که کاربران غیر محغاز نمیتوانند درباره افراد خصوصی از پایگاه داده ها داده دریافت کنند یا هر شخص فقط میتواند اطلاعات مربوط به خودش را در پایگاه داده بداند
capitate مانند سر
incomparable بی مانند
feathery پر مانند
argillaceous گل مانند
gypsiferous گچ مانند
blotchy لک مانند
and so on و مانند ان
threadlike نخ مانند
tendinous بی مانند
aquiform اب مانند
thready نخ مانند
capillaceous مانند نخ
arundinaceous نی مانند
argillaceous رس مانند
anthoid گل مانند
analog مانند
inimitable بی مانند
filiform نخ مانند
similiar مانند
goatish بز مانند
similar مانند
impish جن مانند
vide مانند
analogous مانند
floriform گل مانند
fluty نی مانند
without an e. بی مانند
womanlike زن مانند
fulidal اب مانند
unapproachable بی مانند
frothy کف مانند
etcetera و مانند ان
unprecedented بی مانند
unprecedentedly بی مانند
after the example of مانند
unequaled بی مانند
encephaloid مخ مانند
toughest پی مانند
simulant مانند
castellated دژ مانند
reedier نی مانند
reediest نی مانند
reedy نی مانند
tougher پی مانند
tough پی مانند
etc و مانند آن
mammilliform مانند
neared مانند
near- مانند
near مانند
analogues مانند
as مانند
icily یخ مانند
inapproachable بی مانند
lambdoid مانند
pipelike نی مانند
foggier مانند مه
mammilary مانند
foggy مانند مه
analogue مانند
string نخ مانند
myrtle formed اس مانند
nearest مانند
unique بی مانند
nears مانند
plumelike پر مانند
penniform پر مانند
unequalled بی مانند
unparalleled بی مانند
liplike لب مانند
plumose پر مانند
nearing مانند
foggiest مانند مه
nearer مانند
uniquely بی مانند
negroid زنگی مانند
spiculate سیخک مانند
disklike صفحه مانند
eburnian عاج مانند
dollish عروسک مانند
nebulose ابر مانند
spinose مهره مانند
splenoid مانند اسپرز
dreamful خواب مانند
drossy تفاله مانند
fish tail مانند دم ماهی
niveous برف مانند
myrrhy مانند مرمکی
elephantoid پیل مانند
mummiform مومبا مانند
filoplume پرنخ مانند
mitral مانند تاج
sleeplike خواب مانند
simulant of مانند شبیه
finlike بال مانند
fish like ماهی مانند
similize مانند کردن
perispheric گوی مانند
phyline برگ مانند
flagelliform تازیانه مانند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com