Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
leachate
مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
Other Matches
black wash
نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
excavated
ازخاک دراوردن
excavating
ازخاک دراوردن
excavate
ازخاک دراوردن
excavates
ازخاک دراوردن
granitic water
ابی که ازخاک خارادارامده باشد
cauterization
سوزاندن زخم بوسله داغ اتش یا داغ اهن
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
She looks after number one . she does herself well .
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
hydrolic
مایعی
fluidity
حالت مایعی
bubble sextant
سکستانت مایعی
pool rectifier
یکسوکننده مایعی
wicket
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
wickets
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
liquid honing
سنگ زنی مایعی
panoramas
منافر مختلفی که پی در پی پشت شهرفرنگ یا دوربین ازنظر بگذرد
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
stall out
کند کردن سرعت تخته موج تاموج بگذرد
panorama
منافر مختلفی که پی در پی پشت شهرفرنگ یا دوربین ازنظر بگذرد
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
leach
[liquid formed by leaching]
مایعی که از صافی گرفته شده
[شیمی]
leachate
مایعی که از صافی گرفته شده
[شیمی]
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
to d. up a liquid
مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
lyophobic
دارای عدم تجانس با مایعی که دران پراکنده شده
liquid crystal display colour pigmented
صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
broth
غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
defoliant
گرد یا مایعی که روی درختان میریزند که درخت برگ ریزان کند
turnstiles
تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را درسوراخ ان انداخته وانراچرخانده وارد میشود
turnstile
تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را درسوراخ ان انداخته وانراچرخانده وارد میشود
launder
شستشو
laundered
شستشو
washing
شستشو
launders
شستشو
washes
شستشو
laundering
شستشو
wash
شستشو
embrocations
شستشو
souse
شستشو
embrocation
شستشو
lotions
شستشو
lotion
شستشو
washed
شستشو
scouring
شستشو
lixiviation
شستشو
cleaning
شستشو
elution
شستشو
ablution
شستشو
leaching
شستشو
purification
شستشو
imbathe
شستشو
lavation
شستشو
ablutions
شستشو
bathing
شستشو
bath
شستشو
bathed
شستشو
bubble turn and slip
الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
imbathe
شستشو کردن
rinser
شستشو کننده
levigate
شستشو دادن
imbathe
شستشو دادن
purification
شستشو تصفیه
washable
قابل شستشو
wash
شستشو دادن
water extraction
آبگیری
[پس از شستشو]
flush tank
حوضچه شستشو
embrocate
شستشو دادن
acid leach
شستشو با اسید
abluent
شستشو دهنده
washer
شستشو کننده
washers
شستشو کننده
debenzolation
شستشو با بنزول
cleaning room
اطاق شستشو
cleaning process
فرایند شستشو
cleaning door
دریچه شستشو
acid dip
شستشو با اسید
wash out
شستشو کردن
to take a bath
شستشو کردن
wash
اب دادن شستشو
washed
شستشو دادن
washed
اب دادن شستشو
washes
شستشو دادن
washes
اب دادن شستشو
wash oil
روغن شستشو
ablutomania
وسواس شستشو
rinses
با اب پاک کردن شستشو
bathes
استحمام کردن شستشو
rinsed
با اب پاک کردن شستشو
lave
چکیدن شستشو کردن
elutriation
شستشو با اب فرسایش انتخابی
rinse
با اب پاک کردن شستشو
bathe
استحمام کردن شستشو
leaching
تصفیه بوسیله شستشو
tubber
گازر شستشو دهنده
scrubbing process
فرایند شستشو و تصفیه
dehydration
[آبگیری فرش پس از شستشو]
wash away
با شستشو پاک کردن
wash off
با شستشو پاک کردن
wash out
محو کردن شستشو
sediment escape
ساختمانهای تخلیه و شستشو
shampoos
باشامپویا سرشوی شستشو دادن
shampoo
باشامپویا سرشوی شستشو دادن
back blowing
عمل شستشو و توسعه چاه
absterge
تمیز کردن شستشو دادن
change (one's) mind
<idiom>
مغز کسی را شستشو دادن
abstergent
شستشو دهنده ماده پاک کننده
countersignature
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
agents
واسطه
intermediary
واسطه
agent
واسطه
inductor
واسطه
commissioner
واسطه
commissioners
واسطه
brokered
واسطه
instrumentality
واسطه
interagent
واسطه
immediate
بی واسطه
go between
واسطه
brokering
واسطه
mediator
واسطه
agencies
واسطه
agency
واسطه
mediators
واسطه
intermediaries
واسطه
broker
واسطه
jobber
واسطه
intermediator
واسطه
intermedium
واسطه
intermediate
واسطه
middlemen
واسطه
brokers
واسطه
middleman
واسطه
by reason of
واسطه
medium
واسطه
intermediate exchange
واسطه
mediums
واسطه
color fastness
درجه و میزان ثبات رنگ در مقابل نور و شستشو
needle bath
شستشو در زیر ابی که با دانههای خیلی ریز بر تن میریزد
lixiviate
تجزیه کردن بوسیله شستشو باقلیا یا ماده حلالی
bleaching materiel
پودر شستشو برای رفع الودگی عوامل شیمیایی
lavage
انجدان رومی شستشوی معده یازخم شستشو دادن
immediately
بدون واسطه
medium
میانجی واسطه
bill broker
واسطه تنزیل
medium
واسطه دلال
financial intermediary
واسطه مالی
customs agent
واسطه گمرک
commodity broker
واسطه کالا
mediums
واسطه دلال
authorised clerk
واسطه مجاز
rug dealer
واسطه فرش
standard interface
واسطه استاندارد
mediums
میانجی واسطه
chapman
واسطه سیار
intermediate product
فراورده واسطه
intermediate reaction
واکنش واسطه
intermediate product
محصول واسطه
intermediate objective
هدف واسطه
intermediate layer
قشر واسطه
intermediate grid
شبکه واسطه
intermediate goods
کالاهای واسطه
intermediate field
میدان واسطه
intermediate coupling
پیوست واسطه
intermediate contact
کنتاکت واسطه
intermediate compound
ترکیب واسطه
agent
واسطه عامل
intermediate complex
کمپلکس واسطه
intermediate transmitter
فرستنده واسطه
jobber
بازرگان واسطه
relay station
ایستگاه واسطه
mediation
واسطه گری
pandering
واسطه کار بد
mean proportional
واسطه هندسی
onthat account
بان واسطه
owing to the fact that
به واسطه اینکه
panderer
واسطه کار بد
pander
واسطه کار بد
post transition metals
فلزات پس واسطه
pandered
واسطه کار بد
panders
واسطه کار بد
real estate broker
واسطه املاک
agents
واسطه عامل
insurance broker
واسطه بیمه
direct
<adj.>
بدون واسطه
shell
برنامه واسطه
media
رسانه ها واسطه ها
shelling
برنامه واسطه
shipbroker
واسطه حمل
shells
برنامه واسطه
transition element
عنصر واسطه
tumble gear
چرخ واسطه
tumbler lever
اهرم واسطه
jobbing
واسطه بازرگانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com