| Total search result: 104 (6 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
| We were there just to make up numbers. |
ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| we were not ourselves |
از خود بیخود شده بودیم بیهوش بودیم |
| we were |
ایشان بودند ما بودیم |
| it was we who went first |
ما بودیم که نخست رفتیم |
| we watched for his arrival |
منتظر ورود او شدیم یا بودیم |
| We were surrounded ( encircled ) by the enemy forces . |
درمحاصره نیروهای دشمن بودیم |
| We were all so anxious about you. |
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم. |
We were afraid lest she should get here too late . |
ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد. |
| Do you still remember how poor we were? |
آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم. |
| blackouts |
سیاهی |
| iron mould |
سیاهی |
| blackness |
سیاهی |
| griminess |
سیاهی |
| nigritude |
سیاهی |
| sootiness |
سیاهی |
| macule or mackle |
سیاهی |
| nigrescence |
سیاهی |
| black |
سیاهی |
| blackest |
سیاهی |
| blacks |
سیاهی |
| blacked |
سیاهی |
| blackout |
سیاهی |
| blacker |
سیاهی |
| macule |
لکه سیاهی |
| furnace black |
سیاهی کوره |
| iron mold |
سیاهی اهن |
| eye ball |
سیاهی چشم |
| inkiness |
سیاهی مرکب |
| black eye |
سیاهی اطراف چشم |
| melanize |
با سیاهی علامت گذاشتن |
| Every thing swims before my eyes . |
چشمم سیاهی می رود |
| He vanished into the night. |
در سیاهی شب نا پدید گشت |
| black eyes |
سیاهی اطراف چشم |
| black will take no other hue |
بالای سیاهی رنگی نیست |
| melanosis |
سیاهی غیر طبیعی پوست |
| goal predicates blackness |
زغال از سیاهی خبر میدهد |
| ani |
پرندگان سیاهی ازخانوادهء فاخته |
| melanotic |
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست |
| melanism |
سیاهی غیر طبیعی بشره سیاه چردگی |
| You name it , weve got it. |
از سفیدی ماست تا سیاهی ذغال را داریم ( همه چیز ) |
| You name it . Everything under the sun . |
از سفیدی ماست تا سیاهی ذغال ( از شیر مرغ تا جان آدمیزاد ) |
| damask |
سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود |
| at that [at that provocation] <adv.> |
در آنجا |
| as a result <adv.> |
در آنجا |
| consequently <adv.> |
در آنجا |
| subsequently <adv.> |
در آنجا |
| thereat <adv.> |
در آنجا |
| thereupon <adv.> |
در آنجا |
| As far as I know . So far as I know. |
تا آنجا که من می دانم |
| In so far as their taste would go . |
تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد |
| so far as I'm concerned |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
| as far as I'm concerned <adv.> |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
| According to my lights . |
تا آنجا که عقلم قد می دهد |
| The situation there is bad. |
وضعیت در آنجا بد است. |
| Have you been there recently (lately) |
تازگیها آنجا رفته ای ؟ |
| Since the day he set foot there . |
از روزیکه به آنجا پا نهاد |
| As far as I am concerened. |
تا آنجا که به من مربوط می شود |
| To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies |
تا آنجا که تیغم ببرد |
| CERN |
یس که www اولین آنجا اختراع شد |
| I wI'll get there somehow. |
یکجوری خودم را آنجا می رسانم |
| It took us four days to get there . |
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم |
| I happened to be there when …. |
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه … |
| Nobody was there but me. |
هیچکسی غیر از من آنجا نبود. |
| Left out of one place and driven away from another. <proverb> |
از آنجا مانده از اینجا رانده . |
| Come as quickly as possible. |
تا آنجا که می شود زود بیا |
| to turn back |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
| to turn around |
برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند] |
| to let it get to that point |
اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد |
He has always lived there. |
او همیشه آنجا زندگی کرده است. |
| If it ( ever ) comes to that . |
اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد |
| Not that I remember . |
تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده ) |
| Can I get there on foot? |
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟ |
| It is improper to go there uninvited. |
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست |
| factory |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
| factories |
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند |
| lover's lane <idiom> |
جای دنجی که عشاق به آنجا می روند |
| There they were in all their finery. |
آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند. |
almonry |
[قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.] |
| Nothing has changed there. |
آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است. |
| You can't get there other than by foot. |
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت. |
Nothing on earth will induce him to go there again. |
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد. |
| Hotel accommodation is rather expensive there. |
قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است. |
| window |
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند |
| Where the carcass is there the ravens will collect together. <proverb> |
هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند. |
| switching |
نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند |
| stops |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
| stopping |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
| stopped |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
| main |
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند |
| trap |
نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند |
| stop |
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی |
| His sculptures blend into nature as if they belonged there. |
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند. |
| to lock somebody [yourself] out [of something] |
در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده] |
| voices |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
| voice |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
| voicing |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
| to make every effort |
تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد |
| stations |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
| stationed |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
| station |
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند |
| conventional RAM |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
| conventional memory |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
| colony |
گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند |
Oriental rug |
فرش شرقی [از آنجا که امروزه فرش های شرقی در همه جا بافته می شوند، این لفظ به فرش دست باف که الهام گرفته از طرح های شرقی است اطلاق می شود.] |