English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
Other Matches
we were not ourselves از خود بیخود شده بودیم بیهوش بودیم
we were ایشان بودند ما بودیم
it was we who went first ما بودیم که نخست رفتیم
we watched for his arrival منتظر ورود او شدیم یا بودیم
We were surrounded ( encircled ) by the enemy forces . درمحاصره نیروهای دشمن بودیم
We were there just to make up numbers. ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم
We were afraid lest she should get here too late . ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
Do you still remember how poor we were? آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
this much اینقدر
thus far اینقدر
thus much اینقدر
so much اینقدر
so far اینقدر
as ... as <adv.> اینقدر... که
so اینقدر
Stop complaining. [اینقدر] نق نزن.
for all تا آنجایی که [اینقدر که]
Dont make so much noise. اینقدر سروصدانکن
apprehensive نگران
agaze نگران
uptight نگران
anguished نگران
agog نگران
agag نگران
perturbed نگران
Stop complaining. [اینقدر] شکایت نکن.
It cant be all that bad. نه بابا اینقدر هم بد نیست
shook up <idiom> نگران ،ناراحت
worries نگران کردن
worry نگران کردن
bothers نگران شدن
bothering نگران شدن
bothered نگران شدن
bother نگران شدن
cark نگران شدن
look for نگران بودن
Don't worry! <idiom> نگران نباش!
worked up <idiom> عصبانی ،نگران
solicitously مایل نگران
solicitous مایل نگران
anguish نگران کردن
off-putting نگران کننده
bated مشتاقو نگران
never mind <idiom> نگران نباش
as little as possible اینقدر کم که امکان پذیر باشد
much as I'd like to <idiom> با اینکه اینقدر دوست دارم
What's taking so long? چرا اینقدر طول میکشد؟
Don't worry about it! <idiom> در موردش نگران نباش!
weigh on/upon <idiom> نگران کردن شخص
I am not worried about it. من در موردش نگران نیستم.
Get a move on . Expedite it . اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
Whatever did he say to make you so angry . مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
let the chips fall where they may <idiom> نگران نتیجه یک کشف نبودن
nervous wreck آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
Take no thought of the morrow. نگران فردا [آینده] نباش.
concern دلواپس کردن نگران بودن
bag of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
You need spare no expense . نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
nervous Nelly آدم همیشه نگران و دلواپس
panicky person آدم همیشه نگران و دلواپس
concerns دلواپس کردن نگران بودن
jitterbug آدم همیشه نگران و دلواپس
Enough already! [American E] دیگه اینقدر حرف نزن! [اصطلاح روزمره]
Dont brag about doing this and that . اینقدر نگه فلان وچنان ( بهمان ) می کنم
write off <idiom> پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
you were then that high ان وقت قد شما اینقدر بود انوقت به این قد بودید
We've never had it so good. <idiom> وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
So much for ... ! <idiom> اینقدر از ... بس است ! [برویم سر موضوع یا چیز دیگری] [اصطلاح روزمره]
to greenwash نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
So much for that. <idiom> اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
greenwash نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
behalf خاطر
for the love of به خاطر,
minding خاطر
for his sake به خاطر او
mind خاطر
Due to به خاطر
remembrance خاطر
sake خاطر
on account of somebody [something] به خاطر
minds خاطر
depressed <adj.> افسرده خاطر
downhearted <adj.> افسرده خاطر
in view of <idiom> به خاطر اینکه
sure خاطر جمع
despondent <adj.> افسرده خاطر
self gratification ترضیه خاطر
solace تسلیت خاطر
leisurely بافراغت خاطر
umbrageous رنجیده خاطر
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
gladly با مسرت خاطر
in service به خاطر خدمت
security اسایش خاطر
to escape one's memory از خاطر رفتن
amativeness خاطر خواهی
for his sake برای خاطر او
spontaneous generation بطیب خاطر
gladness مسرت خاطر
of ones own accord بطیب خاطر
peace of mind اسودگی خاطر
free will طیب خاطر
surest خاطر جمع
uneasiness خاطر تشویش
tranquillity اسایش خاطر
attentions خاطر حواس
surer خاطر جمع
attention خاطر حواس
tranquility اسایش خاطر
lacerated خاطر ازرده
ex officio به خاطر شغل
to provoke somebody until a row breaks out <idiom> کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
for pity's sake برای خاطر خدا
relief ترمیم اسایش خاطر
in the interests of truth برای خاطر راستی
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
for security reasons به خاطر دلایل امنیتی
inorder to به خاطر اینکه برای
for nothing برای خاطر هیچ
for mercy sake برای خاطر خدا
accords دلخواه طیب خاطر
accorded دلخواه طیب خاطر
for reasons of safety به خاطر دلایل امنیتی
accord دلخواه طیب خاطر
nuisances مایه تصدیع خاطر
nuisance مایه تصدیع خاطر
point خاطر نشان کردن
certes خاطر جمعی تحقیق
depend upon it خاطر جمع باشید
for a mere nothing برای خاطر هیچ
for god's sake برای خاطر خدا
for ones own hand به خاطر خود شخص
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
for a song <idiom> به خاطر پول کمی
to impress on the mind خاطر نشان کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . محض خاطر خدا
to feel sure خاطر جمع بودن
For your sake . محض خاطر شما
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
composedly به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
ex gratia به خاطر میل یا علاقهی شخصی
gob [British E] شکلک [به خاطر قهر بودن]
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
that is why به خاطر این است که چرا
unspontaneous بدون طیب خاطر زورکی
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
secures بی خطر خاطر جمع مطمئن
solatium غرامت برای ترضیه خاطر
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
secure بی خطر خاطر جمع مطمئن
heart sease اسایش قلب اسودگی خاطر
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout شکلک [به خاطر قهر بودن]
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i do it in your interest به خاطر شما این کار رامیکنم
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
Peeping Tom نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
guerillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
Peeping Toms نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He seems to have a lot of confidence. خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
i did it only for your sake برای خاطر شما این کار راکردم و بس
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
sue somebody for damages کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
recognises دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
recognize دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
anguish غمگین شدن نگران شدن
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
NiMH نوعی باتری قابل شارژ در laptop که امکان شارژ شدن بهتر از باتری Nicad دارد. شارژ آن سریع تر است و نگران حافظه نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com