Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (5 milliseconds)
English
Persian
battle
مبارزه ستیز
battled
مبارزه ستیز
battles
مبارزه ستیز
battling
مبارزه ستیز
Other Matches
struggling
ستیز
warlike
ستیز گر
toiling
ستیز
toiled
ستیز
toil
ستیز
warfare
ستیز
struggles
ستیز
struggled
ستیز
struggle
ستیز
antagonists
هم ستیز
antagonist
هم ستیز
psychopaths
جامعه ستیز
anarchist
سامان ستیز
combat
ستیز حرب
sociopath
جامعه ستیز
antisocial
جامعه ستیز
combated
ستیز حرب
combating
ستیز حرب
combats
ستیز حرب
antisemitic
یهود ستیز
psychopath
جامعه ستیز
querulous
گله مند ستیز جو
controversial
جدال امیز هم ستیز
pseudopsychopathic
جامعه ستیز کاذب
psychopathic personality
شخصیت جامعه ستیز
mafia
سازمان سری دولت ستیز
mafias
سازمان سری دولت ستیز
kumite
مبارزه
turn to
مبارزه
fight
مبارزه
bu
مبارزه
fights
مبارزه
campaign
مبارزه
struggles
مبارزه
struggled
مبارزه
struggling
مبارزه
campaigned
مبارزه
campaigning
مبارزه
struggle
مبارزه
campaigns
مبارزه
class struggle
مبارزه طبقهای
combativeness
مبارزه طلبی
economic warfare
مبارزه اقتصادی
class struggle
مبارزه طبقاتی
challengo
مبارزه کردن
budo
روش مبارزه
braves
به مبارزه طلبیدن
kachi make
مبارزه تا مرگ
ippon kumite
مبارزه تک ضربهای
jisen
مبارزه واقعی
to take up the gauntlet
مبارزه راپذیرفتن
the campaign against terrorism
مبارزه با تروریسم
Anti – corruption campaign .
مبارزه با فساد
sensei
مبارزه مسابقهای
sambon kumite
مبارزه سه ضربهای
literacy campaign
مبارزه با بی سوادی
press campaign
مبارزه مطبوعاتی
outdare
به مبارزه طلبیدن
kyorougei
مبارزه تکواندو
jiya kumite
مبارزه ازاد
face down
<idiom>
به مبارزه طلبیدن
passive
مبارزه منفی
braver
به مبارزه طلبیدن
braved
به مبارزه طلبیدن
defying
به مبارزه طلبیدن
defy
به مبارزه طلبیدن
passives
مبارزه منفی
defies
به مبارزه طلبیدن
defied
به مبارزه طلبیدن
combats
مبارزه کردن
combating
مبارزه کردن
combated
مبارزه کردن
combat
مبارزه کردن
bravest
به مبارزه طلبیدن
braving
به مبارزه طلبیدن
electioneering
مبارزه انتخاباتی
election campaign
مبارزه انتخاباتی
challengers
مبارزه طلب
challenger
مبارزه طلب
defiance
مبارزه طلبی
jousts
مبارزه کردن
jousting
مبارزه کردن
jousted
مبارزه کردن
brave
به مبارزه طلبیدن
joust
مبارزه کردن
campaigning
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigned
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
championing
مبارزه دفاع کردن از
championed
مبارزه دفاع کردن از
campaigns
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
combatant
جنگی مبارزه طلب
champion
مبارزه دفاع کردن از
combatants
جنگی مبارزه طلب
sparring match
مبارزه تمرینی بوکس
struggle for existence
مبارزه برای زندگی
to take up the glove
قبول مبارزه کردن
struggle for survival
مبارزه برای بقاء
to take up the gauntlet
قبول مبارزه کردن
tatemi
میدان مبارزه کاراته
champions
مبارزه دفاع کردن از
swordplay
مبارزه زور ازمایی
fuku shiki kumite
بکارگیری کاتا در مبارزه
go dan kumite
مبارزه با ضربههای 5 تایی
hajime
اغاز مبارزه کاراته
jia ippon kumite
مبارزه ازاد تک ضربهای
gage
مبارزه طلبی گروگذاشتن
campaign
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
challenge round
مبارزه با صاحب عنوان
conflicted
ناسازگار بودن مبارزه کردن
to conduct
[run]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را اجرا کردن
conflict
ناسازگار بودن مبارزه کردن
in a battle for world domination
مبارزه برای سلطه جهان
attentions
شمشیرباز اماده برای مبارزه
campaign
رزم
[نبرد]
[مبارزه]
[مسابقه]
throw down the gauntlet
<idiom>
به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
conflicts
ناسازگار بودن مبارزه کردن
attention
شمشیرباز اماده برای مبارزه
to launch
[start]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را آغاز کردن
pits
درگود مبارزه قرار دادن
pit
درگود مبارزه قرار دادن
power struggle
مبارزه برای صاحب مقام شدن
trench knitfe
چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
crusade
[against somebody or something]
مبارزه
[با کسی یا چیزی]
[اصطلاح مجازی]
bushwhack
ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
rematch
مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
gantelope
باند برای دست دعوت به مبارزه
tilting yard
میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
tiltyard
میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
The campaign was considered to have failed.
مبارزه
[انتخاباتی]
شکست خورده بحساب آورده شد.
press campaingn or stunt
مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
controvert
هم ستیز کردن مخالفت کردن
The
[main]
protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France.
بریتانیا و فرانسه سردمداران
[اصلی]
در مبارزه مستعمراتی بودند.
jiujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujutsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
appel
پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
down
توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
third area conflict
جنگ در منطقهای غیر ازسرزمین دو طرف جنگ مبارزه در کشور سوم
fire fighting
عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
To stay the course .
تا آخر ماندن ( به مسابقه و مبارزه وغیره تا آخر ادامه دادن )
struggle
تلاش کردن مبارزه کردن
struggled
تلاش کردن مبارزه کردن
struggling
تلاش کردن مبارزه کردن
oppugn
مبارزه کردن با دعوا کردن
struggles
تلاش کردن مبارزه کردن
levee en masse
عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com