English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (43 milliseconds)
English Persian
oppugn مبارزه کردن با دعوا کردن
Other Matches
brabble مشاجره کردن دعوا
to instigate an argument تحریک به دعوا کردن
to quarrel with somebody <idiom> با کسی دعوا کردن
disclaimed ترک دعوا کردن نسبت به
cut both ways <idiom> به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
disclaiming ترک دعوا کردن نسبت به
disclaims ترک دعوا کردن نسبت به
To settle upon a price during a dispute. <proverb> میان دعوا نرخ طى کردن .
disclaim ترک دعوا کردن نسبت به
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
jousts مبارزه کردن
combats مبارزه کردن
jousting مبارزه کردن
joust مبارزه کردن
jousted مبارزه کردن
combating مبارزه کردن
combated مبارزه کردن
challengo مبارزه کردن
combat مبارزه کردن
championing مبارزه دفاع کردن از
to take up the glove قبول مبارزه کردن
championed مبارزه دفاع کردن از
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
champion مبارزه دفاع کردن از
champions مبارزه دفاع کردن از
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
dustup دعوا
strife دعوا
night brawler شب دعوا کن
contests رقابت دعوا
dust-up جنگ و دعوا
squeal دعوا نزاع
dust-ups جنگ و دعوا
contested رقابت دعوا
To be itching fo r a fight . To be on the war path. سر دعوا داشتن
discord دعوا نزاع
callet دعوا و غوغا
quarrels دعوا ستیزه
contest رقابت دعوا
contesting رقابت دعوا
quarrelled دعوا ستیزه
bust-up دعوا-مشاجره
quarrelling دعوا ستیزه
actions اقامهء دعوا
quarreling دعوا ستیزه
quarrel دعوا ستیزه
he has nostomach for the fight سر دعوا ندارد
wrangler دعوا کننده
imparlance تعویق دعوا
champerty شرکت در دعوا
squeals دعوا نزاع
cat-and-dog <adj.> پر جنگ و دعوا
disclamation ترک دعوا
action اقامهء دعوا
quarreled دعوا ستیزه
quiteclaim ترک دعوا
squealed دعوا نزاع
kick up a row دعوا راه انداختن
to instigate an argument دعوا راه انداختن
rivalled طرف مقابل دعوا
rival طرف مقابل دعوا
rivaled طرف مقابل دعوا
rivaling طرف مقابل دعوا
rivalling طرف مقابل دعوا
rivals طرف مقابل دعوا
nonjoinder عدم ورود در دعوا
debatable ground زمین یامرزمورد دعوا
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
jarred دعوا و نزاع طنین انداختن
jar دعوا و نزاع طنین انداختن
jars دعوا و نزاع طنین انداختن
They fight like cat and dog . باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
the nature of the case ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
to stir [things] up دعوا راه انداختن [اصطلاح روزمره]
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
In a quarrel they do not distribute sweetmeat. <proverb> توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
campaigns مبارزه
turn to مبارزه
campaigning مبارزه
campaigned مبارزه
campaign مبارزه
struggles مبارزه
fights مبارزه
struggled مبارزه
fight مبارزه
kumite مبارزه
struggling مبارزه
bu مبارزه
struggle مبارزه
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
electioneering مبارزه انتخاباتی
battled مبارزه ستیز
class struggle مبارزه طبقاتی
class struggle مبارزه طبقهای
kachi make مبارزه تا مرگ
kyorougei مبارزه تکواندو
election campaign مبارزه انتخاباتی
outdare به مبارزه طلبیدن
combativeness مبارزه طلبی
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
economic warfare مبارزه اقتصادی
budo روش مبارزه
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
battle مبارزه ستیز
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
defying به مبارزه طلبیدن
brave به مبارزه طلبیدن
braves به مبارزه طلبیدن
bravest به مبارزه طلبیدن
defied به مبارزه طلبیدن
defy به مبارزه طلبیدن
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
defiance مبارزه طلبی
battles مبارزه ستیز
sensei مبارزه مسابقهای
braving به مبارزه طلبیدن
battling مبارزه ستیز
braver به مبارزه طلبیدن
jisen مبارزه واقعی
challenger مبارزه طلب
braved به مبارزه طلبیدن
challengers مبارزه طلب
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
press campaign مبارزه مطبوعاتی
jiya kumite مبارزه ازاد
passive مبارزه منفی
passives مبارزه منفی
defies به مبارزه طلبیدن
interplead پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
swordplay مبارزه زور ازمایی
struggle for existence مبارزه برای زندگی
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
hajime اغاز مبارزه کاراته
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
tatemi میدان مبارزه کاراته
struggle for survival مبارزه برای بقاء
combatants جنگی مبارزه طلب
combatant جنگی مبارزه طلب
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
pit درگود مبارزه قرار دادن
pits درگود مبارزه قرار دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com