Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
English
Persian
carsick
مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
Other Matches
seasick
مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
airsick
مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
cataleptic
مبتلا به بیماری جمود عضلات مبتلا به جمود فکری
carburator restricter plate
صفحه فلزی روی کاربوراتوربرای کاستن هوای ورودی دراتومبیل
hair crack
شکاف خوردگی ترک خوردگی
stricken
مبتلا
given
مبتلا
mangey
مبتلا به گری
mangy
مبتلا به جرب
mangy
مبتلا به گری
glandered
مبتلا به مشمشه
afflicts
مبتلا کردن
afflicting
مبتلا کردن
meningitic
مبتلا به مننژیت
afflict
مبتلا کردن
infecting
مبتلا و دچارکردن
infects
مبتلا و دچارکردن
giddy
مبتلا به دوار سر
infect
مبتلا و دچارکردن
leper
مبتلا به جذام
lepers
مبتلا به جذام
mangey
مبتلا به جرب
unhinged
مبتلا بهبیماریذهنیوروحی
amnesiac
مبتلا به فراموشی
gangrenous
مبتلا به قانقاریا
hemophilic
مبتلا به هموفیلی
amnesic
مبتلا به فراموشی
constipated
مبتلا بهیبوست
colicky
مبتلا بهقولنج
bronchitic
مبتلا به برنشیت
allergic
مبتلا به آلرژی
varicose
مبتلا به واریس
tuberculate
مبتلا بمرض سل
rheumaticky
مبتلا بهرماتیسم
greensick
مبتلا به یرقان ابیض
spastics
مبتلا به فلج تشنجی
spastic
مبتلا به فلج تشنجی
gapy
مبتلا به دهن دره
greensick
مبتلا به یرقان سفید
bleeders
مبتلا به خون روش
bleeder
مبتلا به خون روش
shell-shocked
موجی- مبتلا بهاختلالاتناشیازجنگ
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
psychopaths
مبتلا بامراض روانی
stenosed
مبتلا به تنگی نفس
septicaemic
مبتلا بگند خونی
liverish
مبتلا به مرض جگر
psychopath
مبتلا بامراض روانی
arthritic
مبتلا به اماس مفصل
rheumatic
ادم مبتلا بدردمفاصل
schizophrenics
مبتلا بجنون جوانی
schizophrenic
مبتلا بجنون جوانی
leukotic
مبتلا به مرض لوسمی
plaguer
مبتلا به طاعون کننده
pleuritic
مبتلا به ذات الجنب
cachectic
مبتلا بسوء هاضمه وضعف
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
poliomyelitic
مبتلا به بیماری فلج کودکان
diabetics
مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
schizo
شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
greensick
مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
hyperope
مبتلا به مرض دوربینی شخص دوربین
diabetic
مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
acidosis
فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند
schizoid
مبتلا به اختلال روانی وجنون گوشه گیری
agoraphobic
شخصی که مبتلا به بیماری ترس از جاهای شلوغ است
corrsion
خوردگی
erosion
خوردگی
erosion-corrosion
خوردگی
corrosion
خوردگی
chafes
خوردگی
abrasions
خوردگی
wears
خوردگی
wear
خوردگی
chafe
خوردگی
chafing
خوردگی
abrasion
خوردگی
intercrystalline corrosion
خوردگی کریستالی
wrinkle
چین خوردگی
wrinkles
چین خوردگی
muss
بهم خوردگی
graphitic corrosion
خوردگی گرافیتی
indisposedness
بهم خوردگی
wrinkling
چین خوردگی
induration
پینه خوردگی
kink
پیچ خوردگی
inurement
پینه خوردگی
pliature
چین خوردگی
fractions
ترک خوردگی
queasiness
بهم خوردگی
folding
چین خوردگی
uneasiness
بهم خوردگی
screw
پیچ خوردگی
screws
پیچ خوردگی
vermiculation
کرم خوردگی
torsion
پیچ خوردگی
surface corrosion
خوردگی سطحی
fraction
ترک خوردگی
rugosity
چروک خوردگی
ruga
تاب خوردگی
rancidity
باد خوردگی
galvanic corrosion
خوردگی گالوانیکی
twists
پیچ خوردگی
cracking
ترک خوردگی
rick
پیچ خوردگی
ricked
پیچ خوردگی
corrosive action
اثر خوردگی
ricking
پیچ خوردگی
ricks
پیچ خوردگی
collission
بهم خوردگی
cancellation
قلم خوردگی
backfall
زمین خوردگی
twist
پیچ خوردگی
twisting
پیچ خوردگی
crossing out
قلم خوردگی
electrochemical corrosion
خوردگی الکتروشیمیایی
turmoil
بهم خوردگی
electrolytic corrosion
خوردگی الکترولیتی
shrinkage
چروک خوردگی
disbandment
برهم خوردگی
erosion corrosion
خوردگی- فرسودگی
fissuration
ترک خوردگی
folium
چین خوردگی
anticorrosive protection
حفافت در برابر خوردگی
bending over test
ازمایش چین خوردگی
trainsick
دچاربهم خوردگی حال
folding test
ازمایش چین خوردگی
worm hole
جای کرم خوردگی
stress corrosion
خوردگی در اثر تنش
turns
پیچ خوردگی قرقره
deceptions
حیله فریب خوردگی
deception
حیله فریب خوردگی
indispositions
بهم خوردگی مزاج
fold
چین خوردگی زمین
turn one's stomach
<idiom>
باعث حال به هم خوردگی
folded
چین خوردگی زمین
folds
چین خوردگی زمین
indisposition
بهم خوردگی مزاج
turn
پیچ خوردگی قرقره
amusement
فریب خوردگی پذیرایی
corrosion pit
فرورفتگی در اثر خوردگی
corrosion control
جلوگیری و کنترل خوردگی
cavities
کرم خوردگی دندان
disorderliness
اختلال بهم خوردگی
cavity
کرم خوردگی دندان
caries
کرم خوردگی دندان
hot crack
ترک خوردگی گرم
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
revolt
بهم خوردگی انقلاب
revolts
بهم خوردگی انقلاب
amusements
فریب خوردگی پذیرایی
upset _
برهم زنی بهم خوردگی
stainless steel
فولاد مقاوم در برابر خوردگی
cross folding test
ازمایش چین خوردگی عرضی
wear
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
corrosion
زنگ خوردگی فرسایش شیمیایی
he is rather i. than sick
بهم خوردگی یاساکت دارد
cold cracking
ترک خوردگی فلز سرد
wears
فرسایش خوردگی جنگ افزارها
corrosion resistant
مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
structural damage
خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
seasickness
تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا
oxygen tent
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tents
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
varus
پیچ خوردگی پابسوی درون چنبرشدگی پاازدرون
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
windage
پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
monel
الیاژی از نیکل و کبالت که دربرابر خوردگی مقاوم است
crevice corrosion
خوردگی ناشی از وجود ترک مویی یا درز در ساختمان یک قطعه
damask
سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود
passivating
پوشاندن سطح فلزات با لایهای از مواد خنثی یا بی اثربرای جلوگیری از خوردگی الکتروشیمیائی
plasma plating
ضد خوردگی و مقاوم دربرابر سایش روی سطح توسط جریان بسیار داغ
pitting corrosion
سوراخهائی که در سطح بتن یا فلز در اثر خوردگی ایجاد میشود و به کرم خوراکی معروف است
altitude sickness
حال به هم خوردگی در اثرارتفاع هواپیما مرض ناشی از زیاد شدن ارتفاع هواپیما
spastical
تشنجی مبتلا به فلج تشنجی
parkerizing
عملیاتی که در ان فلز درمحلولی از اسید فسفریک ودی اکسید منگنز داغ شده وسپس در روغن غوطه ورمیگردد تا از خوردگی فلزجلوگیری گردد
scleroderma
مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
bituminous paint
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
sensitive to corrosion
حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com