English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 59 (5 milliseconds)
English Persian
afterbrain مبداء نخاع
Other Matches
base of origin پایگاه مبداء منبع اصلی مبداء ارسال
tabetic دچارت ب دق یاسل نخاع بیماری تب یادق یاسل نخاع
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
spinal marrow نخاع
the spinal cord نخاع
medulla spinalis نخاع
spinal cord نخاع
dorsal tabes سل نخاع
spinal cords نخاع
spinal cords نخاع شوکی
spinal cord نخاع شوکی
neural cannal مجرای نخاع
myelitis ورم نخاع
foramen magnum مجرای نخاع
cerebellar peduncles فخذین مبدا نخاع
cerebral peduncles ساعدین مبدا نخاع
medullary شبیه نخاع مغزینهای
medullar شبیه نخاع مغزینهای
tabescence ضعف درنتیجه تب دق یا سل نخاع
spinal cord مغز حرام نخاع شوکی
spinal cords مغز حرام نخاع شوکی
cerebrospinal مربوط به نخاع ومغز مغزی نخاعی
zeros مبداء
datum line خط مبداء
zeroes مبداء
source code کد مبداء
zero مبداء
source مبداء
origin مبداء
origins مبداء
principal axis محور مبداء
source disk دیسک مبداء
source program برنامه مبداء
zero deflection سمت مبداء
principle point مبداء اصلی
jumping off place نقطه یا مبداء
source مایه مبداء
certificate of origin گواهینامه مبداء
refrence axis محور مبداء
bench mark شاخص مبداء
country of origin کشور مبداء
certificate of origin گواهی مبداء
basic point نقطه مبداء
departure station مبداء حرکت
domicile of origin اقامتگاه مبداء
base of origin مبداء اصلی
home address نشانی مبداء
phase line خط مبداء حرکت جنگی
prime meridian نصف النهار مبداء
extrinsic دارای مبداء خارجی
backstretch خط سیرجهت مخالف مبداء مسابقه
prime meridian نصف النهار مبداء یا گرینویچ
reference station ایستگاه مبداء سنجش جذر ومد دریایی
marshalling yard محل تفکیک و طبقه بندی کالاها در مقصد یا مبداء حمل
christian era مبداء تاریخ کشورهای مسیحی که از زمان تولد مسیح اغازمیگردد
free on rail قراردادی که در ان فروشنده کالا را درایستگاه راه اهن کشور مبداء به خریدار تحویل میدهد
control surface angle زاویه بین مبداء سنجش حرکت سطوح کنترل و وتر سطح ثابت یا محور طولی هواپیما
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com