English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
machiavelian مبنی براین عقیده سیاسی که برای برپاکردن یک حکومت نیرومند تقلب را نباید
Other Matches
iam of the opinion that من براین عقیده ام که
to be under the i. ihat... براین عقیده یا خیال بودن
terrorism عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
sentimental مبنی بر احساسات یا عقیده
imperialistic مبنی برطرفداری از حکومت امپریالیستی
autonomy خودمختاری حاکمیت ملی مبنی براستقلال اقتصادی و سیاسی خودگردانی
guerrilla جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
retour sans protet اعلامی که برات کش به دارنده برات میکند مبنی براین که در صورت نکول برات از طرف محال علیه ان رابدون پروتست به وی بازگرداند و به این ترتیب برات کش نمیتواند به عذراین که اعتراض نکول به عمل نیامده است از پرداخت وجه سرباز زند
note نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
noting نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
notes نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
subversion نابود کردن قدرت یک حکومت ازنظرنظامی اقتصادی روانی فرهنگی سیاسی و اجتماعی
physiocracy حکومت بخکم عوامل طبیعی عقیده باینکه زمین یگانه سرچشمه ثروت است
internationalism روش فکری مبنی بر لزوم همکاری وهمبستگی نزدیک بین ملتهای جهان به حدی که به تشکیل یک حکومت جهانی منجر شود
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion. من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
fulham طاس تخته نردی که برای تقلب ساخته شده
satyagraha اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
split ticket <idiom> انتخاب افراد سیاسی برای رای
putsches توط ئه محرمانه برای برانداختن حکومت
putsch توط ئه محرمانه برای برانداختن حکومت
in a. to this علاوه براین
coupled with this علاوه براین
eminent domain قدرت حکومت برای استفاده از اموال خصوصی جهت عموم
apolitical دارای شخصیت غیر سیاسی بی علاقه بامور سیاسی
self determination استقلال سیاسی یک ملت و عدم تاثیرنیروهای خارجی درتصمیمات و روشهای سیاسی و اقتصادی و نظامی واجتماعی ان
to boondoggle [American English] پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
imperialism سیاست مبتنی بر استفاده از وسایل سیاسی برای بسط قدرت اقتصادی درخارج از محدوده کشورامپریالیستی
political ties هم بستگیهای سیاسی وابستگیهای سیاسی اتحادسیاسی
hagiarchy حکومت کشیشان وروحانیون حکومت مقدسان
czarism حکومت استبدادی ومطلقه حکومت تزاری
immunity مصونیت سیاسی مصونیت دیپلماسی عدم تبعیت مامور سیاسی خارجی ازمقررات قانونی کشور مرسل الیه است
political circles محافل سیاسی دوایر سیاسی
politics علم سیاسی امور سیاسی
erects برپاکردن
setup برپاکردن
erecting برپاکردن
erected برپاکردن
founds : برپاکردن
found : برپاکردن
erect برپاکردن
establishing برپاکردن
establishes برپاکردن
establish برپاکردن
technocracy حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
technocracies حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
to found a building عمارتی برپاکردن
set up برپاکردن مستقرکردن
encage خیمه برپاکردن
autocracy حکومت مطلق حکومت استبدادی
theocracy حکومت خدا حکومت روحانیون
theocracies حکومت خدا حکومت روحانیون
pitch خیمه زدن برپاکردن
pitches خیمه زدن برپاکردن
cipher مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
ciphers مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
cyphers مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
vortex line خطی که جهت ان در هر نقطه بر بردار دوران منطبق وخطوط مماس براین خط باجهت موضعی جریان موازی میباشند
civicism اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
oughtn't نباید
ought not نباید
one must نباید گفت
One must let sleeping dogs lie. دنبال شر نباید رفت
reestablishment of diplomatic relations برقراری مجدد روابط سیاسی اعاده روابط سیاسی
his heart to grief دل بکف غصه نباید سپرد
You should not over – exert yourself. نباید بخودتان فشار بیاورید
economic nationalism ناسیونالیسم اقتصادی خودکفایی اقتصادی سیستم فکری اقتصادی که هدف ان ایجاد سیستم اقتصادی مبنی بر خودبسی است به طوریکه اقتصاد کشور به تجارت خارجی برای کالاهای اصلی احتیاج نداشته باشد
home rule حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
politic سیاسی نماینده سیاسی
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
No one needed to know save herself / outside herself [American E] . به غیر از او [زن] هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
forbid بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
forbids بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
throwing line نیمدایرهای که پرتابگر نیزه نباید از ان تجاوز کند
Something wI'll turn up . خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
to tell somebody something [to let somebody in on something] <idiom> به کسی چیزی را گفتن که او نباید می دانست یا او نمی خواهد بداند.
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
red blooded نیرومند
two fisted نیرومند
rugged نیرومند
nervy پر رگ و پی نیرومند
feckful نیرومند
potent نیرومند
powerful نیرومند
punchy نیرومند
punchiest نیرومند
hale نیرومند
stout نیرومند
strong نیرومند
red-blooded نیرومند
stouter نیرومند
robustious نیرومند
stoutest نیرومند
vigorous نیرومند
mightier نیرومند
strongest نیرومند
mightiest نیرومند
mighty نیرومند
main نیرومند
brawny نیرومند
punchier نیرومند
puissant نیرومند
orotund نیرومند
stronger نیرومند
one should not drop the pilot شخص نباید رایزنی راکه بدواطمینان پیدا کرده است رها کند
franker صریح نیرومند
valiantly شجاع نیرومند
prolific بارور نیرومند
frankest صریح نیرومند
fortifies نیرومند کردن
formidable دشوار نیرومند
franking صریح نیرومند
valiant شجاع نیرومند
solid توپر نیرومند
solids توپر نیرومند
powerhouse تیم نیرومند
strengthened نیرومند کردن
potentiation نیرومند ساختن
potentiate نیرومند ساختن
strengthen نیرومند کردن
sinewy بااسطقس نیرومند
powerhouses تیم نیرومند
all-powerful بسیار نیرومند
franks صریح نیرومند
rugged نیرومند تنومند
frank صریح نیرومند
fortify نیرومند کردن
fortifying نیرومند کردن
franked صریح نیرومند
strengthens نیرومند کردن
stouten نیرومند شدن
sthenic شدید نیرومند
ironside مرد نیرومند
reprisals در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisal در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
congress party (indian national congress حزب کنگره- کنگره ملی هندبزرگترین حزب سیاسی هندوستان که در اواخر قرن 91 تاسیس شد و در حال حاضر با ارائه یک طرح سوسیالیستی برای جامعه بالاترین تعداد کرسی را درمجمع ملی هند داراست
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
hidden پاک کننده خط وطی که در هنگام مشاهده شکل دوبعدی یک شی سه بعدی نباید دیده شوند
youths of puissance جوانان توانا یا نیرومند
stoutly بطور محکم و نیرومند
thewed ماهیچه دار نیرومند
strong minded دارای فکر نیرومند
powers نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powering نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powered نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
jeeps اتومبیل نیرومند و جنگی امریکا
jeep اتومبیل نیرومند و جنگی امریکا
power نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
skullduggery تقلب
skulduggery تقلب
slurs تقلب
deceptions تقلب
deceitfulness تقلب
frauds تقلب
slurred تقلب
deception تقلب
slur تقلب
cheating تقلب
fraud تقلب
falsification تقلب
knavishness تقلب
deceit تقلب
slurring تقلب
crossest تقلب
crosses تقلب
crosser تقلب
fakement تقلب
cross تقلب
fakery تقلب
forging تقلب
malversation تقلب
behemoth کرگدن هرچیز عظیم الجثه و نیرومند
care killed the cat غصه انسانراهرقدرهم نیرومند باشد ازپادرمیاورد
price chiseling تقلب در قیمت
to chisel تقلب کردن
cheating does not prosper تقلب نتیجه
square deals تقلب نکردن
skin game تقلب درقمار
presumption of fraud احتمال تقلب
square deal تقلب نکردن
adulterating تقلب کردن
adulterates تقلب کردن
by indirection ازراه تقلب
sharpens تقلب کردن
sharpening تقلب کردن
fradulent bankruptcy ورشکستگی به تقلب
sharpened تقلب کردن
sharpen تقلب کردن
fradulent bankruptey ورشکستگی به تقلب
fraudulent bankruptcy ورشکستگی به تقلب
adulterate تقلب کردن
take someone for a ride <idiom> تقلب کردن
rip off <idiom> تقلب کردن
fraud تقلب کلاهبرداری
frauds تقلب کلاهبرداری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com