Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
phonetist
متخصص ترکیب صداها طرفداری املای مطابق صدا
Other Matches
phonetioist
طرفداری املای مطابق صدا
fireworker
متخصص اتش بازی متخصص مرمیات وموشکهای جنگی متخصص مواد منفجره و اتش زنه
cross talk
تداخل صداها در تلفن
harmonometer
الت سنجش هم اهنگی صداها
standard
مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standards
مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
tacticians
متخصص کار بردن یکانها متخصص تدابیر جنگی تاکتیسین
tactician
متخصص کار بردن یکانها متخصص تدابیر جنگی تاکتیسین
he was nothing of an expert
هیچ متخصص نبود متخصص کجا بود
heterography
املای نادرست
heterography
املای بی قاعده
orthographically
با املای درست
misspells
املای غلط بکار بردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
draftier
املای انگلیسی واژهی drafty
draftiest
املای انگلیسی واژهی drafty
draughtier
املای انگلیسی واژهی drafty
draughtiest
املای انگلیسی واژهی drafty
misspell
املای غلط بکار بردن
draughty
املای انگلیسی واژهی drafty
misspelled
املای غلط بکار بردن
harmonic motion
اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
isomer
جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگریکی است
isomerous
جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگریکی است
radiologists
متخصص استعمال پرتو رونتگن متخصص استعمال پرتومجهول
radiologist
متخصص استعمال پرتو رونتگن متخصص استعمال پرتومجهول
heteronym
کلمهای که املای ان باکلمه دیگریکسان ولی معنی وتلفظ ان دگرگون
homograph
کلمهای که املای ان باکلمه دیگر یکسان ولی معنی ان مختلف باشد
compositions
ترکیب یکان ترکیب رزمی
composition
ترکیب یکان ترکیب رزمی
adhesion
طرفداری
devotion
طرفداری
favoritism
طرفداری
one sidedness
طرفداری
favouritism
طرفداری
sidings
طرفداری
siding
طرفداری
partiality
طرفداری
one tideness
طرفداری
partisanship
طرفداری
growthmanship
طرفداری ازرشد
to stand for
طرفداری کردن از
party spirit
طرفداری حزبی
prelatism
طرفداری ازمتران ها
sides
طرفداری کردن از
advocate
طرفداری کردن
germanism
طرفداری از المان
side
طرفداری کردن از
he sided with us
طرفداری از ما کرد
take the part of
طرفداری کردن
biases
طرفداری تعصب
bias
طرفداری تعصب
proslavery
طرفداری از برده فروشی
favouring
همراهی یا طرفداری کردن با
favors
همراهی یا طرفداری کردن با
to take the p of a person
ازکسی طرفداری کردن
libertarianism
طرفداری از ازادی فردی
favored
همراهی یا طرفداری کردن با
favour
طرفداری مرحمت کردن
favouring
طرفداری مرحمت کردن
favour
همراهی یا طرفداری کردن با
advocating
طرفداری کردن حامی
advocates
طرفداری کردن حامی
advocated
طرفداری کردن حامی
favoring
همراهی یا طرفداری کردن با
favored
طرفداری مرحمت کردن
favours
همراهی یا طرفداری کردن با
unprejudiced
بدون تبعیض یا طرفداری
favors
طرفداری مرحمت کردن
respect of persons
طرفداری و واهمه از کسان
To take someones side . To side with someone.
از کسی طرفداری کردن
royalism
طرفداری از رژیم سلطنتی
favoring
طرفداری مرحمت کردن
favours
طرفداری مرحمت کردن
favor
طرفداری مرحمت کردن
sectionalism
طرفداری ازمحله یا استان بخصوصی
pan americanism
طرفداری از اتحاد کشورهای امریکایی
with out any p to
بدون هیچ طرفداری ازاو
partook
بهره داشتن طرفداری کردن
insurrectionism
اصول یاغی گری یا طرفداری ازشورش
teetotal
وابسته به طرفداری از منع مسکرات کردن
feminism
عقیده به برابری زن ومرد طرفداری اززنان
temperance
طرفداری از منع نوشابههای الکلی خودداری
world federalism
طرفداری از حکومت جهانی ائتلاف دول
royalism
شاهپرستی طرفداری از سیستم حکومت سلطنتی
The senator argued in favour of lowering the tax.
سناتور از کاهش مالیات طرفداری کرد.
prohibitionism
طرفداری از حکم منع فروش نوشابههای الکی
to lobby against
[for]
somebody
سخنرانی وتبلیغات کردن مخالف
[طرفداری از]
کسی
loyalist
کسی که درهنگام شورش و انقلاب ازدولت طرفداری میکند
p in favour of a person
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
loyalists
کسی که درهنگام شورش و انقلاب ازدولت طرفداری میکند
agrarianism
تساوی در پخش زمین طرفداری از تقسیم اراضی بتساوی بین مردم
correspoundent
مطابق
correspondent
مطابق
correspondents
مطابق
corresponding to
مطابق با
according to
مطابق
matched
مطابق
similiar
مطابق
corresponding to
مطابق
respondent
مطابق
respondents
مطابق
agreeably to
مطابق
according
مطابق
secundumn
مطابق
corresponding
مطابق
within
مطابق
correspounding
مطابق
even with
مطابق
accordant
مطابق
consilient
مطابق
frae
مطابق
similar
مطابق
pursuant
مطابق
complied
مطابق با
after
مطابق
confirming
مطابق
complied with
مطابق با
incompliance with
مطابق
complies
مطابق با
comply
مطابق با
congurous
مطابق
complying
مطابق با
in register
مطابق
in keeping
مطابق
from
مطابق
up-to-date
مطابق روز
synchrinized
مطابق بودن
newfashioned
مطابق مد روز
relevant
وابسته مطابق
up to date
مطابق روز
pedagogically
مطابق فن تعلیم
pursuant to
مطابق برحسب
fashionably
مطابق معمول
testamentary
مطابق با وصیت
correspond
مطابق بودن
corresponds
مطابق بودن
corresponded
مطابق بودن
poshest
مطابق مد روز
posher
مطابق مد روز
posh
مطابق مد روز
trendier
مطابق آخرین مد
trendiest
مطابق آخرین مد
trendy
مطابق آخرین مد
traditionally
مطابق احادیث
synchronised
مطابق بودن
adjust
مطابق کردن
synchronising
مطابق بودن
orthodox
مطابق مرسوم
synchronize
مطابق بودن
by the square
مطابق نمونه
synchronizes
مطابق بودن
to
برحسب مطابق
by my watch
مطابق ساعت من
astronomically
مطابق هیئت
as usual
مطابق معمول
physiologically
مطابق فیزیولوژی
geometrically
مطابق هندسه
after the manner of
بتقلید مطابق
homologize
مطابق شدن
in accordance with
مطابق موافق
conform to
مطابق بودن با
constitutionally
مطابق قانون
at my request
مطابق با تقاضای من
synchronises
مطابق بودن
correspound
مطابق بودن
hygienically
مطابق بهداشت
corresponding
مطابق متشابه
to correspond to
مطابق بودن
paralleling
نظیر مطابق بودن با
musically
مطابق اصول موسیقی
paralleled
نظیر مطابق بودن با
parallel
نظیر مطابق بودن با
meets
مطابق شرایط بودن
technically
مطابق اصول فنی
accentually
مطابق تکیه صدا
meet
مطابق شرایط بودن
parallelled
نظیر مطابق بودن با
parallelling
نظیر مطابق بودن با
parallels
نظیر مطابق بودن با
discretionally
مطابق میل و اختیار
ethically
مطابق علم اخلاق
classic
مطابق بهترین نمونه
classics
مطابق بهترین نمونه
to keep step to a band
مطابق موزیک پازدن
biblical
مطابق کتاب مقدس
ethnologically
مطابق علم نژادشناسی
currencies
مطابق روز بودن
true copy
رونوشت مطابق با اصل
true life
مطابق زندگی روزمره
currency
مطابق روز بودن
quite the thing
مطابق بارسم معمول
anno hegirae
مطابق تقویم هجری
anatomically
مطابق علم تشریح
dialectically
مطابق قواعد منطق
ideals
مطابق نمونه واقعی
keping with one's view
مطابق نظرکسی بودن
reconstructions
نمونه مطابق اصل
constitutional
مطابق قانون اساسی
reconstruction
نمونه مطابق اصل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com