Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
augmentative
متراکم شونده متراکم کننده
Other Matches
compressor
متراکم کننده
combustor
متراکم کننده
compressors
متراکم کننده
gas compressor
متراکم کننده هوا
supercharger
پیش متراکم کننده
grouter
دستگاه متراکم کننده سیمان
coke pusher
دستگاه متراکم کننده ذغال کک
aggregate
متراکم متراکم ساختن
aggregates
متراکم متراکم ساختن
compressors
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressor
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
leak proof
متراکم
cumulous
متراکم
accumulated
متراکم
cumulative distribution
متراکم
compactness
متراکم
compressed
متراکم
cumulative
متراکم
compact
متراکم
dense
متراکم
compacted
متراکم
agglomerative
متراکم
compacting
متراکم
denser
متراکم
compacts
متراکم
densest
متراکم
condenses
متراکم کردن
compressed air
هوای متراکم
condense
همچگال متراکم
compresses
متراکم کردن
compress
متراکم کردن
massy
متراکم غلیظ
comperssion capacitor
خازن متراکم
condensing
همچگال متراکم
condenses
همچگال متراکم
condense
متراکم کردن
condensing
متراکم کردن
compaction
متراکم کردن
accumulated capital
سرمایه متراکم
jam
متراکم کردن
compressing
متراکم کردن
compact
متراکم کردن
densify
متراکم کردن
dense list
لیست متراکم
cumulative frequency
فراوانی متراکم
dense binary code
رمزدودویی متراکم
incompact
غیر متراکم
jammed
متراکم کردن
jams
متراکم کردن
data aggregate
دادههای متراکم
agglomerate
متراکم شدن
voluminous
متراکم انبوه
compacting
متراکم کردن
compacts
متراکم کردن
compacted
متراکم کردن
cumulous
مانند ابرهای متراکم
data aggregate
متراکم سازی داده ها
heavily overcast
ابری متراکم
[هواشناسی]
supercharge
متراکم کردن مقدماتی
condensed mercurytemperature
دمای جیوه متراکم
data compression
متراکم سازی داده ها
clogs
متراکم وانباشته کردن
clogged
متراکم وانباشته کردن
pack
متراکم کردن فشردن
clog
متراکم وانباشته کردن
trust fund
وجوه متراکم شده
eluvium
خاک باداورده و متراکم
soil consolidation
متراکم کردن خاک
packs
متراکم کردن فشردن
over consolidated clay
خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
compression
بهم فشردگی متراکم سازی
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
air compresser
دستگاهی که هوا را متراکم میکند
cumuli
ابر متراکم و روی هم انباشته
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
laminated product
تولید ماده متراکم متورق
wilson cloud
نوعی ابر غلیظ و متراکم
cumulus
ابر متراکم و روی هم انباشته
planosol
گل سفید نرم و متراکم فلات
compressed gas cylinder
سیلندر محتوی گاز متراکم
accumulated dividend
سود سهام متراکم شده
compaction
فشرده سازی متراکم کردن
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
chert
نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
charge neutrality
تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
glomerule
خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
provident fund
وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
roller
دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers
دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
cumulo nimbus
ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
crunching
متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength
قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
data compression
متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
compresses
خلاصه کردن متراکم کردن
compressing
خلاصه کردن متراکم کردن
congest
متراکم کردن گرفته کردن
amass
توده کردن متراکم کردن
amassed
توده کردن متراکم کردن
amasses
توده کردن متراکم کردن
amassing
توده کردن متراکم کردن
compress
خلاصه کردن متراکم کردن
to get clogged
مسدود شدن
[بسته شدن ]
[متراکم وانباشته شدن]
retained earnings
درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
disincentives
مانع شونده منع کننده
disincentive
مانع شونده منع کننده
retractive
منقبض شونده جمع کننده
fondu
درهم داخل شونده ونفوذ کننده
congruous
درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
armstrong
سیستم عمل کننده فرامین موشک هدایت شونده
precipitated
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitating
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitate
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
combination vehicle
خودروی بکسل کننده و بکسل شونده
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
issuant
منتشر کننده منتشر شونده
self correcting
خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
step down
کم شونده
squashy
له شونده
diminishing
کم شونده
vimineous
خم شونده
deliquescent
اب شونده
folding
تا شونده
acidific
ترش شونده
tensive
سفت شونده
entrant
وارد شونده
entrants
وارد شونده
tensive
وخیم شونده
comparand
قیاس شونده
illative
منتج شونده
juvenescent
جوان شونده
evanescent
محو شونده
assimilatory
هم جنس شونده
metabolic
دگرگون شونده
concentrator
متمرکز شونده
stretchy
گشاد شونده
stretchiest
گشاد شونده
latescent
پنهان شونده
eruptional
منفجر شونده
accumulating
جمع شونده
redintegrate
تجدید شونده
accumulatively
بطورجمع شونده
accretive
زیاد شونده
accumulate
جمع شونده
accumulates
جمع شونده
adrenergic
فعال شونده
insured
بیمه شونده
fill in
جانشین شونده
remittent
سبک شونده
erubescent
سرخ شونده
emissive
خارج شونده
analysand
تحلیل شونده
tabescent
لاغر شونده
rigescent
سخت شونده
stretchier
گشاد شونده
accumulative
جمع شونده
frequented
تکرار شونده
frequenting
تکرار شونده
frequents
تکرار شونده
pulverulent
خرد شونده
payee
پرداخت شونده
clinchers
متمسک شونده
clincher
متمسک شونده
frequent
تکرار شونده
acquiescent
راضی شونده
proliferous
تکثیر شونده
congregative
جمع شونده
conducive
منجر شونده
interviewee
مصاحبه شونده
menstruating
بی نماز شونده
conducive
موجب شونده
virescent
سبز شونده
menstruating
قاعده شونده
interviewees
مصاحبه شونده
payees
پرداخت شونده
rarefactive
رقیق شونده
intrant
داخل شونده
deterrent
مانع شونده
deterrents
مانع شونده
perfusive
پخش شونده
perfusive
پاشیده شونده
concretive
سفت شونده
increscent
زیاد شونده
recreant
تسلیم شونده
tilting board
صفحه کج شونده
introgresseive
داخل شونده
examinee
امتحان شونده
incoming
وارد شونده
decreasingly
بطورکم شونده
technical
دگرگون شونده
cumulative
جمع شونده
excurrent
جاری شونده
inbound
وارد شونده
riser
بلند شونده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com