English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
infirmarian متصدی بیمارستان
Other Matches
fielo hospital بیمارستان صحرائی یاموقتی بیمارستان سیار
necrologist متصدی فهرست مردگان متصدی تهیه اگهی در باره مرگهای تازه
air dispatcher متصدی بارریزی هوایی متصدی پرتاب بار از هواپیما
taximan متصدی تاکسی کردن هواپیماها متصدی عبور ومرور هواپیماها روی باند
hospitalize در بیمارستان
hospital بیمارستان
hospitals بیمارستان
hospitalizes در بیمارستان
hospitalizing در بیمارستان
pay-bed بیمارستان
hospitalised در بیمارستان
hospitalises در بیمارستان
hospitalized در بیمارستان
hospitalising در بیمارستان
sanatoria بیمارستان مسلولین
open hospital بیمارستان ازاد
psychiatric hospital بیمارستان روانی
hotel-Dieu بیمارستان فرانسوی
field hospital بیمارستان صحرایی
field hospitals بیمارستان صحرایی
hospice اسایشگاه بیمارستان
clinic مطب بیمارستان
clinics مطب بیمارستان
hospices اسایشگاه بیمارستان
sanatorium بیمارستان مسلولین
sanatoriums بیمارستان مسلولین
hospitalism بیمارستان زدگی
hospitaler ساکن بیمارستان
hospital ship ناو بیمارستان
debarkation hospital بیمارستان موقت
admission پذیرش به بیمارستان
day hospital بیمارستان روزانه
ambulance بیمارستان سیار
ambulances بیمارستان سیار
sanitariums بیمارستان مسلولین
leper hospital بیمارستان مبروصین
sickbed تخت مریض یا بیمارستان
sickbeds تخت مریض یا بیمارستان
convalescent center بیمارستان ثابت منطقهای
outpatient بیمار سرپایی بیمارستان
wardroom سالن بیماران بیمارستان
pesthouse بیمارستان طاعونی ها اسایشگاه
lock hospital بیمارستان ناخوشیهای مقاربتی
sanatarium اسایشگاه بیمارستان مسلولین
admission اجازه بستری [در بیمارستان]
sick slip برگ اعزام به بیمارستان
sanitorium اسایشگاه بیمارستان مسلولین
inpatient بیماری که در بیمارستان میخوابد
house surgeon جراح مقیم بیمارستان
in-patient بیمار بستریدر بیمارستان
hospitalized prisoners زندانیان بستری در بیمارستان
bed capacity فرفیت بیمارستان از نظرتختخواب
in-patients بیمار بستریدر بیمارستان
doctor in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
Take me to the hospital? مرا به بیمارستان ببرید.
physician in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
Operation room. اتاق عمل ( بیمارستان )
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
interns انترن پزشک مقیم بیمارستان
interne یا جراحی که در بیمارستان اقامت دارد
interning انترن پزشک مقیم بیمارستان
hospital infection committee کمیته عفونت بیمارستان [پزشکی]
first year resident [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
pest house بیمارستان طاعونی ها اسایش گاه
emergency admission پذیرش اضطراری [در بیمارستان] [پزشکی]
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
intern انترن پزشک مقیم بیمارستان
out patient بیماریکه در بیمارستان نخوابیده ولی ازانجادستورمیگیرد
an in patient بیماری که در روزهای عمل در بیمارستان میماند
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll . حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
residency اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
vacant بی متصدی
user متصدی
warden متصدی
clerk متصدی
quartermasters متصدی
quartermaster متصدی
users متصدی ها
incumbent متصدی
incumbents متصدی
operators متصدی ها
operator متصدی
in charge متصدی
operator متصدی
clerks متصدی
runners متصدی
runner متصدی
responsible متصدی
operators متصدی
yard man متصدی محوطه
salesperson متصدی فروش
harbour master متصدی بندر
groundskeeper متصدی زمین
freshwater king متصدی اب شیرین کن
operator command فرمان متصدی
operator console پیشانه متصدی
receptionist متصدی پذیرش
salespersons متصدی فروش
winch driver متصدی دوار
radar man متصدی رادار
radar operator متصدی رادار
radarman متصدی رادار
machine operator متصدی ماشین
litter bearer متصدی برانکارد
radio operator متصدی بی سیم
radioman متصدی بی سیم
signal man متصدی علائم
signalman متصدی علائم
time keeper متصدی اوقات
salespeople متصدی فروش
unattended بدون متصدی
operator متصدی ماشین
operators متصدی دستگاه
operators متصدی ماشین
auctioneer متصدی مزایده
auctioneer متصدی حراج
auctioneers متصدی مزایده
auctioneers متصدی حراج
ammunition handler متصدی مهمات
adman متصدی اعلانات
acting کفیل متصدی
rulings رایج متصدی
suppliers متصدی ملزومات
supplier متصدی ملزومات
curators نگهبان متصدی
operator متصدی دستگاه
turf accountants متصدی شرطبندی
officers مامور متصدی
officer مامور متصدی
fitter متصدی نصب
ruling رایج متصدی
chartulary متصدی بایگانی
cataloguer متصدی کاتالوگ
fitters متصدی نصب
receiver متصدی دریافت
receivers متصدی دریافت
cataloger متصدی کاتالوگ
curator نگهبان متصدی
time keeper متصدی اوقات کار
titular charge daffaires متصدی شغل سیاسی
officers متصدی ضابط عدلیه
officer متصدی ضابط عدلیه
teletypist متصدی دوره نگاره
heater متصدی گرم کردن
stoker متصدی سوخت کوره
heaters متصدی گرم کردن
prothonotary متصدی امضاء احکام
turf accountant متصدی شرط بندی
pressman متصدی ماشین چاپ
wagoner متصدی حمل ونقل
watertender متصدی مخازن اب ناو
word processing operator متصدی پردازش کلمه
carriers متصدی حمل و نقل
pressmen متصدی ماشین چاپ
stevedore متصدی بارگیری و تخلیه
stevedores متصدی بارگیری و تخلیه
carrier متصدی حمل و نقل
mess treasurer متصدی صندوق باشگاه
orchardman متصدی باغ میوه
orchardist متصدی باغ میوه
forwarding agent متصدی حمل ونقل
boiler maker متصدی دیگ بخار
hold captain متصدی انبار کشتی
biddy متصدی نظافت خانه
army postal clerk متصدی پست ارتشی
oilking متصدی سوخت و اب کشتی
ammunition handler متصدی جابجایی مهمات
keypunch operator متصدی منگنه زنی
my p متصدی پیش ازمن
liftman اسانسورچی متصدی اسانسور
forwarder متصدی حمل و نقل
fish warden متصدی امور شیلات
liquidators متصدی امورتصفیه شرکت
liquidator متصدی امورتصفیه شرکت
common carrier متصدی حمل ونقل
contracting officer افسر متصدی پیمان
church warden متصدی دارایی کلیسا
prontonotary متصدی امضاء احکام
majordomo متصدی امور خانوادگی
titular متصدی دارای عنوانی
peripheral equipment operator متصدی تجهیزات جانبی
data entry operator متصدی داده دهی
plate layer متصدی تعمیر خط اهن
stevedores متصدی یانافر بارگیری وباراندازی
stevedores متصدی بارگیری و حمل و نقل
account executive متصدی رسیدگی به حساب مشتریها
stevedore متصدی یانافر بارگیری وباراندازی
signal box توقف گاه متصدی علائم
signal boxes توقف گاه متصدی علائم
checkman متصدی کنترل اب دیگ بخار
pointers متصدی کنترل درجه توپ
machinists ماشینیست متصدی دستگاه تراش
throttleman متصدی دستگیره سرعت ناو
forwarder's receipt رسید متصدی حمل و نقل
to put in possession مالکیت دادن متصدی کردن
machinist ماشینیست متصدی دستگاه تراش
harbour master مسئول بندر متصدی لنگرگاه
blast furnaceman مسئول یا متصدی کوره بلند
billposter متصدی نصب اعلانات بدیوارهاوغیره
stevedore متصدی بارگیری و حمل و نقل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com