English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (12 milliseconds)
English Persian
pressman متصدی ماشین چاپ
pressmen متصدی ماشین چاپ
Search result with all words
operator متصدی ماشین
operators متصدی ماشین
brakeman متصدی ترمز ماشین وترن وغیره
machine operator متصدی ماشین
Other Matches
necrologist متصدی فهرست مردگان متصدی تهیه اگهی در باره مرگهای تازه
air dispatcher متصدی بارریزی هوایی متصدی پرتاب بار از هواپیما
taximan متصدی تاکسی کردن هواپیماها متصدی عبور ومرور هواپیماها روی باند
self binder ماشین کشاورزی که هم درومیکندوهم بافه می بند د ماشین درووبسته بندی
universal نوشتن برنامه که مخصوص یک ماشین نیست و روی چندین ماشین قابل اجرا است
The letter is well typed . نامه قشنگ ماشین شده است (با ماشین تحریر )
machinists ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
machinist ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
cybernetics مط العه روش حرکت ماشین الکترونیکی یا انسانی و نحوه تقلید ماشین الکترونیکی از رفتار و اعمال انسان
compensation trading معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
bench lathe ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
machines ماشین کردن با ماشین رفتن
machine 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machined ماشین کردن با ماشین رفتن
machine ماشین کردن با ماشین رفتن
machines 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machined 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
faxing مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxed مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
cross compiler کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
faxes مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
fax مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
disassembler برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
double column vertical boring mill ماشین تراش قائم دو ستونی ماشین تراش کاروسل دوستونی
operators متصدی
warden متصدی
quartermasters متصدی
in charge متصدی
quartermaster متصدی
vacant بی متصدی
incumbent متصدی
operator متصدی
clerk متصدی
clerks متصدی
incumbents متصدی
user متصدی
operator متصدی
runner متصدی
operators متصدی ها
users متصدی ها
responsible متصدی
runners متصدی
assembles ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assemble ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembled ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembler یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
receivers متصدی دریافت
fitters متصدی نصب
suppliers متصدی ملزومات
fitter متصدی نصب
time keeper متصدی اوقات
radar man متصدی رادار
curator نگهبان متصدی
curators نگهبان متصدی
litter bearer متصدی برانکارد
turf accountants متصدی شرطبندی
winch driver متصدی دوار
freshwater king متصدی اب شیرین کن
rulings رایج متصدی
ruling رایج متصدی
acting کفیل متصدی
groundskeeper متصدی زمین
harbour master متصدی بندر
officers مامور متصدی
supplier متصدی ملزومات
officer مامور متصدی
unattended بدون متصدی
salespersons متصدی فروش
salesperson متصدی فروش
salespeople متصدی فروش
infirmarian متصدی بیمارستان
yard man متصدی محوطه
radar operator متصدی رادار
signal man متصدی علائم
chartulary متصدی بایگانی
receptionist متصدی پذیرش
auctioneer متصدی حراج
auctioneer متصدی مزایده
operator متصدی دستگاه
auctioneers متصدی حراج
auctioneers متصدی مزایده
operator command فرمان متصدی
ammunition handler متصدی مهمات
radarman متصدی رادار
operators متصدی دستگاه
cataloger متصدی کاتالوگ
cataloguer متصدی کاتالوگ
adman متصدی اعلانات
operator console پیشانه متصدی
signalman متصدی علائم
radio operator متصدی بی سیم
radioman متصدی بی سیم
receiver متصدی دریافت
officers متصدی ضابط عدلیه
peripheral equipment operator متصدی تجهیزات جانبی
prothonotary متصدی امضاء احکام
liquidator متصدی امورتصفیه شرکت
hold captain متصدی انبار کشتی
prontonotary متصدی امضاء احکام
liquidators متصدی امورتصفیه شرکت
plate layer متصدی تعمیر خط اهن
stevedores متصدی بارگیری و تخلیه
officer متصدی ضابط عدلیه
stoker متصدی سوخت کوره
majordomo متصدی امور خانوادگی
time keeper متصدی اوقات کار
my p متصدی پیش ازمن
turf accountant متصدی شرط بندی
teletypist متصدی دوره نگاره
heaters متصدی گرم کردن
heater متصدی گرم کردن
carriers متصدی حمل و نقل
titular charge daffaires متصدی شغل سیاسی
wagoner متصدی حمل ونقل
watertender متصدی مخازن اب ناو
orchardman متصدی باغ میوه
orchardist متصدی باغ میوه
word processing operator متصدی پردازش کلمه
keypunch operator متصدی منگنه زنی
oilking متصدی سوخت و اب کشتی
stevedore متصدی بارگیری و تخلیه
mess treasurer متصدی صندوق باشگاه
liftman اسانسورچی متصدی اسانسور
carrier متصدی حمل و نقل
church warden متصدی دارایی کلیسا
fish warden متصدی امور شیلات
boiler maker متصدی دیگ بخار
titular متصدی دارای عنوانی
biddy متصدی نظافت خانه
army postal clerk متصدی پست ارتشی
forwarding agent متصدی حمل ونقل
ammunition handler متصدی جابجایی مهمات
common carrier متصدی حمل ونقل
data entry operator متصدی داده دهی
contracting officer افسر متصدی پیمان
forwarder متصدی حمل و نقل
stenotypisht متصدی دستگاه ضبط سخنرانی
stickboy متصدی نگهداری چوبهای هاکی
gamekeepers متصدی جانوران شکاری قرقچی
vigorish سود متصدی شرط بندی
fireman متصدی اتش خانه موتور
gamekeeper متصدی جانوران شکاری قرقچی
firemen متصدی اتش خانه موتور
bee-keepers متصدی نگهداری از زنبور عسل
checkman متصدی کنترل اب دیگ بخار
weeder متصدی چیدن علف هرزه
pantler متصدی ابدارخانه و خوراک خانه
bee-keeper متصدی نگهداری از زنبور عسل
engineman درجه دار متصدی موتور
to put in possession مالکیت دادن متصدی کردن
machinists ماشینیست متصدی دستگاه تراش
harbour master مسئول بندر متصدی لنگرگاه
time keeper متصدی ثبت اوقات کار
machinist ماشینیست متصدی دستگاه تراش
stevedores متصدی یانافر بارگیری وباراندازی
stevedore متصدی بارگیری و حمل و نقل
forwarder's receipt رسید متصدی حمل و نقل
account executive متصدی رسیدگی به حساب مشتریها
throttleman متصدی دستگیره سرعت ناو
stevedores متصدی بارگیری و حمل و نقل
pointers متصدی کنترل درجه توپ
signal box توقف گاه متصدی علائم
billposter متصدی نصب اعلانات بدیوارهاوغیره
blast furnaceman مسئول یا متصدی کوره بلند
stevedore متصدی یانافر بارگیری وباراندازی
pointer متصدی کنترل درجه توپ
proetor متصدی امور قضایی وکشوری
signal boxes توقف گاه متصدی علائم
pointers متصدی کنترل ارتفاع لوله توپ
major-domos متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
pointer متصدی کنترل ارتفاع لوله توپ
major-domo متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
major domo متصدی امور خانوادگی دراسپانیا و ایتالیا
vertical control operator متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
aviarist کسی که مرغداری میکند متصدی مرغان
hotwalker متصدی گرداندن اسب بعد ازمسابقه
masters of ceremonies متصدی تفریحات یا معرف نطاق جلسه
pollster متصدی اخذرای یا مراجعه به اراء عمومی
master of ceremonies متصدی تفریحات یا معرف نطاق جلسه
sacrist متصدی نگهداری فروف مقدسه کلیسا
pollsters متصدی اخذرای یا مراجعه به اراء عمومی
clerk of the scale متصدی توزین سوارکار ووسایلش پس از مسابقه
king of arms متصدی تشخیص وتعیین نشانهای خانوادگی
sacristan متصدی حفافت فروف مقدسه کلیسا
lictor پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
verderor متصدی قضائی امور وابسته به جنگلهای سلطنتی
raid clerk نگهبان یا متصدی مرکزاطلاعات سیستم اعلام خطرهوایی
verderer متصدی قضائی امور وابسته به جنگلهای سلطنتی
the machine is in operation ماشین در گردش است ماشین دایر است
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
automated teller machine ماشین سخنگوی خودکار ماشین تحویل خودکار
d.c. machine ماشین جریان مستقیم ماشین جریان دائم
property master متصدی اثاثیهای که در روی صفحه نمایش بکار میرود
propety man متصدی اثاثیهای که در روی صفحه نمایش بکار میرود
verger متصدی نشان دادن محل جلوس مردم در کلیسا
lord of misrule متصدی وسرپرست تفریحات ونمایشات مخصوص عید تولد مسیح
parish clerk کشیش یا عامی که متصدی برخی کارهای کلیسای بخش می گرد د
Jacquard loom ماشین بافندگی ژاکارد [این ماشین جهت بافت فرش های ماشینی و یا پارچه های رنگی استفاده می شود که رنگ های بکار رفته در نقش و طرح فرش را توسط صفحه مقوائی سوراخ دار و یا همان نقشه ژاکارد کنترل می کنند.]
bartender کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد متصدی بار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com