English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (14 milliseconds)
English Persian
abut متصل بودن یاشدن
abuts متصل بودن یاشدن
abutted متصل بودن یاشدن
Other Matches
to be connected بهم پیوسته [متصل] بودن
slacken شل کردن یاشدن
spraining رگ به رگ کردن یاشدن
sprained رگ به رگ کردن یاشدن
sprain رگ به رگ کردن یاشدن
chirk شادکردن یاشدن
trances مسحورکردن یاشدن
trance مسحورکردن یاشدن
sprains رگ به رگ کردن یاشدن
slackened شل کردن یاشدن
slackening شل کردن یاشدن
slackens شل کردن یاشدن
solidifying سفت کردن یاشدن
turn-off خاموش کردن یاشدن
solidify سفت کردن یاشدن
turn-offs خاموش کردن یاشدن
sponge طفیلی کردن یاشدن
sponged طفیلی کردن یاشدن
sack اخراج کردن یاشدن
solidifies سفت کردن یاشدن
solidified سفت کردن یاشدن
ripening رسیده کردن یاشدن
mine استخراج کردن یاشدن
mined استخراج کردن یاشدن
slowing اهسته کردن یاشدن
sacked اخراج کردن یاشدن
mines استخراج کردن یاشدن
sponging طفیلی کردن یاشدن
turn off خاموش کردن یاشدن
slowed اهسته کردن یاشدن
superannuate بازنشسته دانستن یاشدن
ripens رسیده کردن یاشدن
wither پژمرده کردن یاشدن
slows اهسته کردن یاشدن
propping حائل کردن یاشدن
propped حائل کردن یاشدن
to crock up خراب کردن یاشدن
prop حائل کردن یاشدن
foreignize بیگانه کردن یاشدن
slowest اهسته کردن یاشدن
ripened رسیده کردن یاشدن
slower اهسته کردن یاشدن
sacks اخراج کردن یاشدن
ripen رسیده کردن یاشدن
slow اهسته کردن یاشدن
to wear out ازپوشیدن زیادکهنه کردن یاشدن
shelved شیب دار کردن یاشدن
shelve شیب دار کردن یاشدن
changing دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changed دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
change دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changes دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
substantialize دارای وجود خارجی کردن یاشدن
cark بار کردن غمگین ساختن یاشدن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
solidify سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifies سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifying سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidified سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
condense منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condenses منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condensing منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
anchored متصل به
connected متصل
continuous متصل
joint متصل
clung متصل
conjunct متصل
contiguous متصل
on line متصل
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
lacer متصل کننده
connect متصل کردن
interlock متصل شدن
interlocked متصل شدن
cartridge بخش متصل
interurban متصل بشهر ها
applies متصل کردن
cartridges بخش متصل
interlocks متصل شدن
adjoin متصل کردن
off line غیر متصل
tying متصل کننده
adjoined متصل کردن
attachments نمائات متصل
connects متصل کردن
adjacent span دهانه متصل
adjoins متصل کردن
adjacent span دهانه متصل
coherently بطور متصل
apply متصل کردن
syndetic متصل شده
engagedness متصل بهم
connector متصل کننده
connectedly بطور متصل
connective متصل کننده
link متصل کردن
connecting arrangement ترتیب متصل
splicer متصل کننده
joggled متصل کردن
joggles متصل کردن
joggling متصل کردن
joins متصل کردن
join متصل کردن
joined متصل کردن
coupler متصل کننده
fixed shell گلوله متصل
applying متصل کردن
tie down متصل کردن
basifixed متصل در پایه
joggle متصل کردن
pans متصل کردن
ligature دخشههای متصل
male connector متصل کننده نر
pan متصل کردن
pan- متصل کردن
colligate متصل کردن
interlocking متصل شدن
parallel تعداد آدرسهای متصل به هم
enjoining بهم متصل کردن
connected load بار متصل شده
chockablock بهم متصل وپیوسته
shafting میله بهم متصل
connected load بار خارجی متصل
paralleled تعداد آدرسهای متصل به هم
adjoin افزودن متصل شدن
splice باهم متصل کردن
tie in <idiom> به چیزدیگری متصل کردن
pinning متصل کردن به گیرافتادن
pinned متصل کردن به گیرافتادن
parallels تعداد آدرسهای متصل به هم
parallelling تعداد آدرسهای متصل به هم
adjoined افزودن متصل شدن
spliced باهم متصل کردن
parallelled تعداد آدرسهای متصل به هم
pin متصل کردن به گیرافتادن
adjoins افزودن متصل شدن
paralleling تعداد آدرسهای متصل به هم
connected passes pawns پیادههای رونده متصل
splices باهم متصل کردن
enjoined بهم متصل کردن
enjoin بهم متصل کردن
catenate پیوستن متصل کردن
kirkyard گورستان متصل بکلیسا
ballcocks سیفون و ابزار متصل به آن
connecting socket [دوشاخه متصل کننده]
enjoins بهم متصل کردن
splicing باهم متصل کردن
ballcock سیفون و ابزار متصل به آن
corbel-course زیر سری متصل
united pawns پیادههای متصل شطرنج
souse مست مست کردن یاشدن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
grounded field سیم پیچ متصل به زمین
catena سریهای متصل شده concatenate
concatenated data set مجموعه داده ها متصل شده
adnexa قسمتهای متصل بهم زائده
adjacent دو میدان متصل به دو گروه مجاور
united pressed pawns پیادههای رونده متصل شطرنج
untapped <adj.> متصل نشده [در وسط مدار]
gang hook دو یا سه قلاب ماهیگیری متصل بهم
continous متصل متوالی بدون وقفه
connection اتصال یا چیزی که متصل میشود
interconnection بخش ماده متصل به دو وسیله
ligature دو یاچند حرف متصل بهم
connexions اتصال یا چیزی که متصل میشود
bond متصل کردن چسباندن اتصال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com