English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
declaratory متضمن بیان
Search result with all words
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
Other Matches
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
embodies متضمن
underlying متضمن
informational متضمن
containing متضمن
embodying متضمن
embody متضمن
embodied متضمن
embodies متضمن بودن
mission type متضمن ماموریت
comprising دربرگیرنده متضمن
embody متضمن بودن
embodied متضمن بودن
torturous متضمن زجروشکنجه
presupposed متضمن بودن
presupposing متضمن بودن
embodying متضمن بودن
presupposes متضمن بودن
presuppose متضمن بودن
purposive متضمن مقصود
punitory متضمن مجازات
exonerative متضمن معافیت
expositorv متضمن تفسیر
prophetical متضمن پیشگویی
fatidic متضمن پیشگویی
retaliator متضمن تلافی
invitatory متضمن دعوت
interdictory متضمن نهی
pergnant حاصلخیز متضمن
inclusively بطور متضمن
entails متضمن بودن دربرداشتن
telic متضمن نتیجه غایی
theorematic متضمن برهان قضیهای
entailing متضمن بودن دربرداشتن
entail متضمن بودن دربرداشتن
proclamatory متضمن اگهی یا اعلام
entailed متضمن بودن دربرداشتن
retributive متضمن مکافات جزایی
premonitory متضمن اخطار قبلی
directive متضمن دستور امریه
gestural متضمن حرکات واشارات
good-humoured متضمن خوش خلقی
tortuose متضمن شبه جرم
invocatory متضمن دعا استمدادی
modificatory متضمن تعدیل یااصلاح
directives متضمن دستور امریه
good humoured متضمن خوش خلقی
exclamatory شگفت اور متضمن فریاد
refutative تکذیب کننده متضمن جواب رد
refutatory تکذیب کننده متضمن جواب رد
it spells ruin to the workmen متضمن خانه خرابی کارگران است
gesticulatory متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
sinecures هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
sinecure هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
prognosticative or ticatory خبر دهنده متضمن نشانه برای پیشگویی
escapism هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
injunctions دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunction دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
rhetoric علم معانی بیان معانی بیان
declaratory judgment حکمی است که در ان حقوق عدهای تثبیت واعلام میشود لیکن هیچ دستور اجراییی را که از نظراختتام دعوی موثر در مقام باشد متضمن نیست
report گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
reports گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
reported گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
writ of error قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
include شامل بودن متضمن بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
experssion بیان
dite بیان
rhetorically بیان
locutions بیان
explication بیان
dit بیان
choice of words بیان
exposition بیان
word choice بیان
wording بیان
diction بیان
verbiage [American English] بیان
say so حق بیان
say so بیان
say-so حق بیان
pronunciations بیان
averment بیان
pronunciation بیان
explanations بیان
explanation بیان
interpretations بیان
interpretation بیان
declarations بیان
recitation بیان
recitations بیان
expositions بیان
locution بیان
declaration بیان
say-so بیان
wording بیان
statement بیان
diction بیان
expressions بیان
expression بیان
quotations بیان
statements بیان
quotation بیان
imparting بیان کردن
statement بیان وضعیت
imparted بیان کردن
impart بیان کردن
account بیان علت
to set forth بیان کردن
statements بیان وضعیت
expressible به بیان درامدنی
frame بیان کردن
licorice شیرین بیان
number بیان کیفیت
tells بیان کردن
telling-off بیان کردن
verbalization بیان کلامی
numbers بیان کیفیت
verbalization بیان شفاهی
tell بیان کردن
remarks افهار بیان
sweet root شیرین بیان
stater بیان کننده
termed <adj.> <past-p.> بیان شده
liquorice شیرین بیان
mentioned <adj.> <past-p.> بیان شده
eloquence علم بیان
named <adj.> <past-p.> بیان شده
presentment بیان حضور
anticlimax بیان قهقرایی
stated <adj.> <past-p.> بیان شده
says بیان کردن
self-expression بیان حال
set out بیان کردن
set forth بیان کردن
simply stated به بیان کوتاه
anticlimaxes بیان قهقرایی
say بیان کردن
remarking افهار بیان
utter بیان کردن
expressing بیان یا شرح
expessible قابل بیان
dictograph بیان نگار
fluidity سلاست بیان
fluidity روانی بیان
expressed بیان یا شرح
expounder بیان کننده
fair spoken خوش بیان
voice بیان کردن
lip سخن بیان
diction طرز بیان
restatements بیان مجدد
restatement بیان مجدد
enunciative بیان کننده
express بیان یا شرح
shibboleth بیان رایج
formulation بیان ریاضی
paradox بیان مغایر
mouthing مدخل بیان
mouthed مدخل بیان
mouth مدخل بیان
shibboleths بیان رایج
remark افهار بیان
imparts بیان کردن
inexpressibility بیان ناپذیری
said بیان شده
apposition عطف بیان
expresses بیان یا شرح
appositive عطف بیان
remarked افهار بیان
intonations بیان با الحان
freedom of experssion ازادی بیان
intonation بیان با الحان
mouths مدخل بیان
paradoxes بیان مغایر
restate مجددا بیان کردن
aforementioned <adj.> بیان شده در بالا
afore-mentioned <adj.> بیان شده در بالا
obiter dictum بیان ضمنی و تصادفی
polarity بیان جهت جریان یک شی
detailing یات را بیان کردن
restating مجددا بیان کردن
academic freedom آزادی عمل و بیان
above-mentioned <adj.> بیان شده در بالا
above-quoted <adj.> بیان شده در بالا
abovementioned <adj.> بیان شده در بالا
restates مجددا بیان کردن
polarities بیان جهت جریان یک شی
quantifies چندی بیان کردن
quantify چندی بیان کردن
quantifying چندی بیان کردن
worded بالغات بیان کردن
anticlimactic مربوط به بیان قهقرایی
bubble بیان کردن حباب
below-mentioned <adj.> بیان شده در پایین
bubbled بیان کردن حباب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com