English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
punitory متضمن مجازات
Other Matches
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
punitive damages خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
embody متضمن
embodying متضمن
containing متضمن
informational متضمن
underlying متضمن
embodied متضمن
embodies متضمن
fatidic متضمن پیشگویی
embodying متضمن بودن
declaratory متضمن بیان
invitatory متضمن دعوت
interdictory متضمن نهی
exonerative متضمن معافیت
expositorv متضمن تفسیر
inclusively بطور متضمن
comprising دربرگیرنده متضمن
mission type متضمن ماموریت
presupposed متضمن بودن
torturous متضمن زجروشکنجه
embodies متضمن بودن
embodied متضمن بودن
retaliator متضمن تلافی
presuppose متضمن بودن
purposive متضمن مقصود
prophetical متضمن پیشگویی
presupposing متضمن بودن
presupposes متضمن بودن
pergnant حاصلخیز متضمن
embody متضمن بودن
good-humoured متضمن خوش خلقی
entail متضمن بودن دربرداشتن
entailed متضمن بودن دربرداشتن
entailing متضمن بودن دربرداشتن
entails متضمن بودن دربرداشتن
modificatory متضمن تعدیل یااصلاح
good humoured متضمن خوش خلقی
invocatory متضمن دعا استمدادی
retributive متضمن مکافات جزایی
premonitory متضمن اخطار قبلی
gestural متضمن حرکات واشارات
directives متضمن دستور امریه
directive متضمن دستور امریه
proclamatory متضمن اگهی یا اعلام
telic متضمن نتیجه غایی
theorematic متضمن برهان قضیهای
tortuose متضمن شبه جرم
refutatory تکذیب کننده متضمن جواب رد
refutative تکذیب کننده متضمن جواب رد
exclamatory شگفت اور متضمن فریاد
sinecures هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
gesticulatory متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
sinecure هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
it spells ruin to the workmen متضمن خانه خرابی کارگران است
prognosticative or ticatory خبر دهنده متضمن نشانه برای پیشگویی
escapism هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
injunction دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunctions دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
wite مجازات
the lash مجازات
sanctioned مجازات
sanctioning مجازات
pains and penalties مجازات
sanction مجازات
sanctions مجازات
castigation مجازات
reprimands مجازات
penalties مجازات
reprimanded مجازات
penalty مجازات
punishment مجازات
retribution مجازات
reprimanding مجازات
reprimand مجازات
rocket [British E] مجازات
deterrent punishment مجازات ارعابی
disciplinary punishment مجازات انضباطی
sanction مجازات کردن
fasces قدرت مجازات
mitigation of punishment تخفیف مجازات
sentencing حکم به مجازات
forfeitable قابل مجازات
sentences حکم به مجازات
punishment کیفر مجازات
sentence حکم به مجازات
punishable قابل مجازات
punishable مستحق مجازات
deterrennt punishment مجازات ترهیبی
communication of punishment ابلاغ مجازات
pecuniary penalty مجازات مالی
theories of punishment فلسفه مجازات
theories of punishment اهداف مجازات
to get a rocket [British E] <idiom> مجازات شدن
to get ticked off [British E] <idiom> مجازات شدن
absolution انصراف از مجازات
suspension of punishment تعلیق مجازات
supplementary punishment مجازات تکمیلی
severe punishment مجازات شاق
pecuniary pumishment مجازات نقدی
pecuniary punishment مجازات نقدی
to death penalty اعدام مجازات
principal punishment مجازات اصلی
punishability مجازات کردنی
punishment of a minor offence مجازات تکدیری
reformative punishment مجازات تادیبی
reprieval تعلیق مجازات
degrading punishment مجازات ترذیلی
sanctions مجازات کردن
sanctioning مجازات کردن
probation تعلیق مجازات
sanctioned مجازات کردن
death penalty مجازات اعدام
doom حکم مجازات
culpable قابل مجازات
punishability قابلیت مجازات
punishes مجازات کردن
punished مجازات کردن
punish مجازات کردن
capital punishment مجازات اعدام
capital punishment اعدام مجازات
suspended sentence مجازات تعلیقی
agravation of punishment تشدید مجازات
culpability قابلیت مجازات
commutation تخفیف مجازات
criminous مستحق مجازات
castigator مجازات کننده
divine legislation تشدید مجازات
degradatory punishment مجازات ترذیلی
accessory punishment مجازات تبعی
suspended sentences مجازات تعلیقی
penal <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
censure مجازات [اصطلاح روزمره]
chargeable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
finger-wagging مجازات [اصطلاح روزمره]
actionable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
penal <adj.> مستوجب مجازات [حقوقی]
penal <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
culpable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
indictable <adj.> قابل مجازات [حقوقی]
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
indictable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
on probation در دوره تعلیق مجازات
reproof مجازات [اصطلاح روزمره]
punishable <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
penal <adj.> مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
on probation به شرط تعلیق مجازات
chargeable <adj.> سزاوار مجازات [حقوقی]
it is death to مجازات 0000مرگ است
reprieve تعلیق اجرای مجازات
commutation تبدیل مجازات به اخف
sanctions تصدیق مجازات اقتصادی
suit the punishment to the crime انطباق مجازات بر جرم
reprieved تعلیق اجرای مجازات
sanctioning تصدیق مجازات اقتصادی
reprieving تعلیق اجرای مجازات
sanctioned تصدیق مجازات اقتصادی
reprieves تعلیق اجرای مجازات
sanction تصدیق مجازات اقتصادی
penal codes قانون مجازات عمومی
penal code قانون مجازات عمومی
punishes مجازات کردن کیفر دادن
punished مجازات کردن کیفر دادن
reprieves مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieving مجازات کسی را بتعویق انداختن
punish مجازات کردن کیفر دادن
reprieved مجازات کسی را بتعویق انداختن
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
reprieve مجازات کسی را بتعویق انداختن
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
lynch بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynched بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynches بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lictor پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
declaratory judgment حکمی است که در ان حقوق عدهای تثبیت واعلام میشود لیکن هیچ دستور اجراییی را که از نظراختتام دعوی موثر در مقام باشد متضمن نیست
capital قابل مجازات مرگ دارای اهمیت حیاتی
reports گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
report گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
reported گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
peine for et dure مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
to suspend somebody's sentence on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to place somebody on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com