English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
to be at a loss متعجب و متحیر بودن
Other Matches
openmouthed متعجب و متحیر
admires متحیر کردن متعجب ساختن
admired متحیر کردن متعجب ساختن
wide eyed متعجب
amazed متعجب
wide-eyed متعجب
admire متعجب ساختن
surprise متعجب کردن
surprises متعجب کردن
swans متعجب شدن
swan متعجب شدن
i was filled with wonder متعجب شدم
taken aback <idiom> ناگهانی متعجب شدن
I was stunned ( shocked , flabbergasted ) . خشکم زد (متعجب ومبهوت )
eyes pop out <idiom> خیلی متعجب شدن
surprises متعجب ساختن غافلگیر کردن
surprize متعجب ساختن غافلگیر کردن
put (something) past someone (negative) <idiom> ازکار شخص متعجب شدن
surprise متعجب ساختن غافلگیر کردن
agape مبهوت متعجب با دهان باز درشگفت
I was petrified. دود از کله ام بلند شد ( بی نهایت متعجب شدم )
astonished متحیر
dumbstruck متحیر
amazing <adj.> متحیر
marvellous [British] <adj.> متحیر
gobsmacking [British] [colloquial] [amazing] <adj.> متحیر
astonishing <adj.> متحیر
marvelous [American] <adj.> متحیر
prodigious <adj.> متحیر
startling <adj.> متحیر
astonishingly متحیر
wondrous <adj.> متحیر
wonderful <adj.> متحیر
stupendous <adj.> متحیر
admirable <adj.> متحیر
amazes متحیر
astounded متحیر
at a losses متحیر
astounds متحیر
astound متحیر
astounding <adj.> متحیر
taken aback متحیر
amaze متحیر
admire متحیر کردن
marvelous [American] <adj.> متحیر کننده
marvellous [British] <adj.> متحیر کننده
gobsmacking [British] [colloquial] [amazing] <adj.> متحیر کننده
startling <adj.> متحیر کننده
prodigious <adj.> متحیر کننده
astonish متحیر کردن
astonishes متحیر کردن
wonderful <adj.> متحیر کننده
stupendous <adj.> متحیر کننده
amazing <adj.> متحیر کننده
admirable <adj.> متحیر کننده
astonishing <adj.> متحیر کننده
wondrous <adj.> متحیر کننده
astounding <adj.> متحیر کننده
amuses مات و متحیر کردن
amuse مات و متحیر کردن
dumfound متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
dumbfound متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
i was filled with wonder مرا شگفت امد متحیر ماندم
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
slouching خمیده بودن اویخته بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
haze گرفته بودن مغموم بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
having مالک بودن ناگزیر بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
agree متفق بودن همرای بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
include شامل بودن متضمن بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
teem پر بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
to be proper for به جا بودن
dubiosity در شک بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
teeming پر بودن
teemed پر بودن
judder لق بودن
juddered لق بودن
juddering لق بودن
ween بودن
judders لق بودن
incompactness ول بودن
exists بودن
teems پر بودن
stinks بد بودن
stink بد بودن
intends بر ان بودن
sufficing بس بودن
suffices بس بودن
wobble لق بودن
sufficed بس بودن
suffice بس بودن
existed بودن
wobbled لق بودن
wobbling لق بودن
wobbles لق بودن
intend بر ان بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
to be بودن
exist بودن
consecutiveness پی در پی بودن
concentricity بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com